جاگسن با تعجب از روی زمین بلند شد خاک رداش رو تکوند و گفت:
- من همیشه از تغییرات ناگهانی شخصیت آدم ها خوشم میومده، ولی ندیده بودم یکی به این سرعت عوض بشه!
بلاتریکس که دوباره به حالت اولش برگشته بود با خشمگینانه ترین صداش گفت:
- از این سریع ترشم میبینی! چطور جرات کردی فکر کنی میتونی جای ارباب رو بگیری؟ چطور به فکرت خطور کرد که من اجازه میدم همچین کاری بکنی؟
فنریر زوزه کوتاهی کشید و سعی کرد به بلا نزدیک بشه و گفت:
- بلا حالا اینقدر سریع قاطی نکن. تو که یه دقیقه پیش یه چیز دیگه میگفتی! تازه به چیزایی که توی اون دفترچه نوشته شده بود فکر کن.بدت میاد هشت روز در هفته مرخصی داشته باشی؟ با اضافه حقوق؟ اووووووووووو
جاگسن که لبخند پت و پهنی به صورت داشت سعی کرد بیشتر روی مرگخوارها تاثیر بذاره:
- فقط اینها نیست. برای هر ماموریت حق سختی کار و هزینه ایاب و ذهابتون رو هم میدم. تو فنریر، به تو هفته ای هفت تا مشنگ یا سفید برای تیکه تیکه کردن میدم. لودو، تو هم میتونی هر منصب دولتی که توی جامعه جادویی هست رو برای خودت انتخاب کنی. بدون محدودیت، حتی اون مسئولیت های مهمی که لرد در صورت دست پیدا کردن بهشون، شخصا به عهده میگیره. تو بلا...تو میتونی...آیلین به بلا چی میتونیم بدیم؟
آیلین چوبش رو دوباره به سمت بلا گرفت و گفت:
- نمیدونم، شاید معاونت رسمی خودت رو.
- معاونتت به درد خودت میخوره خائن. فکر کردی من ارباب رو با همچین چیزهای پیش پا افتاده ای عوض میکنم؟ واقعا همچین چیزی به مغز پوکتون رسیده؟
بعد از این حرف بلا با عصبانیت چوب جادوش رو به سمت جاگسن گرفت. آیلین هم در پاسخ چوب جادوش رو به طرف بلاتریکس گرفت. لودو هم چوبش رو به طرف آیلین گرفت و بقیه مرگخوارها هم برای بیکار نبودن و عقب نیفتادت چوب هاشون رو به سمت همدیگه گرفتن!
جاگسن که فکری در سرش جرقه زده بود گفت:
- نه نه اصلا چرا این کارو بکنیم؟ من چیزی دارم که فقط به درد بلا میخوره. میتونم کاری کنم که لرد با تو ازدواج کنه! فکر کن بلا، فقط فکر کن. ازدواج با لرد...
- من با چرندیات شما وسوسه نمیشم...ازدواج با لرد؟
نه نه امکان نداره من راضی بشم...یعنی برای ازدواج با لرد باید بهش خیانت کنم؟
خب اینکه نمیشه. اه جاگسن لعنت بهت، دست گذاشتی روی نقطه ضعف من!
چند متر آن طرف تر:
- عجله کن مورفین، من هیچی نمیبینم. این پایین چقدر تاریکه. باید زودتر بقیه رو پیدا کنیم و بهشون بگیم که اون دوتا یه جایی همین اطراف هستن.
مورفین که بعد از استعمال شیشه حسابی در حال و هوای خودش بود چوب دستیش رو بیرون کشید و گفت:
- خیالت نباشه عژیژم. الان یه طلشم میکنم فژا نورانی بشه! طلشمش شی بود؟ لوپوش؟ روپوش؟ آهان یادم اومد. کروژیو!
قبل از اینکه دافنه بتونه جلوی مورفین رو بگیره طلسم در هوا به پرواز در اومد و به جاگسن خورد. با شلیک اولین طلسم فشار عصبی موجود روی همه به حد نهایت رسید و در یک واکنش عصبی همه به طور ناگهانی طلسم هاشون رو اجرا کردن و چند صدم ثانیه بعد، بارانی از طلسم ها از هر سمت به سمت دیگری شلیک شد...!