هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ دی ۱۳۹۱
#11
1- نظرتون درباره ی محفل ققنوس و انتظارتون از محفل ؟
الان یعنی محفل مونده به نظر من ؟ ایده ی باحالیه :ایکس
2- چقدر به دامبلدور اعتقاد داری ؟ به چیش اعتقاد داری دقیقا ؟
میشه گفت زیاد، به اینکه به اعتقاداتش پایبنده و با عشق با همه ی مشکلات می جنگه
3- اگر یک طرف نجینی ( مار محبوب تام ) و طرف دیگه فوکس ( ققنوس محبوب دامبلدور ) باشه و در خطر باشن ، کدومشون رو نجات میدی ؟ چرا ؟
اول مار محبوب تام رو می کشم، چون محفل صرفا برای دامبلدور که نیست محفل برای کمک به هری پاتر، از بین بردن مشکلات سر راهشه و دفاع در مقابل مرگخواران .
4- به نظرت قداست دامبلدور شکسته شده ؟
چی بگم والا ! فک نکنم
5- حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر دامبلدور چی باشه؟
سه تا صفر
6- انقدر شجاع هستی که تام رو ولدمورت صدا کنی یا هنوز هم بهش میگی اسمشو نبر ؟
از قدیما بش می گفتم تام کوچولو لرد کیلو چنده
7- یک پست رول تکی در تاپیک همانند یک سفید اصیل بنویس و یک پست در ادامه ی پست های سوژه ها در تاپیک خانه شماره دوازده گریمولد.

رول زده شد

منتها سریع نوشتم خیلی خوب نشد، کارم بهتره ضمنا من تازه اومدم تو سایت !
لطفا تاییدم کنیم هم سابقم خوبه هم کارم هم فعالیتم.
تشکر
لوکسیاس



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرم جالبی بود! قشنگ پر کرده بودی!
ما اینجا به نظر همه احترام میذاریم عزیزم!
در مورد پست رولی که زدی، خیلی خوب بود پستت، به شخصه لذت بردم از خوندنش، ولی حتما یه نگاهی به کیبردت بنداز، جای اکثر دکمه ها رو اشتباه میزنی!
پستت توی کارگاه رو هم خوندم و همینطور با شناختی که ازت دارم، میدونم که میتونی یه محفلی خوب و شجاع بشی!
پس

تایید شد!


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۲۲ ۱۴:۰۳:۲۹

تا خودم هستم به امضام نیازی نیست


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ جمعه ۲۲ دی ۱۳۹۱
#12
سر عتش را بیشتر کرده بود، تمام توانش را به روی پاهایش گذاشته بود و به سمت خیابان متروکه می دوید. صدای نقس هایش بلند تز از همیشه بود، انگار ریه هایش در پی فرار از بدن نیمه جانش بودند. ماهیچه ی ران پایش زخمی شده بود و حتی طلسم های همیشگیش نتوانسته بود از پس خوب کردن زخم بربیاید.

زیر لب ناسزاهایی را به سوی همه کس روانه می کرد، هرازگاهی سرش را به عقب برمی گرداند و با دقت محل را بررسی می کرد، ترس از حجوم مرگخواران به سمتش وجودش را فرا گرفته بود. چندروز بود در دهکده ای متروک اقامت می کرد و به دنبال مهار قدرت چوب ارشد بود سرانجام به شهر آمده بود تا به دیدار آلبوس برود اما ناگهان با حجوم عده ای مواجه شده بود.

برای لوکسیاس مهار چند نفر کار ساده ای بود،اما مهار 20-30 نفر آن هم تکی وقتی تک تک حریفانش دورش حلقه زده بودند، اصلا کار ساده ای نبود.

چوبش را در دستانش می فشرد. به تقاطع مورد نظرش رسیده بود، با سر عت به داخل کوچه پیچید و به سمت انتهای کوچه ی باریک راهی شد.

آرامش به مغرش راه می یافت . قبلا تصمیش را برای عضویت در محفل گرفته بود، محفل هرجایی نبود، فقط افراد با جرعت و مسمم! لوکسیاس مسلما در این صفات جایی داشت.

-آروم دوست من، فک کردی اینقدر راحت می تونستی از دستمون در بری؟

لوکسیاس از ترس نفرت داشت، اما وقتی به سراغش می آمد باید از این حس پدیرایی می کرد. سعی کرد آرامشش را حفظ کند و به اطراف نگاه کرد تا سرانجام چهره ی 10-12 مرگخوار را تشخیص داد.

-نمیخواین گوتاه بیاین؟ چند نفر دیگه از شما رو باید بکشم؟

-خودت خوب می دونی دیگه رمقی واست نمونده، موندم چرا به این کوچه ی بن بست پناه آوردی.

صدای خنده ی آرام چند تر از مرگ خواران در سر لوکسیاس می پیچید اما از طرفی شادی نیز بخشی از قلبش را پرکرده بود. آن های نمی دانستند اینجا کجاست، احمق ها! تا چند لحظه پیش شاید استرسی داشت که مکان ورودی محفل را به همه لو داده است. اما حال دوباره استرسش کاهش می یافت.

فرصت غنیمت بود، دیگر فرار فایده ای نداشت، محفلی بودن مگر چه بود جز نابودی چند مرگخوار و فدا کردن جان خود در راه محفل؟ ردایش را به عقب تکان داد و چوب دستی قدرتمندش را بیرون کشید.

طلسم های متعدد در کثری از ثانیه به سوی تمامی مرگخواران فرستاده می شدند، هر طلسم کشنده تر از طلسم قبلی، سال ها تلاش و تمرین باعث شده بود تا طلسم های منحصر به فرد خودش را اجرا کند و حتی بتواند جادوی سیاه را در چوب مقدسش به اجرا در بیاورد.

مرگ خوار های توان مقابله با اورا نداشتند، اما جمعیت داشتند، 10-12 مرگخوار مانند شبحانی آواره به دور لوکسیاس می چرخیدند. سپر دفاعی لوکسیاس دیگر توان نداشت.

سرانجام طلسمی به پهلویش اثابت کرد، طلسمی مرگ بار که باعث شد لوکسیاس برای اولین بار در زندگی اش به روی زانو هایش بی افتد. تنها فکری که حال در سر داشت، نجات محفل بود. نباید می گذاشت مرگخوارها اینقدر نزدیک محفل باقی بمانند.

چشم هایش را بست و نیرویش را از تمام بدنش به سمت چوب جادویش روانه کرد. طلسم اولی قلبش را از سینه اش در آورد و به سمت در محفل پرتاب کرد و طلسم دوم او و تمام مرگخواران را به نقطه ای دیگر منتقل کرد.

قلب لوکسیاس به تپش خود ادامه می داد و با پرتابی که شده بود به در ساختمان محفل برخورد کرد. چند لحظه بعد آلبوس دامبلدور به آرامی در را گشود و چیزی ندید. سپس چشنش به روی تکه ماهیچه ای به روی زمین افتاد، خم شد و آن را برداشت.

قلبی بود که به رویش هک شده بود، محفلی بودن به اعمال و اسم نیست، به عمل شماست....


تا خودم هستم به امضام نیازی نیست


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۱
#13
طلسم های متعدد از سوی انگشتانش به سوی مرلین روانه می شد. شاید کمتر مواقعی پیش می آمد که مرلین احساس ترس کند. اما این یکی از آن دفعات بود، اشعه ی زرد رنگی به سینه اش برخورد کرد و صدها متر عقب تر برروی زمین افتاده بود.

انگشتانش را برروی سینه اش کشید، پوست چروک چروک شده اش که نشانه از پیری او هم می داد دوباره به حالت صاف اولیه برگشت و صدای جاخوردن چند استخوان به گوش می رسید. سرش سوت می کشید و صدای عجیبی در گوش هایش می چرخید. هروقت دیگری بود سعی در خواند صداها می کرد اما الان فرصت برای فکر کردن هم نداشت، وقت طلا بود.

این موضوعات بخش کوچکی از حافظه ی گذرایش را به خود اختصاص داده بود، اما همین برای یک جرقه در ذهنش کافی بود. ذهن خوانی!

به سرعت در جایش ایستاد و مشغول مبارزه با حریف قدرتمندش بود، سالها بود در طول زندگی اش برای ذهن خوانی تلاش کرده بود، یک ایده ی نو، تحولی در تاریخ جادوگری، اگر موفق می شد نه تنها بر رقیبش غلبه کرده بود و دنیای جادوگری را نجات داده بود، بلکه اینبار دریچه ی جدید از علم جادوگری را به روی تمام نسل ها گشوده بود.

باید تمام توانش را جمع می کرد، خوب می دانست کوچکترین غفلتی به معنای نابودی همه ی زحمت هایش است، با کسی مبارزه می کرد که سعی کرده بود با قدرتش اورا از بین ببرد تا جادوگران در آرامش زندگی کنند.

باید کلمه ای برای طلسمش درست می کرد، بدون ورد نمی شد جادویش را اجرا کند، الف را از آرتور برداشت،ک را از کارمین دشمن همیشگیش که حال مقابلش ایستاده بود، و را از ورد به معنای طلسم تا برای تمام نسل های جادوگران باقی بماند، م را از مغز که اشاره به کاربرد طلسم داشت،ت را از تمرکز که لازمه ی اصلی اجرای طلسم بود و سی را ناخود آگاه به آخر کلمه اش اضافه کرد.

-اکلومنسی

اشعه ای سریع تر از هر جسمی دیگر از نوک انگشتانش خارج شد و به سر کارمین(رقیبش) برخورد کرد، حال تمام حواسش را جمع کرد و توانست به ذهن کارمین نفوذ کند، حتی وارد شدن به یک لایه از مغز برایش کافی بود، طلسم مرگ مورد نظر را پیدا کرده بود و سپس جستی به سمت راست زد، خود را آماده ساخت و طلسم را بر زبان آورد و کارمین به زمین افتاد.

این پایانی همیشگی برای او بود

( استاد خب طلسم به این شکل و با این مظمون ساخته شد و طی تاریخ رشد یافته، عده ی زیادی تمام عمرشون صرف تمرکز برروی طلسم کردن و اینکه چجوری تمامی لایه های مغر خوانده شود)

با تشکر از کلاس مفیدتون
لوکسیاس


تا خودم هستم به امضام نیازی نیست


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۱
#14
لوکسیاس(معروف به لوکسیاس مرگبار - بعد از کشتن باراباس دوریل چوب ارشد را از او گرفت)
- سن: 27
- جنس: مرد
- رنگ چشم: آبی روشن
- گروه :گریفندور
- مو : کاملا مشکی و مطابق ما مد روز همیشه
ظاهر کلی :4 شونه و قد 187
کویدیچ : بلییییییییی
- چوب جادو : چوب ارشد دیگه
- دسته جارو : سواره مرگ(سباه با پر های ققنوسی در انتهاش)
- توانمندیها : جادوگری مرگبار،باهوش،جذاب


تایید شد !


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۲۱ ۱۹:۳۹:۴۴

تا خودم هستم به امضام نیازی نیست


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۱
#15
چوب دستش اش را در دستانش گرفته بود. دستش می لرزید و پاهایش دیگر برای برداشتن قدم بعدی یاری اش نمی کرد.

بر خلاف میل باطنی اش، حال در خانه ای بود که عشق زندگی اش را از دست داده بود.


از آینه ای که درست روبروی در اتاق نشیمن قرار داشت تصویر هری و لرد به وضوح دیده می شد. هر دو با نفرت به هم نگاه می کردند و اشعه ی سبز رنگی که از چوب دستی لرد خارج شده بود قدری بر اشعه ی قرمز رنگ هری قلبه کرده بود.

می توانست خستگی هری را نیز در وجودش حس کند، هری ای که از او (اسنیپ) نفر ت داشت، اما نمی توانست مرگ پسر عشقش را ببیند. تصمیمش را از مدت های قبل گرفته بود. تمام توانش را در پاهایش متمرکز کرد و به سوی اتاق نشیمنی که روزی جزو مجلل ترین خانه های دنیا بود حرکت کرد.

اول با طلسمی تمامی خاطرات گذشته را به سوی هری فرستاد تا آن ها در ذهن هری تا ابد هک شود. تا بداند چقدر هری را دوست داشته و برای او چه تلاش هایی که نکرده است. سپس عصایش را به سوی فردی گرفت که تا چتد وقت پیش ارباب صدایش می کرد. اشعه ی قرمز رنگی از عصای تراشکاری شده اش خارج شد و به کمک هری رفت.

اشعه به سرعت بر طلسم لرد غلبه می کرد و هری از این بابت در پوست خود نمی گنجید. دریغ از اینکه اشعه ی اسنیپ از وجودش تغزیه می کرد و بدن او در حال آب شدن بود.

هری خوشحال از پیروزیش با چشمانی پر از غرور به لرد نگاه می کرد که ناگهان چشمش به اسنیپ افتاد، متوجه اشکال کار شده بود و نگران تر از همه ی عمرش به سوی اسنیپ حرکت کرد. دریغ از اینکه دیگر دیر شده بود....
(ببخشید می خواستم سریع بنویسم یکم بد شد)


خیلی قشنگ بود ، آفرین ! تایید شد !


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۲۱ ۱۶:۳۹:۱۰

تا خودم هستم به امضام نیازی نیست


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۱
#16
لوکسیاس(معروف به لوکسیاس مرگبار - بعد از کشتن باراباس دوریل چوب ارشد را از او گرفت)
- سن: 27
- جنس: مرد
- رنگ چشم: آبی روشن
- گروه :گریفندور
- مو : کاملا مشکی و مطابق ما مد روز همیشه
ظاهر کلی :4 شونه و قد 187
کویدیچ : بلییییییییی
- چوب جادو : چوب ارشد دیگه
- دسته جارو : سواره مرگ(سباه با پر های ققنوسی در انتهاش)
- توانمندیها : جادوگری مرگبار،باهوش،جذاب



تا خودم هستم به امضام نیازی نیست






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.