هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۸
#8

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۶:۱۲
از دستم حرص نخور!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 313
آفلاین
یکی از بعد از ظهرهای گرم تابستون بود. از همون بعد از ظهرهایی که توش دادگاه تشکیل می‌شه، از همون بعد از ظهرهایی که توش یه دادگاه برای رسیدگی به شکایت یه کاپیتان از خود شاکی و بازیکن تأخیرکنش تشکیل می‌شه، یکی از همون بعد از ظهرهایی که دادگاه زودتر اونچه که فکرشو بکنی تشکیل می‌شه..

اینم یکی از همون بعد از ظهرا بود. ملت غیور جامعه‎ی جادویی، همگی رو صندلی‌هاشون نشسته بودن به غیر از متهم بدبخت که قانون همیشه این بوده که باید وایسه. بعد از این که دادگاه علی‌رغم انتظار وزیر شایسته‎ی جامعه‎ی جادوگری نظم خودش رو پیدا نکرد، چکشش رو رو میز کوبید تا بلکه همهمه‌ها بخوابه و حال و احوال‌پرسیا تموم بشه.

- پرونده‌ی شماره‌ی پنج، دوشیزه جوزفین مونتگومری، متهم به تأخیر در حضور در ورزشگاه و به این وسیله مسبب باخت تیم. نه شاهد دارید، نه وکیل مدافع؛ آخرین حرف برای دفاع از خودتون؟

-

وزیر کار داشت و می‌خواست هرچه زودتر سر و ته قضیه رو هم بیاره و بره خونه‌شون.

- بعله داریم!

- بفرمایید.

اوقات وزیر یه کم تلخ شده بود.

- راستش من قبل از بازی خیلی تمرین کرده بودم.. کاملاً آماده بودم.. ولی اون روزی که عصرش مسابقه داشتیم..

فلش بک - صبح زود - خوابگاه ریون

جمع کثیری از ملت ریونکلاوی زودتر از آفتاب‌خانوم از خواب پا شده بودن تا به کاراشون برسن. جمعی برای رسیدگی به کارای کوییدیچ، بعضیا واسه انجام دادن تکالیف مدرسه‌شون در دقایق آخر و عده‎ای هم برای کارای متفرقه.

- جــــــــو!
- ها؟!
- این ملخه در رفت باز، نمی‌دونم کجا رفت، بدو بگیر بیارش تا من دارم معجونو هم می‌زنم. زود باش الان معجون ته می‌گیره.

و به دنبال این دیالوگ، جوزفین که داشت بند کفشش رو محکم می‌کرد رفت دنبال اون ملخ بخت‌برگشته بگرده که قرار بود تو معجون آندریا حل بشه.

- قهرم! لباسی که می‌خواستم باهاش برم مهمونی نیست! گاب، تو ندیدیش؟
- چرا، یه دونه لکه‌ی چایی روش بود که باعث می‌شد تقارن لباست به هم بخوره، منم انداختمش تو وایتکس!
- گابریل!
- بله؟!
- از این به بعد کلاً باهات قـهــرم!

چهل دقیقه بعد، جوزفین که بلأخره تونسته بود ملخ بازیگوش رو تو توالت‌های طبقه‎ی آخر گیر بیاره برگشت.

- جو! دیر آوردیش که، بندازش تو پاتیل تا دوباره در نرفته.
- معجونت ته نگرفت؟
- تا ماه تابانی به نام آندریا اینجاست، هیچ معجونی ته نمی‌گیره.
- آهان.

- مونت، دستکش دروازه‌بانیم پاره شده. الان باید برم به تام برسم، داره تشنج می‌کنه، می‌دوزیش برام؟
- باشه ری، برو.

- گاب، تلافی‌شو سرت درآوردم و یکی از لباساتو برداشتم، و لازمه بازم بگم من هنوزم کلاً باهات قهرم. باهات حرف نمی‌زنم دیگه. جوز، یکی از قهردونامو گذاشتم تو همون قهردونی که سو واسه تولدم بهم هدیه داده، تا وقتی برمی‎گردم مواظبش باش.

- جوزفین، هنوز داری می‌دوزی؟
- چی؟ دهن مردمو؟ یا دسشکش ری رو؟
- تام کارت داره. توضیحات قبل بازیه. تو هم باید بری.

و جوزفین با همون نخ و سوزن و دستکش دروازه‌بانی‌ای که تو دستش بود رفت وسط زمین بازی تا ببینه تام چی می‌گه.

وسط زمین بازی

- جوز، داری گوش می‌دی؟!
- کی؟ من؟! آره!

و دستکش تعمیر شده‎ی ریموند رو برگردوند بهش.

- تیم حریف قویه. ما باید برای دیدن هر تاکتیک و تکنیک عدیده‎‎ای از طرف اونا آماده باشیم. باید بتونیم به هر طریقی دفعش کنیم. مهم اینه که ضربه نخوریم. اگه بتونیم مقاومت کنیم کافیه. سعی‌تون رو بکنین که گل نخورین، مهم نیس که گل بزنین یا نه. ری، ما چشممون به توئه ها! کارت رو خوب انجام بده!

نیمه‌گوزن ریونکلاو، نگاه حاکی از اعماد به نفس و آماده بودنش رو به تک‌تک اعضای ریون انداخت.

- جوز، تو هم حواست باشه، اینقدر به فکر گل زدن نباش.
- سعی می‌کنم.
- کریس..
- باشه تام، خودت گفتی من بهترینم. مطمئن باش پشیمون نمی‌شی از این حرفت.
- خب دیه تام، من رفتم، موقع بازی می‌بینمتون.
- هی! جوز! وایسا! کجا؟!
- گُب یه کاریم داشت فِک کنم.

اندر تالار ریون

- جوزفین، بدو بیا که خیلی کارت دارم!
- هان؟! چی؟ آخه من..
- طوری شده؟
- ..بازی کوییدیچ دارم..
- نگران نباش، به بازیتم می‌رسی، فعلاً بیا اون طرف کاناپه رو بگیر تا جابه‎جاش کنیم. اصول تقارن باید همه‎جا برقرار باشه، خصوصاً تو تالار ریون!
- ولی آخه من تمرین دارم!
- بیا دیگه، زود تموم می‌شه.
- آمپوله مگه؟!

و بعد این که هفت‌بار کل دکوراسیون تالار ریونکلاو رو از اول چیدن و شیشه‎ی پنجره‌ها رو که از شدت تمیزی و شفافیت دیده نمی‌شدن با دستمال گردگیری کردن..

- خب دیه.. برم من..
- کجا؟! کجا؟! سقف تالار که تمیز نشده هنوز.
- عاا..

و این قضایا همینطور ادامه داشت تا دو ساعت قبل از شروع مسابقه‎ی کوییدیچ.

- خب، دو ساعت مونده دیه.. جارو هم که کشیدیم اینجا رو.. کل اتاقای خوابگاهم مرتب شد.. یه کم بخوابم تا قبل از مسابقه.. تا اون موقع بیدار می‌شم.. آره..

و رو همون کاناپه‎ای که از اون سرِ تالار تا اون سرِ تالار با گابریل بُرده بودن و آورده بودن خوابش برد..

پایان فلش بک

- و فوقع ماوقع.

آخرین حرفی که متهم باید برای دفاع از خودش می‌گفت خیلی بیش‌تر از اونچه که وزیر شایسته‌ی جامعه‎ی جادوگری انتظار داشت طول کشیده بود.
- کسی اعتراضی نداره؟
- من اعتراض دارم جناب قاضی!
- اعتراض شما با کمال میل وارده.
- گابریل لباس و ردای منو با هم انداخته تو وایتکس!
- برای اون باید جداگونه شکایت‌نامه تحویل بدید.

لیسا از دادگاه خارج شد تا بره شکایت‌نامه‌شو بنویسه و تحویل بده.

- خب گویا کسی اعتراضی نداره. باید دید هیئت منصفه چه حکمی رو صادر می‌کنه. تا چند دقیقه‎ی دیگه حکم نهایی رو اعلام می‌کنیم.

پچ‌پچ‌هایی بین قضات در گرفت، از همون پچ‌پچ‌هایی که تو یه بعد از ظهر تابستونی، تو دادگاهی که برای رسیدگی به شکایت یه کاپیتان کوییدیچ از خود شاکی و ایضاً از بازیکنش شاکی تشکیل می‌شه. نهایتاً وقتی پچ‌پچ‌ها به پایان رسید، وزیر تصمیم گرفت حکم نهایی دادگاه اون روز رو اعلام کنه. حالا مهم نبود که اون حکم خلاف میلشه یا نه.

- بدین وسیله اعلام می‌داریم که متهم این جلسه از دادگاه ما، جوزفین مونتگومری، از اتهامات وارده تبرئه شده و ایشون آزادن. جلسه‌ی دادگاه به پایان رسیده و می‌تونین برین خونه‌هاتون.



ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۵:۴۵:۲۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۵:۵۷:۱۹
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۶:۵۰:۰۴
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۶:۵۱:۵۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۷:۲۱:۲۹
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۷:۴۲:۱۶
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۸:۱۰:۱۵
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۸:۱۳:۰۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۸:۳۲:۲۵
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۹:۳۴:۵۷

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۸
#7

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
آسمان با تمام قوا می غرید و می بارید، ابرهای تیره و تار همه جا را پوشانده و قلب هر کسی را که جرات می کرد از پنجره نگاهی به بیرون بیاندازد، آکنده از وحشت می کردند. با این حال نمی توانستند جمعیتی را که درون ساختمان قضاوت وزارات سحر و جادو جمع شده بودند را حتی برای لحظه ای از بحث داغشان دور کنند.

- به همه می رسه! شلوغ نکنید!... عه! یه دونه! می گم فقط یدونه!
- کدومشون گوجه نداره؟
- می گم اینجا پاترونوسم نمی آد! اومدم بیرون برات یه دونه می فرستم.
- هل نداده داداش!

قیییییژ!

در دادگاه به آرامی گشوده شده و باد و باران وارد تالار شد و یک پیرمرد خیس را هم با خودش آورد.

- سلام به همه!

پیرمرد که اکنون در آستانه در ایستاده بود، تکانی به خودش داد تا ریش و موهایش خشک شوند. در همین هنگام ماموری به جایگاه اشاره کرده:
- هاپوی بد، بیایید این جا.
-

در همین هنگام وزیر کریس از در پشتی وارد شده و لبخندی زیرکانه بر لب نشانده و در حالی که سرانگشتانش را بر هم می فشرد، به سمت میز قضاوت رفته، پشت آن نشست.

- من اعتراض دارم.

قاضی خوب می دانست که دامبلدور قصد دارد برای دفاع از خودش هر کاری بکند، او خودش را برای کارهای غیرمعمول او آماده کرده بود. اما این اعتراض زود هنگام، در اوج خونسردی را درک نمی کرد.

- هنوز که چیزی نشده، به چی اعتراض داری؟
- آقا این به شما گفت هاپوی بد!

دامبلدور به مامور اشاره کرده و این را گفته بود.
دامبلدور برخلاف شهرتش آدم حرف بیار و ببری بود.

- تو به من گفتی هاپوی بد؟!

وزیر انتظار آن را می کشید و می دانست به زودی خنجری از قفا به او زده خواهد شد.

- نه به جون مادرم آقا... با این بودم! اصلا این ها خودشون به من گفتن آقا!
- نه خیرم! من بهت نگفتم بگی هاپوی بد! گفتم متهم اپوبده!

کیریس نمی دانست منشی چه می گفت، اما خودش هم چندان از مامور خوشش نمی آمد. پس سعی کرد چیزی از روی میز به سمت مامور پرت کند تا خشمش را نشان وی دهد.
- هیییین! هیییین!

انگشتان کریس در اثر بیش از حد بر یک دیگر فشرده شدن، به هم چسبیده بودند و او محدود شده بود.

- بیگیر!

وزیر که نمی توانست دستانش را تکان دهد، دمپایی اش را پرت کرده بود.
- خب، حالا بده ببینم اون کاغذ رو... هییی، بذارش رو میزم خودم می خونم. الف. پ. واو. ب . دال بیاد به جایگاه متهم.

دامبلدور به جایگاه آمد و به آرامی در آنجا قرار گرفت.

- آقا شما متهم هستید به این که دویست سالتونه و در روز فرد توی خیابون دیده شدید. دفاعی دارید؟
- بله! چون روز فرد من به روز زوجم چسبیده بود! مایلید براتون بیشتر توضیح بدم.

کریس که به موضوعات چسبناک علاقه داشت، با تایید سر به پیرمرد اجازه داد که سخنش را از سر بگیرد.

- اول باید بپرسم، اصلا کسی می دونه روز ها رو با چی می شه بهم چسبوند؟!
- با گیریس!

وزیر از خود بی خود شده بود.

- اون برای مقوا خوب جواب می ده، برای روز ها یک مقداری آب می اندازه.
- با عشق!

پیرمرد که چهره ای متفکر به خود گرفته بود، سری به امتناع تکان داد:
- اون جوری فقط روزهامون نوچ می شه.

جمعیت به وجد آمده و هر کسی از گوشه ای چیزی را فریاد می زد، در یک طرف شوالیه کهنسالی تشت بزرگی را در دست گرفته و با رگ های بیرون زده از عمق جان فریاد می کشید:
-تف! با تف!
- نه سِر! اون برایـ...

پلشق!

دستان به هم چسبیده وزیر، به شدت از یکدیگر جدا شدند.
- گیــــــریـــــــس!
- یک بار گفت نه دیگه!
- اااه! گیر داده ها!
- همین که گفتم! همه چیز با گریس می چسبه! خوب هم می چسبه!

سپس وزیر بی توجه به جمعیت از جا برخواسته و فریاد زد:
- بی گناه! این مرد با استفاده از گیریس و انجام دادن عمل شرافتمندانه چسباندن، بی گناهه!



...Io sempre per te


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
#6

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
ساعت هفت و نیم صبح بود که ساعت زنگ خورد. آریانا بدون اینکه چشم هایش را باز کند یا سرش را بلند کند، با دستش ساعت را خاموش کرد. می دانست باید بیدار شود. زیر لب لعنت فرستاد به هر جلسه، کار یا رویدادی که زودتر از ده صبح باشد.

بهترین لباس رسمی اش را پوشید. یک بار دیگر جلوی آینه حرف هایش را مرور کرد و رای را به خودش داد. سپس خوشحال به سمت مقصد پرواز کرد.

اتاق آیا من مجرم هستم

وقتی آریانا رسید تقریبا همه آمده بودند. با چند دقیقه اختلاف قاضی هم آمد: کریس چمبرز.
کریس به شکل ناشیانه ای لباس قضات را روی لباس وزارت پوشیده بود.

تق تق تق

چندبار با چکش روی میز کوبید و انگار زیرلبی خندید اما سریع خودش را کنترل کرد. داشت از قضاوت لذت می برد.

کریس سریع لباس قاضی را درآورد. کنار صندلی ایستاد و به عنوان کمک یار قاضی گفت:
_ سکوت دادگاه را رعایت کنید! دادگاه رسمی است!

بعد سریع دوباره لباس قاضی را پوشید و پشت میز نشست.
_ پرونده ی شماره ی دو، متهم خانم آملیا فلیتوورت. متهم به تمسخر جامعه جادوگری و وزارت محترم جادوگران. طبق قانون هر چی بگید بعدا ممکنه بر علیه تون استفاده بشه.

بر وزیر کریس جو دادگاه حاکم شده بود.
_ ارنی پرنگ را احضار می کنیم تا شواهدشون رو ارائه بدن.

ارنی پیر به همراه توله اژدهایش در ردیف اول نشسته بودند. اژدها هر از گاهی "هاااا" می کرد و یک جرقه کوچک مانند کبریتی در باد روشن می شد.
پیرمرد با همان غیرت و قدرتی که احتمالا در جوانی داشته بلند شد و در جایگاه قرار گرفت. بر چهره اش زخم مبارزاتش با اژدها خودنمایی می کرد. بلاخره شروع به صحبت کرد و سکوت سنگین دادگاه را شکست.
_ جناب قاضی همه ی ما بازیچه ی یک دختر جوان شدیم. این دختر کارهای حکومتی رو به منزله ی اسباب تفریح فرض کرده.

آریانا نفس عمیق کشید. نگاهی به آملیا انداخت که زل زده بود به اژدهای ارنی. انگار اصلا حواسش به دادگاه نبود. یا شاید هم سعی می کرد خودش را آرام نشان دهد.
پیرمرد ادامه داد.
_ یه روز از هیجان کاندیدا شدن و تصادفی هم تایید! آیا مردم این جامعه مسخره ی ایشونن؟ آیا من پیرمر که آخر عمری می شینم جلوی تلویزیون مغز تخمه می خورم نباید انتظار یه انتخابات عادلانه رو داشته باشم؟ تقلب شده اصلا! من از شما هم شاکیم جناب قاضی!

تق تق تق
_ سااکت! ما برای پرونده ی دیگه ای اینجا هستیم آقای پرنگ. آیا صحبت دیگه ای دارید؟

ارنی کمی فکر کرد.
_ یه سوال هم از متهم دارم. آیا پشیمون هستش؟

و به سمت آملیا بازگشت. آملیا حیرت زده اول به قاضی بعد به آریانا نگاه کرد. آریانا سریع بلند شد.
_ اعتراض دارم آقای قاضی!
_ وارده.
_ جرم آملیا هنوز اثبات نشده که آقای پرنگ انتظار توبه و پشیمونی دارن!

قاضی سرش را به نشانه تایید تکان داد. ارنی بی نتیجه به جای خودش بازگشت. و این بار آریانا به جایگاه فراخوانده شد.

آریانا چند بار در ذهنش"من باهوش ترینم" را تکرار کرد و سعی کرد خونسرد باشد.
_ آقای قاضی خود آملیا اعتراف کرد که فکر می کرد تایید صلاحیت نمیشه. هم میزان فعالیش کم بوده و هم خیلی وقت بوده که حضور نداشته.

آملیا روی صندلی اش تکان خورد. داشت با انگشتانش بازی می کرد.

_ اما این ضعف افراد وزارت خونه رو می رسونه که همه ی جوانب رو برای تشخیص یک کاندیدا در نظر نمی گیرن. آملیا فقط یه جوونه. همه ی جوون ها اشتباه می کنن این قانون و ما هستیم که باید از این اشتباهات جلوگیری کنیم و وزارت خونه این کار رو نکرده. پس هیچ سرزنشی متوجه آملیا نیست!
_ اعتراض دارم آقای قاضی!
_ وارده.

ارنی که بلند شد اژدهایش هم یک جرقه ی بزرگ ایجاد کرد.
_ آملیا طرفدارهاش رو فریب داده.
_ اصلا اینطور نیست! همه حق داشتن که انتخاب کنن. همه هوشیار بودن. همه کاندیداها توی انتخابات شعار میدن. همه تبلیغ می کنن. این روزها جامعه پره از شایعه و تبلیغ. این مردم هستن که تشخیص میدن سمت چی برن. آملیا فقط مثل بقیه تبلیغ کرده. ضمن اینکه یه جوون پره از انرژی و ایده. اگه آملیا وزیر می شد بعید نیست شعارهاش رو عملی می کرد. کی می تونه بگه نه؟ شاید وزیر شدنش باعث ترقی خودش و جامعه می شد.

آریانا دید که آملیا سرش را بلند کرد.

_ خیلی ها برای تفریح کاری رو شروع می کنن اما بعد عاشق اون کار می شن. چی بهتر از اینکه یه جوون یه روز خوشحال شده و به کاری روی آورده؟ باید تنبیه ش کنیم تا از اون کار زده بشه یا تشویقش کنیم تا در آینده دوباره تلاش کنه و یه وزیر مقتدر بشه؟

آریانا به سمت آملیا لبخند زد.
_ امیدوارم دادگاه یک عضو فعال رو از جامعه نگیره. من دیگه حرفی ندارم جناب قاضی.

کریس نفس عمیقی کشید.
_ بعد از مشورت تکلیف متهم مشخص خواهد شد. یک ساعت تنفس اعلام می کنیم.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
#5

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۳:۱۴
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
- عـاااااااا! ولم کنین! ولم کنیـــن! بی‌ناموسااااااا!

دوتا دیوونه‌ساز خیلی خونسرد یوآن رو از شورت با طرح قلب‌قلبیش گرفته بودن و روباه هم با چنگ و دندون سعی داشت خودشو از شرشون خلاص کنه، ولی دیوونه‌سازا نمیشد به این راحتیا از شرشون خلاص شد.

یوآن هم که دید به این راحتیا نیستش، از تلاش دست کشید و همونطور که از شورتش آویزون بود، نگاهی به حضار انداخت.

بین حضار، ولدمورت که یه شیلنگ سبز دستش بود، موذیانه به یوآن خیره شده بود و زیر لب می‌گفت: ابروکرومبی!
یوآن اینجا واقعاً ترسید! ترسید که قراره به ولدمورت بگن که با شیلنگ سبز، بزنه سیاه و کبودش کنه!!! ولی همون لحظه، شیلنگ سبز یه جفت چشم و دماغ و دهن در آورد و فس‌فس کرد و یوآن خیالش راحت شد که اِی بابا این نجینیه که!

- متهم رو روی صندلی بنشونین!

دیوونه‌سازا هم یوآن رو سر جاش نشوندن. یوآن هرچی به قیافه‌ی قاضی نگاه می‌کرد، اصلاً نمی‌فهمید کیه. ولی اصلاً مهم نبود. مهم این بود که حیوون، حیوونه قاضی، قاضیه.
در همین لحظه، قاضی با همر کوبید.
- آقای یوآن ابروکرومبی! شما مجرم هستین!

یوآن اصلاً کار نداشت که دقیقاً چه شخصی به قاضی گفته که "ابروکرومبی" صداش کنه. به موقعش اون شخص رو بعداً با فن کششی تنبیه می‌کرد.
ولی الآن مهم این بود که...
- چه جرمی؟!
- طبق شکایتی که از سوی اشلی ساندرز صورت گرفته... (اینجاشو یوآن به اشلی زل زد و اشلی هم صورتش رو پوشوند) ... شما متهم به قرار دادن لینک خروج به خارج از شهر جادوگران هستین.
- خب؟ الآن چیکار کنم؟
- از خودتون دفاع کنین!

یوآن اینجاشو دیگه واقعاً عجیب غریب ترسید!
از خودش دفاع کنه؟!
اون اصلاً تا حالا دادگاه نیومده بود.
از مسائل دادگاهی کلاً هیچی نمی‌دونست.
توی کتاب هم اونجاش که هری رفت دادگاه، یوآن اونجاشو خیلی از دیالوگاشو نفهمید.
اون اصلاً توی امتحان وزارت همیشه نمره‌ی -20 می‌گرفت. یعنی توی درس وزارت انقدر پپه بود که استاد 20 نمره ازش طلبکار بود.
یوآن اصلاً لولوخرخره‌ش وزارت و دادگاه و قاضی و سیاست و اینجور چیزا بود.
اون اصلاً حتی شک داشت که دیالوگای قاضی رو درست نوشته شنیده؟!

یوآن که کم آورده بود، ناچاراً نگاهی به پُست‌های قبلی همین تاپیک انداخت.

پُست قبلی مال نیکلاس فلافل بود که خیلی مختصر و مفید و عین یه Loser جرمش رو قبول کرده بود.

پُست قبلش مال گابریل دلاکور بود که البته مال 10 سال پیش بود و یوآن هم بعد از خوندن یه پاراگراف، به دلایلی، اون پُست رو Skip کرد.

پُست قبلش هم مال پرسی ویزلی بود که یوآن این‌یکی رو خوند، کامل هم خوند، ولی چیز به‌درد بخوری گیرش نیومد. خودِ پرسی ویزلی هم محل سکونتش «از تو می‌پرسند...» بود که نشون می‌داد پرسی خیلی اهل سین‌جیم هستش. ولی یوآن سیم‌چین هم نبود!

یوآن که واقعاً کم آورده بود، یه ذره فکر کرد و بعد، از Plan B استفاده کرد.
- اممم... میگم... نظرتون چیه که بحثو کلاً عوض کنیم و در مورد چیز دیگه‌ای بحث کنیم؟ مثلاً در مورد کشتی‌کج.

قاضی:

یوآن که دید قاضی داره همر می‌زنه، شروع کرد:
- پس خیلی از کشتی‌کج خوشتون میاد! من که عــــــــــــاشق کشتی‌کجم! می‌دونین، من واسه‌ی اینکه فنون رزمی رو یاد بگیرم، مث بعضیا کلاس تکواندو نرفتم. به‌جاش کشتی‌کج نگا کردم و همه‌ی فنونش رو فولِ فول یاد گرفتم. از Bulldog بگیر تا DDT.
-
- از Suplex بگیر تا Piledriver.
-
- از Clothesline بگیر تا Chair-shot!

قاضی که دید هرچی همر می‌زنه یوآن هم بحث کشتی‌کج رو گسترده‌تر می‌کنه، همر رو پرت کرد سمتش.
- بسه آقای ابروکرومبی! بســه! به‌جای این مسخره‌بازیا از خودت دفاع کن!

یوآن که از فحش خوردنِ کشتی‌کج خوشش نیومده بود، از کوره در رفت.
- اولاً کشتی‌کج اصلاً هم مسخره‌بازی نیس و کاملاً لذت‌بخش، آموزنده و مفیده! دوماً، دفاع می‌کنم از خودم، خوبشم دفاع می‌کنم! مگه لینک خروج چشه؟! الآن تو سایت یه مشکل فنی وجود داره که هر چندوقت یه بار براتون اتفاق میفته و ارورش هم میگه که ارسال نامعتبر است! و تا لاگ‌اوت و دوباره لاگین نکنین، نمی‌تونین هیچ پُست یا پیام خصوصی‌ای بفرستین. اعضای سایت هم که کلاً یا خرس گریزلی هستن یا کوالا. اصلاً نا ندارن چند متر برن اونورتر و روی لینک خروج بزنن و لاگ‌اوت بشن. آیا کار بدی می‌کنم که لینک خروج رو مدام پیش پاشون می‌ذارم؟! آیا مدام رفرش کردن اکانت ملّت کار بدیست؟! آیا جلوگیری از ارور "ارسال نامعتبر است" کار بدیست؟!

اگه ولدمورت قاضی بود، خیلی مرض‌دار می‌گفت که "بله! کار بدیست!" ... ولی چون قاضی یه قاضی اوریجینال و سالم بود، گفت:
- اتفاقاً کار بسیار خوبیست!
- پس خوبه دیگه. ینی من بی‌گناهم. حالا که بی‌گناهم، بطور خودجوش از حسن و مصطفی شکایت می‌کنم که این ارور "ارسال نامعتبر است" رو کاریش نمی‌کنن که نیازی نباشه لینک خروج بفرستم!

ناگهان همه عین بز به حسن و مصطفی زل زدن و حسن و مصطفی هم عین سنجاب به حضار زل زدن.
قاضی هم همر کوبید:
- یوآن ابروکرومبی بی‌گناه شناخته شده و می‌تونه بره. حسن و مصطفی رو بیارین!

حسن و مصطفی در حالی که توسط دیوونه‌سازا محاصره شده بودن:
یوآن در حالی که از دادگاه خارج میشد:


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۹ ۱۳:۱۳:۰۶

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸
#4

نیکلاس فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹
از پاریس،فرانسه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 32
آفلاین
سلام از انجايي كه من جادوگري سفيد هستم و در برابر وزارت سحر و جادوي پانزدهم كه حكومتي سياه است ميجنگم ، جرم خود را قبول ميكنم.بريم ازكابانzZz


هیچ خوب و بدی در دنیا وجود ندارد،فقط قدرته که وجود داره و اونایی که ضعیف ترن، اونایی هستن که دنبالشن........👑تصویر کوچک شده


Re: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#3

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
هالي ويزارد

روي تيزرهاي تبليغاتي جملاتي حاكي از هيجان بالاي فيلم حكاكي شده بود. تمام پوستر ها، با تصاويري پر از هيجان تزيين شده بود. تمام مردم به انتظار اكران فيلم سينمايي ِ‌ "صداي پاي وزير" بودند. مينروا مك گونگال از روي فرش قرمز رنگ وارد سينما شد و به طور سرسري براي ملت دست تكان داد. سپس همه ، كه در حال صحبت در مورد اين فيلم بودند، يك صدا خاموش شدند. (!)

- خانوم ها و اقايان، اين هم از اولين تريلر!
و پرده ي بزرگي روي ديواره ي خالي سينما ظاهر شد و تصوير به طرز جادويي نقش بست. كفش هاي پاشنه بلندي توي تصوير بود. صداي نفس نفس زدن... كفش ها چرخيد، صداي تصادف ِ ماشين! كفش ها از زمين بلند شد و به زمين افتاد. صداي تپش قلب و بعد، جملاتي چرت! روي صفحه نقش بست.

ملت :
سياه لشكر 1‌: عجب فيلم توپيه.
سياه لشكر 2: آره آره. تازه فكر كنم ازاين فيلم تاريكاس، راحت ميتونيم كارمونو بكنيم اون تو!
سياه لشكر 3:

سياه لشكر ها با باز شدن ِ در هالي ويزارد حمله ور ميشن به اونجا و از روي سرو كول هم ديگه رد ميشن، ميرن تو.

هالي ويزارد - 2 ساعت ِ بعد


ملت يكي پس از ديگري با چهره اي ها اين حالتي : و برخي اين حالتي : خارج ميشن. مينروا مك گونگال هم در حال ِ گريه آخرين نفر به سمت ِ جاروي شيش دره اش ميره و از اون منطقه دور ميشه.

سياه لشكر 1: عجب فيلمي بود. فكر كنم نفهميدم آخرش چي شد!
سياه لشكر 2: ديدي چي شد؟ اينقدر سرم گرم به فيلم شد يادم رفت كار داشتيم با هم!
سياه لشكر 3: (اين بچه امون كلا" تيك داره. )

دو روز بعد

سارا اوانز پشت ميزش نشسته و داره پرونده هاي خسته كننده ي قتل و غيره رو جابه جا ميكنه و زير همه اشون جمله ي "بخشايش لازم نيست، اعدامش كنيد" رو با مهر حكاكي ميكنه. بالاخره بعد از آن همه پرونده ي قرمز رنگ، چشمش به يك پرونده ي صورتي مي افته. بازش ميكنه و تصاوير زيادي از مردم با چشماني قرمز، فرو رفته، بيرون زده، چپ، راست، وسط، كور و همه ي بيماري هاي چشمي رو ميبينه. و چند نفر هم به علت كمبود هيجان خودكشي هايي غيرهيجانانه (مثل استفاده از قرص) كرده اند. سارا با نگراني پرونده رو زير و رو ميكنه و سپس به اسم متشكك!! (مورد شكايت واقع شده: فرهنگ لغات مورگانا ) برخورد ميكنه.

- گابريل دلاكور‌ ..


چند روز بعد ، خانه ي گابر

- فلور ! فلور ! كسي براي من نامه نفرستاده ؟
- نه.
- كسي براي من تلفن نكرده ؟
- نه.
- كسي براي من ايميل نزده ؟
- نه.
- تو مگه رفتي تو ايميل من؟
- نه!
- پس از كجا ميدوني؟
- نميدونم.
- !!!
( هيچكي منو دوست نداره!‌ )

گابريل نفس عميقي ميكشه. از تختش پايين مياد و پله ها رو سه تا يكي به سمت آشپزخانه طي ميكنه. ليوان هميشگي اش رو از دست فلور ميكشه بيرون و براي خودش اب پرتغال ميريزه. همين كه گابر مياد مثل هميشه تلويزيون رو روشن كنه، در خانه زده ميشه.

فلور : اِي جووون! فكر كنم بيله. آخيش! بالاخره من ميرم خونه ي خودمون.
گابر : اگه با من بود، من دستشويي اَم.

مرلينگاه

- ما همه سرباز توييم !! خامنه... چيز، مينروا ! مينروا ! ما همه دشمنان ِ توييم ، مينروا ! مينروا !

تق تق !

گابريل دستمال هاي زيادي رو از دستگاه ِ دستمال بيرون دِه! خارج ميكنه و ميگه:
- جانم؟
- خانوم دلاكور؟
- بفرماييد.
- در رو باز كنيد.
- ببخشيد من وسط ِ ماموريتم!
- خانوم دلاكور، اين آخرين اخطار هست! طبق دستور سارا اوانز، دررو باز كنيد !

گابريل جيغ ميكشه:
- خاله سارا ؟! ايول، از رنگين كمان در اومده رفته تو كار مزاحمت ِ دستشويي!؟؟

شق !!

با يك لگد در با شدت باز ميشه و مامور آزكابان با ديدن گابر :



آزكابان


اتاق صورتي رنگ. دورتا دور اتاق پرچم هايي از تيم كوييديچ ِ گريفندور، خوابگاه دختران و غيره زده شده. يك عكس هم از يك جنازه هست كه به طرز غير حرفه اي كله ي جنازه رو با قيچي كنده اند و به جاي كله ي اصلي ، عكس ِ كله ي بي موي ولدمورت رو چسبانيده اند و زيرش سارا با خط خودش نوشته : " آينده اي نه چندان دور. "

و چون اون موقع كه اينو نوشته پنج يا شيش سالش بوده، آينده رو نوشته عاينده!

در با شدت باز ميشه و سارا وارد ميشه مياد تو.

- سارا !‌
- گابر !!!

گابريل وسط راه خشكش ميزنه از اين همه استقبال. تازه اينيگو ميگه گابر دچار فقر احساسيه! همينه ديگه. ايناس! هِي الكي گاز رو مصرف كنيد، ميشه آخرش همين.

سارا به صندلي اشاره ميكنه و ميگه:
- بگير بشين. اين چه فيلمي بوده كه ساختي؟ فيلم بي هيجان ِ‌ غير هيجان داره بي خود؟ فقط وقت ِ ملت رو تلف كردي! يعني چي؟ ميدوني چندتا شاكي داشتي؟ ميدونستي وزرات ِ سحر و جادو ازت شكايت كرده ؟

گابر : اِ؟ مگه وزير معلوم شد كيه؟
سارا : !!
گابر : خب حتما" معلوم شده كيه ديگه. خب، اينا رو بيخيال. خودت چطوري؟ سامانتا خوبه ؟
سارا : بحث رو عوض نكن. اسم اون رو هم نيار ! به تو چه اصلا"؟ هممم. داشتم ميگفتم. شما از خودت دفاع كن.

گابر كمي فكر ميكنه و سپس با غرولند ميگه:
- خب، من چند دليل براي ساختن اون فيلم دارم.
- بنويسشون!

و يك خودكارو كاغذ ميده به گابر.
- من با قلم پر بهتر مينويسم!
سارا با حرص خودكار رو با قلم پر خودش عوض ميكنه.

- دليل 1: افزايش پست!
2: خلاقيت!
3: مسخره كردن ِ مگي!
4: به علت ِ جكي با همين مضموم!!
5: ساختن يك فيلم و مشهوريت!
7: ضايع كردن ِ ساير كارگردانان و جلوگيري از تبديل شدن ِ تاپيك به "تره ورزارد! "
8: دليل 6 رو جا انداختم!
9 : شما الان برگشتي نگاه كردي ببيني من 6 رو نوشتم يا نه!!
10: از اين به بعد اول عدد ها رو ميخوني بعد مطلبو!

سارا به ورق نگاهي انداخت. سپس با نگاهي كنجكاو به گابر خيره موند.
- پس قبول داري كه وقت ِ مردم رو تلف كري؟
- آره !

سارا روي ورق مهري ميزنه و ميگه:
- پس توي دادگاه مي بينمت ‌!‌


[b]دیگه ب


Re: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
#2

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
دو دیوانه ساز غول پیکر ، در حالی که دست های لزج و سیاهشان را دور مچ های پرسی ویزلی حلقه کرده بودند ، او را کشان کشان به اتاق مجرمین آوردند و روی صندلی نشاندند و دست هایش را بستند و هر کدام یک سوی صندلی ایستادند ؛ تنها تفاوتی که با دادگاه داشت این بود که در اتاقِ مجرمین مسئولِ زندان ، دو دیوانه ساز و مجرم حضور دارند ، و در آن خبری از قاضی و هیئت منصفه و افرادِ عادی نبود !

سارا اوانز بی توجه به سرمای غیر عادی ای که با ورود دیوانه ساز ها به اتاق مجرمین نفوذ کرده بود ، به سمتِ پرسی حرکت کرد و با لحن ِ سردی گفت : وزارتِ سحر و جادو تو رو به عنوانِ مجرم به زندان معرفی کرده و شروع به خواندن از روی کاغذ پوستی ای که مهر رسمی وزارت سحر و جادو روی آن نمایان بود کرد :


نقل قول:

پرسی ویزلی ،

مدیریت محترم مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ، به سمع و نظر شما میرسانم که شما بدلیل اعمال مواردِ بیناموسی ، از قبیل توجیه کردنِ افرادِ مذکر ، برقراری ارتباطاتِ مخوف با پسر های سال اولی ، توهین و تنبیه ساحره ها و توجیه کردنِ اساتیدِ نمونه و بازرسین عالی رتبه ارسالی از طرف وزیر سحر و جادو به عنوانِ مجرم شناسایی شده اید . شما میتوانید جرم خود را پذیرفته و یا با آوردنِ دلیل و مدرک آن را رد کنید .

لازم به ذکر است تا زمانی که شما مجرم هستید ، از مدیریت هاگوارتز عزل شده و دلورس جین آمبریج به جای شما به مدیریتِ هاگوارتز نایل شده است .

با تشکر
مافلدا هاپکرک
امضا ؛ وزیر سحر و جادو


پرسی پوزخندی زد و پرسید : خب ؟! یعنی من اعتراف کنم؟!
سارا جواب داد : دقیقا !

پرسی ، نیم نگاهی به دیوانه ساز ها کرد و شروع به صحبت کرد ... توجیه کردنِ افرادِ مذکر رو میپذیرم .


:.: فلش بک - هاگوارتز :.:
پرسی در دفتر توجیهات نشسته و مشغولِ چک کردنِ برنامه اساتید هست ، که صدای در شنیده میشه : بیا تو !

تره ور ، غورباقه سبز رنگِ نویل وارد دفتر میشه و شروع به صحبت میکنه : من میخوام به عنوانِ یکی از شرکت کننده های جام آتش حضور داشته باشم ! میتونم ؟

پرسی : چرا که نه ! فقط قبلش باید توجیه شی
تره ور : ولی ... ولی من که غورباقه ام !
پرسی : ولی مذکری !
تره ور : نـــــــه !
:.: پایان فلش بک - هاگوارتز :.:


سارا اوانز : هی با تو ام ! میگم جرم ِ برقراری ارتباط با پسر های سال اولی رو چی قبول داری ؟!

پرسی که غوطه ور در افکارش بود ، با شنیدنِ صدای سارا رشته افکارش پاره میشود : آره ! قبول دارم این جرم رو ! و برای دومین بار در افکارش غوطه ور میشود .


:.: فلش بک - محوطه قلعه هاگوارتز :.:
تعدادی از پسر های خوش چهره سال اولی مقابل ِ دریاچه نشستن و گرم گفتگو هستن !

- ولی من هنوز نمیدونم برای امور ضروری باید کجا برم !
- اوهوم ! منم نمیدونم ! یکی میگه طبقه هفتمه ، یکی میگه اوله ، یکی میگه اصن تو قلعه نیست !
- باید یه نقشه تهیه کنیم !

پرسی با دیدنِ پسر ها ، به سمتِ اونها میره : امم ، درست شنیدم !؟ شما دنیالِ بخش ِ امور ِ ضروری هستین ؟!

پسر ها با دیدنِ آرم براقی که روی سینه ی پرسی سنجاق شده بود و روی آن عبارت " مدیریت هاگوارتز " به چشم میخورد از جا پریدند و با کمرویی گفتند : بله !

پرسی : این که ناراحتی نداره ! بیاید طبقه پنجم ، اونجا نوشته دفتر توجیهات ! همونجایی هست که شما میخواید !

لبخندی زد ، دستی به سر و روی پسر ها کشید ، چشمکی زد و از آنها دور شد !
:.: پایان فلش بک - محوطه قلعه هاگوارتز :.:


سارا که چند بار پرسی را صدا زده بود این بار فریاد زد : اه ! جرم ِ توهین و تنبیه به دخترهای هاگوارتز رو چی ، قبول میکنی ؟!

پرسی سری تکان داد و با بی میلی گفت : حقشون بود ! و برای سومین بار غرق در افکارش شد !


:.: فلش بک - سرسرای اصلی :.:
پرسی روی صندلی مدیر نشسته بود ، اساتید پشتِ سر وی نشسته بودند و دانش آموزان مقابل ِ رویش بودند ؛ در حالِ سخنرانی بود و هر از گاهی به پسرها چشمکی میزد : بله ! این ترم ، ما یک ترم کامل و عالی برای پسر های عزیز ِ دانش آموز خواهیم داشت ! با اساتید صحبت کردم که به همه ی دانش آموزانِ پسر ده امتیاز همینطوری اضافه کنن ! ضمنا ، محوطه زمین بازی کوییدیچ هم ، فقط برای پسر ها قابل رزرو هست !

یکی از دختر های سال اولی با ناراحتی پرسید : ولی دختر ها چی جنابِ مدیر ؟!

پرسی : خفه شو دختره ی چیز ِ فلانِ غیره ! دختر ها اینجا جایی ندارن ! آهان ! ضمنا یادم رفت بگم که به آقای فیلچ گفتم که دستشویی های دختر ها رو مسدود کنن ! دختر ها حق ِ دستشویی رفتن هم ندارن
:.: پایان فلش بک - سرسرای اصلی :.:


سارا اوانز که خسته شده بود ، چوبدستی اش را به سمتِ پرسی گرفت و فریاد زد : کروشیو !

پرسی که از این کار ِ سارا رنجیده خاطر شده بود ، با بی میلی گفت : مگه نگفتی مدرک میخوای ؟! خب منم دارم مدرک میدم دیگه ! اه !

سارا اوانز پشتِ چشمی نازک کرد و گفت : خوبه ! اتهام ِ توجیه کردنِ بازرسین و اساتید رو چی !؟ اون رو قبول داری ؟!

پرسی لحظه ای مکث کرد و بعد زیر لب گفت : من اساتید و بازرسین رو برای همین مسائل انتخاب کرده بودم ! وگرنه خودم هم میتونستم 18 تا کلاس رو تدریس کنم که ! و باز هم در افکارش غوطه ور شد !


:.: فلش بک - دفتر اساتید :.:
مرلین : نـــه ! پرسی منو یادت نیست ؟! نه منو یادت نیست ؟! من ترم ِ پیش مدیر هاگوارتز بودم ! رفیق ِ صمیمی ! نه این کارو با من نکن ! نـــه

پرسی که خون ! جلوی چشمانش را گرفته بود ، بی توجه به فریاد های مرلین به کارش ادامه داد و گفت : نه ! تو باید توجیه بشی ! تو دوستِ خوبی هستی ، ولی این به این معنی نیست که من توی توجیه کردنِ تو استثنا قائل میشم !

یکی از پسر بچه های سال اولی وارد دفتر توجیهات شد و گفت : امم ... ببخشید که مزاحمتون میشم جنابِ مدیر ! با من کاری داشتید ؟!

پرسی لبخندی زد و گفت : آره جاستین ! همین الان برو پیش ِ پرفسور ایوان روزیه و بگو برای جلسه ی توجیهی بیاد پیش ِ من !

پسر سرخ شد و گفت : ولی پرفسور ! پرفسور روزیه گفتن که مشغولِ کارهای ایفای نقش هستن و وقت ندارن که توجیه بشن ! و اضافه کردن که علاقه ای هم ندارن !

پرسی با عصبانیت پرسید : چی گفتی ؟! اون گفت علاقه ای نداره ؟! هفتاد و پنج امتیاز از اسلیترین کم میکنم ! بازرس ِ گروه اسلیترین چطور آدمیه ؟!

پسر بچه لبخندی زد و گفت : دراکو مالفوی هست ! همون پسر ِ مو بور و اینا !

پرسی : اوه ! بگو دراکو بیاد به جای ایوان توجیه شه !
:.: پایان فلش بک - دفتر اساتید :.:

سارا گفت : عجب ! یعنی تو همه ی اتهاما رو قبول کردی ؟! یعنی اصلا به فکر ِ تبرئه شدنم نیستی ؟!

پرسی : نچ !

سارا : یعنی به همین راحتی میخوای از توجیه کردنِ ملت دست بکشی ؟!

پرسی : نچ !

سارا : پس چی ؟!

پرسی : باب من کلی روی توجیه کردنِ دیوانه سازا و زندانیا حساب کردم


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۴ ۱۸:۰۳:۰۸

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
#1

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
جادوگران و ساحره های عزیز!

وقت آن فرا رسیده که تک تک شما مجازات های خود را پس دهید.

اینجا مکانی ست که شما خواهید توانست با نوشته ای، خود را تبرئه یا مجازات خود را سنگین تر کنید!

حقیقت را بگویید. واقعیت را بیان کنید و از آن نهراسید.

اگر بی گناه به اینجا کشانده شدید، اسرار کارتان را فاش کنید.

و اگر مجرم هستید، پس بدانید حقایق پس پرده نخواهند ماند و آنگاه که دروغ گویید تا به خود آیید، به سخت ترین مجازات ها دچار شده اید.

...

اینجا میعادگاه یکایک شماست. پس منتظر باشید.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.