دوئل وینکیِ مسلسل کش با ویبره زن!
برلین؛ 1940-هیک... کله ـم تو ظرف شامپو؛ دستم تا وسط النگو... هیک!
فضای برلین کاملا نوآر بود. در سمتی از این شهر پر رمز و راز و بزرگ، یک جن خانگی پیر، سلانه سلانه راه می رفت. در یک دستش نوشیدنی کره ای تاب میخورد و در دست دیگرش، یک تکه کاغذ مچاله شده بود که هر لحظه امکان داشت روی زمین بیفتد.
جن پیر، همینطور که راه میرفت و با دقت به خانه های اطراف زل میزد، خودش را روبروی مخروبه ترین خانه ی کوچه یافت. لحظه ای ایستاد و خانه را وارسی کرد. بعد، سرش را محکم به در کوبید و سریعا به درون خانه پرت شد. کاغذ را در هوا گرفت و فریاد زد:
-من، پینکی بود! پینکی سفارش کرد که نوه اش رو در هاگوارتز به کار گرفت. نوه ی پینکی باید از مادربزرگش به نیکی یاد کرد. اوهوی مدیر! پینکی به مدیر هاگوارتز این نامه داد.
جنِ دائم الخمر، کاغذش را به سمت یک چوب لباسی رنگ و رو رفته گرفت و گفت:
-مدیر این رو گرفت. نوه ی پینکی نباید هیچوقت آزاد بود. و... و...
در این فیلم ها دیده اید که یکهو شخصیت مهم فیلم بی هیچ دلیلی میفتد و می میرد؟ خب! مادربزرگ وینکی اصلا شخصیت اصلی نبود. ولی آنقدر مغزش از خوردن نوشیدنی های عجیب و غریب آسیب دیده بود که درست مثل شخصیت اصلی ها بر زمین بیفتد و بمیرد! حالا که یادش کردیم یک فاتحه هم بفرستید اصلا!
لندن؛ 2015-وینکی جن خووب بود! وینکی جارو کش خووب بود! وینکی تی کش خووب بود! وینکی کلا خووب بود! وینکی همیشه خووب بود!
وینکی علاوه بر تمام تعاریفی که از خودش میکرد، بسیار پر کار هم بود. در یک دستش جارو و در دست دیگرش چندین مسلسل گرفته بود و بی وقفه مشغول آسیب رسانی به اموال خانه ی ریدل بود. با یک پایش دستمال می کشید و با پای دیگرش می پرید! جن خانگی، بسیار عجیب و غریب بود.
همینطور که جن خانگی در حال انجام چندین کار همزمان بود، ناگهان یک دمنتور جلویش ظاهر شد.
-دمنتوووووووووووووووور!
-من دمنتور نیستم جن بوداده! اون دیالوگ مال یه دوئل دیگه ـست. چشماتو باز کن.
وینکی تازه متوجه شد که در تمام روز چشمانش را باز نکرده بود. با این وضع حواس پرتی، هنوز هم وینکی جن خووب بود.
جن خانگی چشمش را باز کرد و تازه شکل و شمایل اصلی فردی را دید که جلویش ظاهر شده بود.
-این نئویی بود که از فیلم ماتریکس در اومده بود!
وینکی با همه ی وضع روان پریش بودنش، آن قدر ها هم اشتباه نکرده بود. مرد جلوی رویش، عینک های سیاه و یک لباس بسیار خوفناک داشت. فقط مانده بود دستش را بالا بگیرد و تیرهای مسلسل وینکی را در هوا نگه دارد. ولی قطعا او نئو نبود. نئویی وجود ندارد!
-بله جن! من نئو ام! به دستور مدیر هاگوارتز اومدم ببرمت.
پس این واقعا نئو است!
-وینکی نئو نشناخت. نئو کی بود؟
-مگه خودت نگفتی من نئو ام؟
-وینکی نشناخت که! مگه عینک زده ندانست که نباید شخصیت های الکی وارد رول شد؟ شخصیت های الکی که ملت نشناخت آفت رول بود.
-جن خونگی کله کپکی!
دستمو رو کردی! من گیبنم!
بله! نئویی وجود ندارد.
-وینکی با گیبن ورژن عینک زده جایی نیومد.
-ببین. طی یک قدم زدن بهاری توی خرابه های برلین، من مدارکی پیدا کردم که نشون میده تو الان آزادی. و طبق یه وصیت قدیمی، من مجبورم که به هاگوارتز ببرمت تا آزاد نباشی.
-وینکی آزاد نبود. وینکی جن خانگیِ غیر آزاد بود. در ضمن، موضوع دوئل اولین ملاقات با مدیر هاگ بود. وینکی قبل از این هم در هاگ بود. وینکی به هاگ رفت و دید که اونجا پشمک داشت.
-کِی دقیقا رفتی به هاگ؟
-کتاب چهارم.
-نه. نرفتی که!
وینکی پوکرفیس شد. تمام تصور وینکی از کتاب ها به باد فنا رفت. ارتباط وینکی با کتاب ها نابود شد. هر چه وینکی فکر میکرد آن چیزی نبود که در حقیقت بود! وینکی باید سر به بیابان می گذاشت و فریاد های دکتر شریعتی ـانه سر میداد. وینکی باید خودکشی میکرد. وینکی باید فیلسوف میشد و با ته ریش پروفسوری اش سیگار می کشید و پز میداد.
ولی وینکی مونث بود و نمیتوانست ته ریش پروفسوری بگذارد.
و از آن مهم تر، وینکی که هرگز کتاب ها را نخوانده بود. وینکی حتی نمی دانست کتاب چیست! حتی فکر کردن به این که یکی از شخصیت های کتاب، کتاب را خوانده باشد هم عجیب است!
-اوهوی جن بوداده! چی شد؟
-هاااا! بله. وینکی جن خانگی خووب بود؟
-پاشو بیا بریم جن! بیا بریم.
وینکی تا یادش آمد بحث سر چیست و کی گرگ است و کی هیپوگریف، مسلسلش را بالاتر آورد و روبروی گیبن گرفت.
-عینک زده خودخفن پندار در پوست گیبن اگه تونست وینکی گرفت.
-میتونم.
یک ساعت بعدگیبن، گونی حاوی جن خانگی را روبروی
ممد مدیر گذاشت. بعد هم بسیار شیک و مجلسی روی صندلی روبروی مدیر نشست و عینکش را مرتب کرد.
-اینم از این.
ممد مدیر بسیار چاق و چله بود. بنابراین به سختی و مشقت زیاد سعی کرد ابرویش را بالا بدهد.
ممد بسیار تلاش کرد.
ممد خیلی بیشتر تلاش کرد.
حتی تلاش ممد هم داشت تلاش میکرد.
چلیک!ممد موفق شده بود. البته شباهت بین چربی زیاد و مشقت بالا بردن ابرو هنوز کشف نشده است. حتی شباهت بین بالا بردن ابرو و چلیک صدا کردن آن هم هنوز کشف نشده است. چه مردم عقب مانده ای هستیم ما!
-این چی هست حالا؟
-یه جن با توانایی های بالا که میتونه توی آشپرخونه تون کار کنه.
-بازش کنم یعنی؟
ممد مدیر بدون اینکه منتظر جواب شود، در گونی را باز کرد و مشغول تماشای محتویاتش شد.
-این که تکون نمیخوره.
گیبن سرش را در گونی کرد و مشغول مطالعه دقیق تر شد. بعد سرش را بیرون آورد و نفس گرفت.
-مُرده؟
وینکی از اینکه مردم مرده او را خطاب کنند بدش می آمد. چون در آن صورت باید او را خاک میکردند. یک جن خاک شده هم نمیتوانست کار کند یا مسلسل به دست بگیرد. وینکی بدبخت میشد اگر می مرد. وینکی نابود میشد. وینکی میخواست سالها بعد برای بازنشستگی به شرکت مک دونالد برود و آنجا کار کند. ولی وینکی که بازنشسته نمی شد! وینکی نباید بازنشسته میشد. اگر وینکی بیشتر از این در گونی می ماند حتما فکرهای خجالت آور دیگری به ذهنش میرسید. پس اینگونه بود که سریعا از گونی پرید بیرون. مسلسلی را از دهانش بیرون کشید و شروع به تیراندازی به دور و بر کرد. وینکی باید به خانه ریدل باز میگشت.
- ویــــــــ... ویــــنکی ترور کرد! وینکی به مسلسل بست! و وینکی هیچوقت نمرد!
ترترتر ترترترترترترترتر!
و بله! این گونه شد که همه مُردند. وینکی هم جن خانگی آزاد نبود. آزاد شدن بسیار چیز بدی است. یاد بگیرید. آزاد نشوید.