لرد سیاه همچنان با دهان نیمه باز به دو تخم داخل کالسکه خیره شده بود که صدای جیغ بلاتریکس به هوا برخواست:
-برین پی کارتون ببینم! ارباب میخوان از نخستین احساسات پدر بزرگ شدن لذت ببرن!
لرد با شنیدن فریاد بلاتریکس کمی تکان خورد.
-بلاتریکس یه کروشیو فرو کن تو حلق خودت بعدشم از جلو چشمم ناپدید شو.
بلاتریکس که با حسادت به تخم هایی که لرد سیاه بخاطرشان با او اینچنین صحبت کرده بود، چشم غره میرفت، چوبدستیش را در حلقش فرو کرد و کروشیویی میل کرد و سپس به حالت
به اتاق خوابش بازگشت و تا دوساعت بعد فقط صدای شکستن ظرف و ظروف از اتاق خوابش به گوش می رسید؛ لرد سیاه که کم کم روبه کلافه شدن می رفت، روبه آگوستوس گفت:
-بیا برو یه آبنباتی چیزی بذار کف دستش بلکه ساکت شه.
آگوستوس با نگرانی به اتاق بلاتریکس نگاهی انداخت اما اطاعت کرد و لرد سیاه را در حالی که قربان صدقه ی تخم های روی پایش میرفت، تنها گذاشت و سه دقیقه ی بعد با سر و صورت خونی نزد لرد بازگشت:
-ارباب شرمنده اما تاثیری نداشت.
لرد بدون کوچکترین واکنشی گفت:
-برین خوابگاه ایوان رو برای نوه هام آماده کنین. اون منوی مدیریتشم بذارین یه گوشه که نوه هام نبیننش، بدآموزی داره. یه تخت گرم و نرمم برای نجینی همون گوشه کنارای اتاق ارباب بذارین؛ ایوانم امشب رو میتونه توی آزمایشگاهش بخوابه.
ملت:
ایوان:
لرد: