هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲
#11
1.چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟(10 امتیاز)

خب این مربوط به یه بحث اساسی در مورد جادوی کهن به نام کیمیاگری میشه.در کیمیاگری با ترکیب و انرژی دادن به عناصر موجود در طبیعت، میتونیم عناصر رو به اجسام تبدیل کنیم که حتی عده ای از مشنگ ها هم به این مساله پی بردن از اون برای بدست اوردن طلا استفاده کردن ولی از اونجایی که توانایی جادویی لازم رو نداشتن و قوانین مربوط بهش رو نمیدونستن هرگز موفق نشدن. بعدها این علم گسترده چند شاخه شد طلسم های مختلفی ساخته شدن که کارو آسون تر و این علم رو کار بردی تر کرد.
اما یه سری محدودیت ها وجود داره که از جمله ی اونها اینه که ایجاد موجود زنده صحیح نیست. با توجه به اینکه موجودات زنده دارای روح تو بدنشون هستن و هیچوقت نمیشه با جادو روح بخشید! این کار فراتر از قدرتهای انسانیه. موجود ایجاد شده شاید زنده باشه ولی فاقد روح و احساس خواهد بود و این باعث به وجود اومدن فجایایی در طبیعت شده به همین دلیل اقدام به این کار ممنوعه.
غذا جز اون مواردیه به صورت کاملا مستقیم از موجودات زنده تهیه میشه پس تولید اون با یه ورد امکان پذیر نیست و انرژی و کار خیلی بیشتری میخواد به خصوص که این وردهای کاربردی اثرشون بعد یه مدت از بین میره و مواد به حالت اولشون بر میگردن. پس حتی اگه چیزی شبیه به غذا هم تولید بشه بعد یه مدت تو معده ناپدید میشه و فرد دوباره حس گرسنگی میکنه.

2- موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید. (10 امتیاز)

وسایل جادویی مانند آینه ی آرزو ها، سنگ جادوگر، شنل نا مرئی یا هر ماده ی جادویی دیگه هرگز با این طلسم ها قابل ساخت نیستن و حتی کارایی و ویژگی هایی که مخصوص این وسایل هستن رو نخواهند داشت.
از طلا به عنوان پول استفاده میشه به همین دلیل جزو موادی هست که از نظر قانونی مجاز به ساخت آن نیستیم و طلسم مربوط به اون جزو طلسم های ممنوعه ست. در صورت استفاده از این ورد بلافاصله توسط وزارت خونه شناسایی شده و مورد پیگرد قرار میگریم. طلای لپرکان توسط این ورد کاربردی ساخته میشه برای همینه که بعد یه مدت ناپدید میشه. ساخت این طلاها فقط در جشن های بزرگ و زیر نظر وزارت خونه انجام پذیره.
خون، این ماده علاوه بر اینکه در اندام موجودات زنده وجود داره و برای موجودات مختلف منحصر به فرده، غذای موجوداتی به نام خون آشام ها هم هست و خوراکیه. پس خون هم از مواردیه که مجاز به ایجاد اون نیستیم.

3- چند ورد کاربردی دیگر بیابید و درباره ی آنها توضیح دهید(10 امتیاز)

ایگنسیوس طلسم آتش هست که معمولا برای خنثی کردن طلسم آب به کار میره.
فراکیوموس طلسمی برای پرتاب سنگ و زدن ضربه های کاری.
سیتنیوم یک طلسم پر کاربرده که دیواری حفاظتی جلوی آدم میسازه و یکم وقت براش میخره تا فرار کنه در کل بیشتر شبیه به یه سپر محافظتی کوتاه مدت عمل میکنه... کولتریوم طلسمیه که چاقو تولید میکنه که ابزاری کاربردی برای بریدنه و یا میشه اونو به سمت دشمن پرتاب کرد.
ویدریوس یک طلسم فوق العاده برای ایجاد ابزار شیشه ایه، کافیه ابزار مورد نظر رو تو ذهنتون تجسم کنین و این طلسم رو بگین بلافاصله ابزار مورد نظرتون، از جنس شیشه ظاهر میشه.


میشناسی مارو


پاسخ به: كدوم كاراكتر تو فيلم به شخصيت در كتاب بيشتر نرديك بود؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲
#12
بازیگر نقش اسنیپ دقیقا با تصوارتم می خوند. بازیگر نقش لونا لاوگادم خیلی به مال کتاب شباهت داشت حرکاتش و تون صداش اینو خود رولینگ هم اعتراف کرده! میگفت در طی نوشتن کتاب هفت بیشتر از همه صدای لونا میپیچیده تو گوشش!
بازیگرای دیگه هم بودن مثل بلاتریکس یا حتی فرد و جرج! موقع خوندن کتاب فقط قیافه هاشون میومد جلو چشم


میشناسی مارو


پاسخ به: به نظرتون بهترین فیلم هری پاتر کدام شمارش بود؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲
#13
ِک و دو چون هم به کتاب وفادار بودن و هم یه فضای انگیلیسی تو فیلم حاکم بود فیلمای بعدی به خصوص شیش بیشتر حالت هالی وودی داشتن یا هم خیلی از کتاب فاصله گرفته بودن.


میشناسی مارو


پاسخ به: اگر جاي رولينگ بوديد...!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲
#14
از نظر من من رولینگ کار خوبی نکرد که آخر داستان رو اونطوری هپی اور افتر تموم کرد!
اگه هری هورکراکس بود پس نباید زنده میموند یه بارم که تو سال دو زهر باسیلیسک رفت تو بدنش باید بلافاصله می مرد چو به هر حال هورکراکسا خیلی زود به عوامل نابود کننده شون واکنش میدن.
علاوه بر این دلیلی واسه کشتن اسنیپ نبود زیادی تراژدی وار شد و بی دفاع مرد ینی انگار خودش این اجازه رو داد که بمیره و حالا چندتا مورد دیگه هم هست که باید از خود رولینگ پرسید


میشناسی مارو


پاسخ به: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲
#15
هنوز باورم نمی شد که نامم به عنوان یکی از شرکت کنندگان، از آن جام نحس بیرون آمده باشد با خودم گفتم:
_وقتی که داشتی واسه خودنمایی جلو دراکو اسمتو می نداختی توش، باید فکر اینجاشم میکردی!
وارد کتابخانه شدم و بی اختیار شروع به حرکت به سمت قفسه های کتاب کردم. وحشت موهومی سرتاپای وجودم را فرا گرفته بود. اما تمام تلاشم را میکردم تا نگرانیم را پنهان کنم و چیزی را بروز ندهم.
نفس عمیقی کشیدم. کتابی را از قفصه بیرون آوردم. عبارت روی جلدش توجهم را جلب کرد، زیر لب به آرامی زمزمه کردم:
_"دنیای وارونه"... هه! چه مسخره!

کتاب را گشودم نوری ناگهانی با جاذبه ای نامرئی از لای کتاب بیرون زد و مرا داخل کتاب کشید. گرمایی زننده وجودم را فرا گرفت و پاهایم در تلی از خاکستر فرو رفت. طوفانی از مه و خاکستر مرا در خود فرو بلعید.
فریاد زدم:
_پناه بر مرلین اینجا دیگه کدوم جهنمیه!

ناگهان صدایی از پشت سرم گفت:
_سوال به جایی بود، به جهنم خوش اومدی!

به عقب برگشتم و حیرت زده به جلو خیره شدم دوچشم درشت و تیله ای که مانند دوستاره در در شب میدرخشیدند به سمتم خزیدند، در همان لحظه هوای دم کرده لخته شد و شکل گرفت و به صورت گربه ای در آمد گربه ای استخوانی و رنگ پریده با چشمانی با دو رنگ متفاوت یکی سبز و دیگری آبی. اما صحنه ای که با آن مواجه شده بودم بهت آورتر از چیزی بود که ذهنم را مشغول گربه کنم! آسمان مقابلم سراسر پر بود از کوهها و رودخانه هایی که سر و ته از آسمان آویزان شده بودند قطار هاگوارتز با رد دود خاکستری رنگش روی ریل حرکت می کرد و ساختمان مدرسه با آن همه عظمتش از آسمان آویزان بود. شاگرادان مدرسه با بی تفاوتی در حیاط مدرسه این طرف و آن طرف میرفتند و هاگرید هیزم بر دوش وارد کلبه اش میشد.
گویی که از سیاره ای دیگر به زمین نزدیک شده بودم، انگار جاذبه زمین مانع سقوطشان به دنیای من میشد... دنیای من؟!
گربه با صدای زنگ دارش رشته ی افکارم را پاره کرد:
_فقط یه ساعت وقت داری تا به دروازه برسی و برگردی مدرسه، وگرنه اون دروازه بسته میشه. مدرسه اون بالاست میتونی ببینیشون ولی نمیتونی بپری یا پروازکنی چون در هر صورت جاذبه ی این دنیا تو رو به سمت خودش میکشه...

با صدای نگران و گله مندی گفتم:
_ کجاست؟ من که تو این برهوت کثیف دروازه ای نمی بینم!
_ سعی نکن ادای خنگارو در بیاری! خیلی واضحه دروازه رابط بین این دوتا دنیاست از همین فاصله هم میتونی ببینیش!

با چشمان نیمه بسته به اطراف نگاه کردم راست میگفت ستونی از نور مه در دور دست در حال چرخش بود که دو دنیا را بهم میدوخت.
لگدی به آن گربه ی نفرت انگیز زدم:
_دهنتو ببند گربه ی لاغر مردنی یه بار دیگه بهم بگی خنگ کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی.
_ تو ام اگه یه بار کلمه ی گربه رو اونطوری به زبون بیاری دیگه دهنی برات باقی نمیذارم!
_اصلا کی گفته من باید یه "گربه" ی چندش آورو تحمل کنم ؟!

گربه خرناسی کشید و گفت:
_حیف که تو بازی هستیم وگرنه حقتو کف دستت میذاشتم دختر غرغرو از اینجا به بعدش دیگه ربطی به من نداره...
بعد راهش را کشید و رفت نمیدانستم چرا با رفتنش احساس نا خوشایندی تمام وجودم را فرا گرفت.
باید اعتراف کنم که برای اولین بار دلم برای مدرسه تنگ شده بود..حواسم را روی مقصدم متمرکز کردم دوباره نگاهی به آسمان انداختم. مورفین را دیدم که سوار بر جاروئش به سمت جنگل ممنوعه پرواز می کرد نمیدانم اگر میفهمید او را از این بالا تعقیب میکنم چه واکنشی نشان میداد اما میدانم خودم در آن لحظه چه حسی داشتم.."حسرت"!

سریع شروع به دویدن کردم فرصت زیادی باقی نمانده بود موهایم درهوا میرقصید، باد در گوشم زوزه میکشید، چشمانم میسوخت و قلبم مانند پرنده ای در قفس می جهید... اما هرچه بیشتر میدویدم دروازه بیشتر از من فاصله میگرفت روی زمین زانو زدم و به فکر فرو رفتم. یک جای کار می لنگید به آسمان چشم دوختم چراغهای مدرسه سوسو میزد... ناگهان خشکم زد:
_من از اول مسیرم تا حالا فقط حیاط رو رد کردم؟ اصلا چرا اونجا شبه؟ من که هنوز یه ساعتم نیست راه افتادم..

صدایی آشنا پیروزمندانه گفت:
_ این چیزی بود که از همون اول باید میفهمیدی زمان و فاصله اینجا با دنیای واقعی یکی نیست!

خوشحالیم را از شنیدن دوباره ی صدای یک همسفر پنهان کردم و با بی اعتنایی گفتم:
_ فک میکردم رفتی... خب حالا باید چیکار کنم من با پای پیاده تو این مدت کم به دروازه نمیرسم!
_خب...شاید بهتر باشه از نشونه ها استفاده کنی..

نشانه ها؟! چه مضحک! تنها چیزی که در این بیابان مرگبار وجود نداشت نشانه بود! چشمانم را بستم، افکارم در مغزم شروع به چرخیدن کردند... همه چیز مانند صفحات یک کتاب مقابل چشمم عبور میکرد.. تصاویر..
صبر کن ببینم مورفین که هیچوقت با جارو پرواز نمیکرد اون همیشه از ارتفاع میترسید. چرا زودتر متوجه نشده بودم؟ چوبدستیم را بیرون کشیدم و زیر لب زمزمه کردم: اکسیو بروم

بلافاصله جارویی از دور دست به سمتم حرکت کرد لبخندی روی صورتم نقش بست. با عجله گربه را بغل گرفتم و سوار جارو شدم فرصت زیادی باقی نمانده بود. باد در لابه لای موهایم میخزید و هوا خنک تر شده بود، چند دقیقه بیشر تا بسته شدن دروازه نمانده بود حالا که نزدیک تر شده بودم میتوانستم با دقت بیشتری بررسیش کنم. بیشتر شبیه گردبادی از نور و مه بود که این دنیا را به زمین ربط میداد اگر داخلش قرار میگرفتم مرا به درون خود میکشید و سر از هاگوارتز در می آوردم مثل انسانهای مسخ شده به تونل روبه رویم خیره شده بودم. ناگهان تند باد شدیدی شروع به وزیدن گرفتريا، با وحشت به به زمین خیره شدم همه چیز در حال فرو ریختن بود گویی زمین دهن باز کرده بود و همه چیز را در خود فرو می بلعید جارو به عقب کشیده شد و شکست.. سقوط کردم و گربه از دستانم رها شد.
فریاد کشیدم :
_الان نه الان وقتش نیس فقط یکم مونده دقیقه ی آخر بود و من چند قدم با آن تونل لعنتی فاصله داشتم
ناگهان صدای جیغی گوشم را خراشید:
_کمکم کن دارم میوفتم...

گربه تا لبه ی پرتگاه سر خورده و با پنجه هایش به صخره ها چنگ انداخته بود. کمک میخواست اما چه کسی به او اهمیت میداد؟ در هر حال او یک گربه بود و متعلق به همین دنیا اما من باید این مرحله راپیروز میشدم و به مدرسه باز میگشتم دوستانم به من افتخار میکردند چهره ی دراکو و پروفسور اسنیپ که آن گریفیندوری های متکبر را سرجای خود میشاندند را می توانستم تصور کنم. دندان هایم را فشردم و در مقابل باد مقاومت کردم چند ثانیه بیشتر نمانده بود دستم را به سمت دروازه دراز کردم فاصله ی چندانی نمانده بود شاید چند بند انگشت... و جیغ های عذاب آور گربه.. که ناگهان چنگالهایش از روی صخره رها شد. لعنت! به عقب برگشتم او را در هوا در هوا قاپیدم و محکم به صخره چنگ زدم اما دیگر دیر شده بود وقت تمام شد و دروازه در هم شکست، طوفان مرا در خود فرو بلعید.
ناگهان سکوتی مرگ بار همه جا را فرا گرفت سردی زمین زیرم را به وضوح حس میکردم چشمانم را به آرامی گشودم گربه از میان بازوانم بیرون غلتید و ناگهان هیبت یک انسان به خود گرفت پسری رنگ پریده و جذاب! با شگفتی به دراکو خیره شدم پوزخندی زد و گفت:
_ تو منو به جای دروازه انتخاب کردی. بردی برگشتیم هاگوارتز!


ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۹ ۱۷:۰۴:۳۵
ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۹ ۲۳:۱۱:۰۱

میشناسی مارو


پاسخ به: از کدام شخصیت کتاب بیشتر خوشتان می آید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۰:۱۴ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
#16
از اسنیپ به خاطر شجاعت و شخصیت مرموزش و اینکه آخر سر ثابت میکنه همه ی طرز فکرا راجبه ش اشتباست.
تو زندگیش سختی زیاد کشیده بود و همچنین در حقش بی عدالتی های زیادی شده بود با این وجود خودشو آخر سر قربانی هری کرد و به قدری باهوش بود که حتی لرد هم نتونسته بود بهش شک کنه و اون جمله ی معروفش که میگه لی لی رو همیشه دوس داره...


میشناسی مارو


پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۰:۰۴ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
#17
تنها مرگ یه نفر بود که باعث شد بغض کنم اونم اسنیپ بود به خاطر نحوه ی زندگیش رفتار پدر مادرش دوس داشتن لیلی و از دست دادنش.. اینکه بچه های دیگه مسخره ش میکردن و عملا قربانی شدنش به خاطر هری! حقش این نبود ولی... مثل زندگی واقعی بود هپی اندینگی وجود نداشت.


میشناسی مارو


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲
#18
1.فضاپیمایی که در تصورات شما وجود دارد چگونه است؟! (امکانات فضاپیما باید جادویی باشند.)
فضاپیمای من شیشه اییه و به صورت نامرئی در فضا حرکت میکنه ینی کسی از بیرون نمیتونه ببینتش ولی من از تو میتونم کل فضا رو در هر مقیاسی که بخوام ببینم و با یه حرکت انگشت رو هر نقطه ش زوم کنم حتی ستاره هایی که میلیون سال نوری باهامون فاصله دارن والبته این توانایی رو هم داره که تصویرش عوض بشه و شکوفه ها و درختای جنگلای زمین رو رو نشونم بده که غریبی نکنم.
من تو فضا پیمام میتونم جاذبه رو حفظ کنم و همینجوری معلق نمیشم توش، واسه همین دیگه لازم نیست از اون غذاهای مایع و پاکتی که مشنگا مجبورن تو فضا پیماهاشون بخورن مصرف کنم یه وسیله ارتباطی هم توش دارم که با یه سری طلسمای ویژه کار میکنه و ارباب هر وقت خواست میتونه باهام تماس بگیره و حتی کرشیو بفرسته. :zogh:

2.فضاپیما های جادویی در طی "قرن ها" به نظر شما با چه انرژی ای پرتاب می شدند؟!
خب بستگی به نوع فضاپیماش داره اون اولایل از طلسم استفاده میکردن اما با گذشت زمان و مجهزتر شدن فضاپیماها با سوزوندن یه سری معجون های خاص و پیچده رو پرتاب میکنن و اونارو حدالامکان ضد طلسم میساختن تا ضریب اطمینانشون بالا بره.
علت منسوخ شدن استفاده از طلسم اینه که بردش کمه و میزان خطاش هم زیاده ممکنه یکی به اشتباه همینطوری یه طلسمی بپرونه بخوره به فضاپیما و n میلیون گالیون به فنا بره اما به هر حال هستن هنوزم فضا پیماهایی که با طلسم کار میکنن.

3.از تخیلتان استفاده کرده و بگوئید فضاپیمای پروفسور دلاکور به کدام سیاره(و به چه دلیل)خواهد رسید!
به خورشید میره البته حتما میگین خورشید ستاره ست نه سیاره درسته و نکته ی انحرافی سوال هم همینجا بود که من در کمال ذکاوت و کیاستی که فقط از یک اصیل بر میاد بهش پی بردم.
از اونجایی که پروفسور دلاکور علاقه ی شدیدی به نور و گرما دارن( با توجه به عاوتارشون) این فضا پیما اگه او سر کهکشان هم بود خودشو به خورشید میرسوند درست نمیگم پروفسور؟ :pretty:


میشناسی مارو


پاسخ به: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲
#19
1.ذل(ز؟) زدن به کاکتوس جادویی چجوری می تونه چشم شوما رو از کاسه در بیاره؟ کامل و جامعه توضیح بدین و اگه تو مود آمبریجی هستین؛ مقاله بنویسین! (15 امتیاز)
کاکتوس ها گیاهان بسیار دوس داشتنی و حساسی هستن ولی زیاد زل زدن بهشون موعذبشون میکنه اینجاست که عصبانی میشن و کاتا میان رو صورت طرف!
این نوع کاکتوسایه تعدادی از خارهاشونو مستقیم فرو میکنن تو چشم آدم طوری که از همه ی زل زدن های عمرش پشیمون بشه، البته فقط به چشم اکتفا نمیکنن به دماغ هم حمله میکنن که درصورت عدم درمان( با پک کرم حلزون) بادش تا یه سال نمیخوابه. اگه کسیو دیدین که دماغش شبیه آدامس باد کردست هر توجیه دیگه ای جز زل زدل به کاکتوس جادویی آورد بدونین دروغ گفته.
اگه کسی بهتون پیشنهاد کرد که بیش از حد به یه کاکتوس جادویی زل بزنین احتمالا به طرز فجیعی قصد انتقام داشته البته پروفسور شخص شخیص دافنه که همچین قصدی نداشتن.. داشتن؟ پروفسور؟

2. موجودات کاکتوس جادویی خوار جادویی هیچ چیزی بجز کاکتوس نمی خورن. داخل کاکتوس چی هست که می تونه کاملا رژیم غذایی این موجودات رو تامین کن ـه؟ در مورد هر کدوم کامل توضیح بدین. (15 امتیاز)
خب ویژگی مشترک بین کاکتوس های جادویی و مشنگی وجود میزان زیاد آب درونشونه اما کاکتوس های جادویی یه سری املاح ناشناخته توسط مشنگها هم تو خودشون دارن. از جمله ی این املاح میشه به موارد زیر اشاره کرد:
باریوموس پر منگناتیوس، پر کلورینیوس، کتلت بادمجون، شکلات، پفک،آب دماغ و افزودنیهای دیگر. بدانین و اگاه باشین که همه ی این مواد برای زنده موندن طولانی مدت این موجودات کاکتوس خوار کافیه.

3. (سوال اضافی: نمره اضافی) عایا گرین گرس بودن پروفسور دافنه باعث می شه که اون بهتر تدریس کنه؟ توضیح کامل بدین. (10 امتیاز)
گرس گیاهیه که در خیلی از مزارع کشت میشه و همه رقم محصول ازش داریم مثل ( کیک گرس، شکلات گرس، چپق! و...). مصرفش موجب میشه مغز آدمی (در صورت آکبند بودن) یهو به طرز عجیبی شروع به کار کنه البته اینا رو مورفین موقع فروختنش میگفت من نمیدونم ولی حالا که پروفسور خودشون هم اهل گرس هستن پس حتما مفیده و کمک میکنه بهتر تدریس کنن درسته پروفسور؟


میشناسی مارو


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲
#20
اسم: آدرینا

آشنایی با هری پاتر:
راستش 11 سالم بود که فیلمشو دیدم حتی فیلمشم نا یکی دو هفته ذهنمو مشغول کرده بود بعدها کتابشم خوندم با سایت هم به کمک یکی دوستای قدیمیم آشنا شدم ولی الان اراده کردم بیام .. همین.


میشناسی مارو






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.