هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
دوئل وینکیِ مسلسل کش با ویبره زن!


برلین؛ 1940

-هیک... کله ـم تو ظرف شامپو؛ دستم تا وسط النگو... هیک!

فضای برلین کاملا نوآر بود. در سمتی از این شهر پر رمز و راز و بزرگ، یک جن خانگی پیر، سلانه سلانه راه می رفت. در یک دستش نوشیدنی کره ای تاب میخورد و در دست دیگرش، یک تکه کاغذ مچاله شده بود که هر لحظه امکان داشت روی زمین بیفتد.
جن پیر، همینطور که راه میرفت و با دقت به خانه های اطراف زل میزد، خودش را روبروی مخروبه ترین خانه ی کوچه یافت. لحظه ای ایستاد و خانه را وارسی کرد. بعد، سرش را محکم به در کوبید و سریعا به درون خانه پرت شد. کاغذ را در هوا گرفت و فریاد زد:
-من، پینکی بود! پینکی سفارش کرد که نوه اش رو در هاگوارتز به کار گرفت. نوه ی پینکی باید از مادربزرگش به نیکی یاد کرد. اوهوی مدیر! پینکی به مدیر هاگوارتز این نامه داد.

جنِ دائم الخمر، کاغذش را به سمت یک چوب لباسی رنگ و رو رفته گرفت و گفت:
-مدیر این رو گرفت. نوه ی پینکی نباید هیچوقت آزاد بود. و... و...

در این فیلم ها دیده اید که یکهو شخصیت مهم فیلم بی هیچ دلیلی میفتد و می میرد؟ خب! مادربزرگ وینکی اصلا شخصیت اصلی نبود. ولی آنقدر مغزش از خوردن نوشیدنی های عجیب و غریب آسیب دیده بود که درست مثل شخصیت اصلی ها بر زمین بیفتد و بمیرد! حالا که یادش کردیم یک فاتحه هم بفرستید اصلا!

لندن؛ 2015

-وینکی جن خووب بود! وینکی جارو کش خووب بود! وینکی تی کش خووب بود! وینکی کلا خووب بود! وینکی همیشه خووب بود!

وینکی علاوه بر تمام تعاریفی که از خودش میکرد، بسیار پر کار هم بود. در یک دستش جارو و در دست دیگرش چندین مسلسل گرفته بود و بی وقفه مشغول آسیب رسانی به اموال خانه ی ریدل بود. با یک پایش دستمال می کشید و با پای دیگرش می پرید! جن خانگی، بسیار عجیب و غریب بود.
همینطور که جن خانگی در حال انجام چندین کار همزمان بود، ناگهان یک دمنتور جلویش ظاهر شد.
-دمنتوووووووووووووووور!
-من دمنتور نیستم جن بوداده! اون دیالوگ مال یه دوئل دیگه ـست. چشماتو باز کن.

وینکی تازه متوجه شد که در تمام روز چشمانش را باز نکرده بود. با این وضع حواس پرتی، هنوز هم وینکی جن خووب بود.
جن خانگی چشمش را باز کرد و تازه شکل و شمایل اصلی فردی را دید که جلویش ظاهر شده بود.
-این نئویی بود که از فیلم ماتریکس در اومده بود!

وینکی با همه ی وضع روان پریش بودنش، آن قدر ها هم اشتباه نکرده بود. مرد جلوی رویش، عینک های سیاه و یک لباس بسیار خوفناک داشت. فقط مانده بود دستش را بالا بگیرد و تیرهای مسلسل وینکی را در هوا نگه دارد. ولی قطعا او نئو نبود. نئویی وجود ندارد!

-بله جن! من نئو ام! به دستور مدیر هاگوارتز اومدم ببرمت.

پس این واقعا نئو است!

-وینکی نئو نشناخت. نئو کی بود؟
-مگه خودت نگفتی من نئو ام؟
-وینکی نشناخت که! مگه عینک زده ندانست که نباید شخصیت های الکی وارد رول شد؟ شخصیت های الکی که ملت نشناخت آفت رول بود.
-جن خونگی کله کپکی! دستمو رو کردی! من گیبنم!

بله! نئویی وجود ندارد.

-وینکی با گیبن ورژن عینک زده جایی نیومد.
-ببین. طی یک قدم زدن بهاری توی خرابه های برلین، من مدارکی پیدا کردم که نشون میده تو الان آزادی. و طبق یه وصیت قدیمی، من مجبورم که به هاگوارتز ببرمت تا آزاد نباشی.
-وینکی آزاد نبود. وینکی جن خانگیِ غیر آزاد بود. در ضمن، موضوع دوئل اولین ملاقات با مدیر هاگ بود. وینکی قبل از این هم در هاگ بود. وینکی به هاگ رفت و دید که اونجا پشمک داشت.
-کِی دقیقا رفتی به هاگ؟
-کتاب چهارم.
-نه. نرفتی که!

وینکی پوکرفیس شد. تمام تصور وینکی از کتاب ها به باد فنا رفت. ارتباط وینکی با کتاب ها نابود شد. هر چه وینکی فکر میکرد آن چیزی نبود که در حقیقت بود! وینکی باید سر به بیابان می گذاشت و فریاد های دکتر شریعتی ـانه سر میداد. وینکی باید خودکشی میکرد. وینکی باید فیلسوف میشد و با ته ریش پروفسوری اش سیگار می کشید و پز میداد.
ولی وینکی مونث بود و نمیتوانست ته ریش پروفسوری بگذارد.
و از آن مهم تر، وینکی که هرگز کتاب ها را نخوانده بود. وینکی حتی نمی دانست کتاب چیست! حتی فکر کردن به این که یکی از شخصیت های کتاب، کتاب را خوانده باشد هم عجیب است!

-اوهوی جن بوداده! چی شد؟
-هاااا! بله. وینکی جن خانگی خووب بود؟
-پاشو بیا بریم جن! بیا بریم.

وینکی تا یادش آمد بحث سر چیست و کی گرگ است و کی هیپوگریف، مسلسلش را بالاتر آورد و روبروی گیبن گرفت.
-عینک زده خودخفن پندار در پوست گیبن اگه تونست وینکی گرفت.
-میتونم.

یک ساعت بعد

گیبن، گونی حاوی جن خانگی را روبروی ممد مدیر گذاشت. بعد هم بسیار شیک و مجلسی روی صندلی روبروی مدیر نشست و عینکش را مرتب کرد.
-اینم از این.

ممد مدیر بسیار چاق و چله بود. بنابراین به سختی و مشقت زیاد سعی کرد ابرویش را بالا بدهد.
ممد بسیار تلاش کرد.
ممد خیلی بیشتر تلاش کرد.
حتی تلاش ممد هم داشت تلاش میکرد.

چلیک!


ممد موفق شده بود. البته شباهت بین چربی زیاد و مشقت بالا بردن ابرو هنوز کشف نشده است. حتی شباهت بین بالا بردن ابرو و چلیک صدا کردن آن هم هنوز کشف نشده است. چه مردم عقب مانده ای هستیم ما!

-این چی هست حالا؟
-یه جن با توانایی های بالا که میتونه توی آشپرخونه تون کار کنه.
-بازش کنم یعنی؟

ممد مدیر بدون اینکه منتظر جواب شود، در گونی را باز کرد و مشغول تماشای محتویاتش شد.
-این که تکون نمیخوره.

گیبن سرش را در گونی کرد و مشغول مطالعه دقیق تر شد. بعد سرش را بیرون آورد و نفس گرفت.
-مُرده؟

وینکی از اینکه مردم مرده او را خطاب کنند بدش می آمد. چون در آن صورت باید او را خاک میکردند. یک جن خاک شده هم نمیتوانست کار کند یا مسلسل به دست بگیرد. وینکی بدبخت میشد اگر می مرد. وینکی نابود میشد. وینکی میخواست سالها بعد برای بازنشستگی به شرکت مک دونالد برود و آنجا کار کند. ولی وینکی که بازنشسته نمی شد! وینکی نباید بازنشسته میشد. اگر وینکی بیشتر از این در گونی می ماند حتما فکرهای خجالت آور دیگری به ذهنش میرسید. پس اینگونه بود که سریعا از گونی پرید بیرون. مسلسلی را از دهانش بیرون کشید و شروع به تیراندازی به دور و بر کرد. وینکی باید به خانه ریدل باز میگشت.
- ویــــــــ... ویــــنکی ترور کرد! وینکی به مسلسل بست! و وینکی هیچوقت نمرد! تصویر کوچک شده
ترترتر ترترترترترترترتر!

و بله! این گونه شد که همه مُردند. وینکی هم جن خانگی آزاد نبود. آزاد شدن بسیار چیز بدی است. یاد بگیرید. آزاد نشوید.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۱ ۱۵:۱۱:۴۲


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
تد تانکس عزیز

اونی که شما زدین یک اسپم حساب میشد. در هر صورت اگه اطلاعرسانی درست پیش نیومده و باعث سوء تفاهم درباره ی چیز اصلی ای که من اعلام کردم و من گفتم شده، من شخصا معذرت میخوام. به هر حال یک سوء تفاهم پیش اومده و من معذرت میخوام.

بقیه دوستان هم لطفا از زدن پست های تک خطی در مورد سوال یا جواب و اینجور چیزها بپرهیزن و سوالات و جواب هاشون رو به پ.خ منتقل کنن. این تاپیک برای اعلام آمادگی، ماموریت دادن و گزارش گرفتن هست.

سپاس.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
ملت!

اون ماموریت منتفیه ملت! گفتم منتفیه.

بعدا ماموریتی جایگزینش میشه ملت.

گالائتا

چه اسم سختی.
اسمتونو به انگلیسی به من پ.خ کنید. نشانتون رو میسازم.

سپاس!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴
سپاس مردم!

ماموریت ها خوب بودن. امیدوارم خوب تر هم بشن.
خب... برای ماموریت بعدی که فعلا مشکلاتی پیش اومده و برنامه ها به هم ریخته. به احتمال زیاد ماموریت بعدی رو در یک تاپیک رول ادامه دار میدم و جنبه تمریناتی داره برای آماده سازی جنگ و جدال با اوباش!

زود ماموریت انجام بدین! اوباش در کمینن. فکشونو میخوابونیم.

به زودی ماموریت بعدی رو در همین تاپیک اعلام میکنم و تا اون موقع استراحت کنید.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
وبنکی دوئل با زلزله قبول کرد.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دروازه ی هاگوارتز (مدیریت)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
سلام ملت!

دیدم که عده ای از دوستان به اشتباهی به جای هاگوارتز اصلی به اینجا مراجعه میکنن. که خب... همش تقصیر سازنده ی اولیه ی انجمناست. ولی به هر روی... لازم دیدم شفاف سازی کنم.

ببینید... برای شرکت در کلاس های هاگوارتز به انجمنش مراجعه میکنید. اونجا قوانین رو می خونید. اگه ترمی در حال برگزاری بود که معلومه دیگه... میرید و در کلاسها شرکت میکنید. ولی اگه ترمی در جریان نبود خب صبر می کنید تا ترم بعدی شروع بشه. بعد هم میرید و برای گروهتون افتخار آفرینی میکنید.

نکته ی دیگه ای هم اگه بود، دوستان میتونن بپرسن. حالا چه اینجا یا چه توی پ.خ!

با سپاس!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۵ ۲۰:۲۳:۰۰


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
-عااااااا! از خودت دفاع کن!

تکه های گوشت و استخوان معمولا حرف نمی زنند. همینطور تکه های گوشت و استخوان دوخته شده هم معمولا حرف نمی زنند. می دانید؟ برای حرف زدن یک حنجره نیاز است. یک نای، چهارتای کیسه هوایی و پنج تا نایژه و سیصد تا نایژک! البته آن پنج تا نایژه برای محکم کاری هستند. دوتا هم کافیست. اگر بتوانید با یکی کارتان را بکنید که عالی تر هم هست!

-این چرا حرف نمیزنه؟ نویسنده ی بوقی! من که هیچی از حرفات نفهمیدم. عااااا! اینو بندازین آزکابان.

و بله! این می خواهد من را به زندان بیندازد. همه تان بروید به جهنم! من را بگو که خواستم دو کلامی بنویسم و دلتان را شاد کنم. بروید ببینم. بروید!

-خب نه حالا... تو این رولو بنویس. تبرئه ـت می کنیم. گیبن رو هم به حرف بیار. عااااا!

همانطور که با هر قدم گیبن، تعدادی از اعضای حیاتی اش بیرون می افتادند، متهم به جایگاهش رفت و یک گوشه ای نشست. گفت:
-من همه ی این اتهاما رو رد میکنم. بعدشم... مگه خودت تو رول قبل نگفتی شاکیا بیان شکایت؟ برو به همونا برس.
-درسته. شاکیا بیان وگرنه همشونو میندازم زندان! عااااااااا!

درهای دادگاه باز شدند و همه ی نگاه ها به سمت آنها چرخید.
ملت نگاه کردند...
ملت باز هم نگاه کردند...
ملت بیشتر نگاه کردند...
حتی خود در ها هم داشتند چشم در می آوردند...

هیچ کس وارد نشد!

-نامحرم نداریم! بیا تو!

صدایی جیر جیر مانند و جیغول از گوشه ای برخاست.
-وینکی اینجا بود!
-وینکی؟ کی این جنو راه داده؟ هاها! با یه جن میخواین از من شکایت کنین؟ اونم این جن بوقی؟

ورونیکا اره اش را در میز جلویش فرو برد. صدایی مهیب تر و گوشخراش تر از هر چکش دادگاهی ای به گوش رسید. و بله! قاضی ها بهتر است از اره ها به جای چکش استفاده کنند. اره بسیار خوفناک تر از چکش است. اره بسیار خفن است. اره بهترین سلاح دنیاست! ولی مسلسل یک چیز دیگر است. (ها! فکر کردید چهارتا سلاح سرد دستتان می گیرید شاخ میشوید؟ هاها! نه جانم! لابد میخواستید از فردا هم سلاح گرمتان را بگذارید توی یخچال تا سرد بشود و بعد هم با آن پز بدهید؟ به همین خیال باشید. مسلسل شاخ است! )

-وینکی با حکمی که روی ساعد دست چپش حک شده بود به دادگاه آمد. وینکی حق و حقوق داشت. و مهم تر... وینکی شکایت داشت. وینکی از گیبوقشتاین شکایت داشت.
-راست میگه. وینکی شکایتتو بکن برو.

همزمان با پایان یافتن این گفتگو، جستجوی دیوانه وار چشم ها هم به پایان رسید. چشم ها روی جثه ی کوچک جن خانگی ثابت شد. وینکی اما هنوز سعی در بیرون کشیدن برگه های شکایتش داشت.
-آها! این بود. اینجا! بله! وینکی شکایت داشت.

وینکی تعدادی برگه را روی میز قاضی پرت کرد. ورونیکا برگه ها را برداشت و رویشان را خواند.
نقل قول:
-وینکی جن بوقی بوداده بود.
وینکی جن بوقی نباید اظهار نظر کرد.
وینکی بوقی بود. جن بوداده!

این یه جرم سنگینه! توهین به مرگخوار ارباب؟ سی و دوبار؟ عاااااااااا!
-بله! وینکی مدارک دیگه ای هم داشت.

این بار، وینکی تعدادی عکس را از لوله مسلسلش بیرون کشید و به همگان نشان داد.
-توهین به پرنسس ارباب! استغفارا! توهین به خود وینکی! و در آخر توهین به قاضی دادگاه!

ورونیکا اره اش را محکمتر فشار داد!

-------------------

یکی مونده بود هنوز! توهین به مرگخواران!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲۰:۱۶:۴۲
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲۰:۱۸:۲۹
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲۰:۱۹:۳۰
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲۰:۲۳:۰۳
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲۰:۴۶:۴۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
لرد کمی ایستاد. کمی نگاه کرد و کمی لبخند زد. سپس گفت:
-ما الان رو مود سخنرانی طولانی کردن نیستیم.
-ولی ارباب... پس کی سخنرانی طولانی کنه؟
-ما خسته ایم.
-ب... بله. میشه صبر کنیم تا خستگیتون در بره؟
-صبر کنید.
-چ... چشم!

هکتورِ مضطرب، از لرد دور شد و به سمت سیوروس رفت.
-میگم چیکار کنیم حالا؟ ارباب سخنرانی نمی کنه.
-ارباب سخنرانی نمیکنه؟ چرا ارباب سخنرانی نمیکنه؟ 200 امتیاز از گریفیندور کم میشه.

گوش های آرسینوس به کلمه ی گریفیندور حساس بود. او به هیچکس نگفته بود که سال ها پیش معجون حساس شدن به کلمه ی گریفیندور را درست کرده بود. اگر کسی این ها را می فهمید ممکن بود فکر کند که آرسینوس هم مثل هکتور، معجون ساز به درد نخوری است.
وزیر، فریاد زد:
-چرا؟ چرا از گریف؟
-همش تقصیر گریفه!
-دور شو از جلو چشَم!

هکتور مانده بود حیران و حیران! هکتور میخواست با مارچوبه بر فرق سرش بکوبد. ولی متاسفانه نمی دانست مارچوبه چیست. پس باید می رفت و در شرکت مک دونالد، ور دست ماری کار میکرد. از آن جا حقوق میگرفت و بعد هم با یک فرست کلاس میرفت به آفریقای جنوبی تا بفهمد مارچوبه چیست. هکتور یک مرگخوار با پشتکاری بسیار بود!

-خب... حالا ما سخنرانی می کنیم.

هکتور خوشحال شد! دیگر لازم نبود تا آفریقای جنوبی برود!
-چشم ارباب. بفرمایید.

لرد به سمت بالای منبر رفت و روبروی ملتی که قسمت اعظمشان مو قرمز بود، شروع به سخنرانی کرد:
-ای مردم... ما رییس اینجا هستیم. ما دستور میدیم. ما قانون می ذاریم. هر چی ما بگیم همونه. این قانون اول!

نفس ها در سینه حبس شد.

-... کشتن و کشته شدن در طی مسابقات آزاده.

نفس ها بیشتر حبس شد.

-... این پروفسور جیگ رو می بینین؟ این رو مسئول برگزاری می کنیم. هر کی اعتراض کنه می کشیمش. در مورد قهرمان ها باید بگیم که هر کس دلش خواست قهرمان بشه باید بیاد و یه کاغذ توی اون لیوانی بندازه که اونجا گذاشتیم.

فردی از آن ته جمع دستش را بلند کرد و گفت:
-ولی تو اون لیوان که آتیش معمولیه. کاغذ بندازیم توش می سوزه.
-آوادا کداورا! وینکی شرکت کننده های بوباتون رو بیار کاغذ بندازن.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱ ۲۰:۴۹:۰۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
-آلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبـــــــــــــــــوس!
_بچه ی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــوقــــــــــــــی!
-آلبــوس... بچه م... زندگیم! پسرم... کوشی؟

اعضای خانه ی دامبلیــان، گریه کنان، بر سرزنان و کمربند کشان از این سوی خانه به آن سو می پریدند و بر سر و صورت می زدند.
کندرا در حالی که از شدت اشک ریختن بر روی زمین قل می خورد داد زد:
-بدبخت شدیم... بچه م از خونه فرار کرد. بچه ـم...

آریانا با ماهیتابه سرش را خاراند و به فکر فرو رفت. آریانا بیشتر در فکر فرو رفت. آریانا داشت در فکر غرق می شد. آریانا شنا بلد نبود. آریانا داشت در میان گرداب افکارش دست و پا میزد که ناگهان فکری به ذهنش رسید. از میان آب های مواج خودش را بیرون کشید و گفت:
-میگم... چرا نمی ریم و اتاق خودِ آلبوس رو نگاه نمی کنیم؟ شاید تو اتاقش باشه.

پرسیوال همیشه به باهوش بودن دخترش غبطه می خورد. او اعتقاد داشت دخترش باهوش ترین موجود جهان است. پیرمرد دخترش را یک پا شرلوک میدانست. حتی آن موقع که میخواستند تازه سریال شرلوک را بسازند، پرسیوال آریانا را برداشته بود و با هم برای تست بازیگری رفته بودند.
حالا، بعد از این پیشنهاد شگفت انگیز آریانا، دامبلدور بزرگ بیشتر به هوش دخترش ایمان آورده بود. آریانا واقعا باهوش بود.
-دخترم. یو آر سو اینکردیبل! کاش اون آلبوس بوقی هم از تو یاد می گرفت. حالا... میریم به سمت اتاق آلبوس.

دامبلیان به سبک لشکرهای فیلم 300 به سمت اتاق آلبوس یورش بردند. آریانا در حالی که ماهیتابه اش را در هوا تکان میداد فریاد میزد. کندرا گریه کنان بر سر می کوفت و پرسیوال کمربندش را در هوا تاب میداد.
بالاخره درِ اتاق آلبوس با صدای شترق بلندی از پاشنه در آمد.

-اوهوی آلبوس. خودتو نشون بده.
-پسرم...
-آلبوس تبدیل به کاغذ شده.

دامبلیان به صحنه روبرویشان نگریستند. دسته های مچاله شده ی کاغذ تا سقف میرسید و با کمی دقت می شد مقداری ریش را دید که در میان کپه های کاغذ جابجا میشد.
-اینم نه! اینم نه!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۳۰ ۲۲:۱۲:۲۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
پایان ماموریت دوم. شکنجه گاه!

خب اینم از این. مرسی از سه کاراگاه خوبمون که در این ماموریت شرکت کردن.

ماموریت داریم. این بار در یک تاپیک رول تکی. محل ماموریت اینجاست! گریک الیوندر، فرد ویزلی، اورلا کوویرک و تد تانکس، از امروز به مدت یک هفته فرصت دارید تا حداقل یک رول در تاپیک مذکور و با توجه به توضیحی که میگم، بزنین.

توضیح: شما برای استراحت به پاتیل درزدار می روید. در آرامش آنجا نشسته اید که ناگهان متوجه یک عضو از اعضای دسته ی اوباش می شوید. چه می کنید؟ شرح دهید.

+ می تونین طنز یا جدی یا حتی طنز و جد برولید. فرقی نداره.
+ می تونین با اون خلافکار درگیر بشین. یا حتی خودتونو به صورت فردی ناشناس بهش نزدیک کنین و در طی یک مکالمه ازش اطلاعات بیرون بکشید. حتی می تونین بپرین روی سرش و بندازینش توی جیبتون. بعد هم ببرین و تحویل آزکابان بدینش. هرچی. فقط رولتون یک موضوع درست و حسابی داشته باشه.
+ دادن گزارش الزامیه.
+ در ابتدای پست حتما درج کنین که این ماموریتِ کارآگاهیِ شماست.

موفق باشین کارآگاها.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.