هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۴:۳۶ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
همین که قطره با شوق و اشتیاق تو دریاچه اسید معده پرید; فعل و انفعالات عجیبی تو مغز آلکتو رخ داد.
تو یه لحظه متوجه شد ضربان قلبش دیگه فقط برای خودش نمی زنه... اون قلب حالا برای هکتور می تپید!

-جناب شهردار حالتون خوبه؟
- شهردار کیه؟ من کیم؟ هکتور کجاست؟

ملت که دیدن چهره ی جدی و دیکتاتور و تا حدی لات آلکتو ناگهانی تغییر کرده دست از پرتاب لیوان و پاشیدن شربت تو صورت همدیگه کشیدن.

-هکتور رو می خوای چی کار؟ نکنه می خوای با معجونای فراموشی اون حافظه مونو پاک کنی؟
- آره می خواد همین کار رو کنه. بهش امون ندین!

و دعوا دوباره بالا گرفت. این وسط تنها کسی که فهمیده بود چه اتفاقی داره رخ میده; گویل بود.
اون از اینکه معجونش عمل کرده خیلی خوشحال و ذوق زده بود. اونقدر که می خواست همین الان محصولشو تو کل کشور یا حتی تو کل دنیا پخش کنه.
فقط اول باید جلوی دعوا رو می گرفت تا معجون فوق العاده اش وسط دعوا حیف و میل نشه.
پس بعد از کنار زدن بادیگاردا خودشو به تریبون شهردار رسوند.

- اهمم... اهممم... دارم سرفه می کنم! توجه کنید دیگه!
- اینجا صدا به صدا می رسه که سرفه می کنی؟ مثل آدم بگو خب.
- آهان باشه... ملت یه لحظه توجه کنین!

ملت دست از دعوا کشیدن و توجه کردن.
ملتی بودن بسیار حرف گوش کن.
_ خب همنطور که می بینین ما شهردار رو از دست دادیم.

با شنیدن این حرف، مردم اول نگاهی به آلکتو که گلی تو دست داشت، انداختن بعدش چرخیدن و گویل رو پوکر فیس نگاه کردن.
- این که سر و مر و گنده اینجاست. چی میگی پس؟ میذاری به دعوامون برسیم؟
- نه! یه دقیقه وایسین!... منظورم از نظر...

گویل انگشت اشاره اش رو کنار سرش چرخوند.
- بیست سوالیه؟
_ پیچوندن؟
- انگشت؟

ملت همچنان درحال حدس زدن بودن و آلکتو یه گوشه وایستاده بود و داشت با پرپر کردن گلبرگ های گل قرمز، سرنوشت خودشو تعیین می کرد.
- هکتور عا شق منه...هکتور عاشق من نیست... هکتور...

گویل با نگاه به آلکتو بیشتر حرصش گرفت و فریاد زد:
-منظورم از نظر عقلیه!
- این که معلوم بود که از اولش عقل نداره. واسه همین وقتمونو گرفتی؟

مثل اینکه باید راه حل بهتری برای آروم کردن مردم پیدا می کرد.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me







پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۸

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
داخل غار خیلی تاریک بود. قطره ی برگزیده هیچ جا رو نمی دید. سطح بالشتکیِ زبرِ کف غار، ایستادنو برای قطره ی برگزیده سخت میکرد. اما قطره ی برگزیده احساس خفن بودن شدیدی میکرد. همیشه باور داشت سرنوشت خفنی داره و حالام سر از یه غار خفن درآورده بود. نفس عمیقی کشید. هیدروژنا و اکسیژناشو محکم تر کرد و قدم اول به سمت سرنوشت خفنشو برداشت.

-

جسم تقریبا گرد و چسبناکی قطره ی برگزیده رو له کرد. قطره ی برگزیده فورا بلند شد و با اخم نگاهی به اکسیژنای پخش و پلا شده ش انداخت که باعث شد اکسیژنا به سرعت تو صف وایسن. لیستی رو از جیبش در آورد. با تنظیم کردن یه چشمش روی لیست و چشم دیگه ش رو اکسیژنا، شروع کرد به حضور غیاب کردن.

- اُدوییان؟... اُدوییان؟... اُدوییان با توام!

اما اُدوییان جواب نمیداد. اُدوییان غایب بود. اکسیژن خیلی گرون بود و قطره نمیتونست از دست دادن حتی یکیشونو تحمل کنه. همه ی این اتفاقا تقصیر اون جسم چسبناک بود. تو دلش آرزو میکرد که جسم چسبناک به بدترین شکل ممکن تبخیر شه و همزمان دنبال اکسیژن گم شده ش میگشت. همینطور که میگشت و جلو میرفت، از یه سرسره ی لیز سر خورد پایین. هرچی به پایین سرسره نزدیکتر میشدن سر و صدا و نور بیشتر میشد.

- وانگهی دریا شدند!

برخورد شدیدش با جایی که فکر میکرد ساحله براش مهم نبود. دیدن دریای تشکیل شده از قطره های جمع گشته ای که جلوش بود مهمترین اتفاق زندگیش بود. چشمش به اتاقک کوچیکی افتاد. نزدیکتر که شد تابلوی روی در اتاقکو دید که با خط قطره ای و کج و کوله روش "مدیریت دریاچه ی قطره قطره جمع گشته ی اسید معده" نوشته شده بود. قطره خیلی دلش میخواست با مدیر موفق دریاچه صحبت کنه و اسرار موفقیتشو بپرسه. پس با هیجان وارد اتاقک مدیریت شد.

- سلام قربان! میشه چن لحظه وقتتون رو بگیرم؟

مدیر که با ورود قطره ی برگزیده الکی خودشو سرگرم کاغذای دم دستش کرده بود، بفرماییدی گفت و به سرگرمی الکیش ادامه داد. اتاق مدیر اون چیزی نبود که قطره تصورش رو میکرد. نه منشی، نه میز بزرگی، نه پنجره ای سرتاسری رو به دریاچه پشت مدیر و نه حتی مدیر کت و شلواری تر و تمیزی. اما هرچی بود مدیر بود و این اهمیت زیادی برای قطره داشت.

قطره از آرزوش برای مدیر گفت و داستان زندگی و تبخیر شدن قسمت نیمکره ی شمالیش، با اغراق کافی، رو برای مدیر تعریف کرد. بالاخره مدیر پیشنهاد داد که قطره ی برگزیده دوره ی کارآموزیشو توی دریاچه شروع کنه. قطره ی برگزیده، خوشحال از موفقیت کسب کرده ش، به سمت دریاچه دویید تا به بقیه ی قطره های جمع شده ملحق شه.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
یک ساعت قبل

ده ها نفر پشت میز نشسته بودن و همگی یک چیز می گفتن:
-آگوامنتی!

قرار بود که بعد از سخنرانی شهردار، به مهمان ها شربتی که توش کمی معجون عشق به همراه مو هکتور بود بدن، برای همین به آب زیادی نیاز داشتن.

در بین این آب ها، یه قطره وجود داشت که خیلی قطره ی خوبی بود، انقد خوب بود، که "خوب" پیشش کم می آورد.

این قطره ی خوب قصه ی ما به همه کمک می کرد...هر کمکی که از دستش بر میومد.
به یکی هیدروژن می داد، به یکی دیگه که بضاعت مالی خوبی نداشت هم اکسیژن...آخه این اواخر اکسیژن گرون شده بود!

این قطره بخاطر خوب بودنش، دوست های زیادی داشت.
اون خیلی دوست داشت یه دریا تاسیس کنه برای همین هر روز دوستاشو زیاد تر می کرد تا وانگهی دریا شوند!

اون یه بار از یه آفتاب شدید زنده مونده بود و فقط یه قسمت از نیمکره ی شمالیش بخار شده بود برای همین به اون لقب "قطره ی برگزیده" داده بودن!

قطره برگزیده به همراه دوستاش توی یه لیوان ریخته شد. یه سری پودر و یه چیز دیگه هم بهشون اضافه شد و بعدش یکی اونا رو هم زد.
بعد از چند دقیقه هم خوردن...هیدروژن بالا آورد و یه هیدروژن از اون "یه چیز دیگه" گرفت و اون "یه چیز دیگه" هیدورژن قطره رو!

تو دنیای قطره ها یه ضرب المثل هست که می گه:
-هیدروژن نطلبیده، اکسیژنه!

یکی، لیوان حاوی قطره ی برگزیده رو روی سینی گذاشت و وارد مجلس شد.

-...عده‌ای هم نگران آب گرفتگی معابر و سیلاب‌های اخیر هستن ... خوب ابر که همینجوری الکی نمی‌باره. ابر زیرش رو نگاه می‌کنه ... می‌بینه عع! این جا دره‌ی گودریکه، نمی‌باره! می‌ره اونور تر می‌بینه عع! این‌جا چه شهر خوبیه ... چه شهردار ماهی داره! باران رحمتش رو یک جا خالی می‌کنه رو سر ما. به جای غر زدن از این همه نزول رحمت خوشحال باشید و زخم به نمک مردم نپاشید.
-این چی داره برای خودش می گه...همش کار خودشه!
-آقا شربت میل دارین؟
-من ندارم ولی فکر کنم، شهردار میل داشته باشه!

اون آقائه لیوان حاوی قطره ی برگزیده رو گرفت و به سمت شهردار پرت کرد!

قطره ی برگزیده از لیوان خارج شد!
توی راه با دوستاش از گرونی اکسیژن حرف می زد...واقعا موضوع دردناکی بود!

قطره رو به روشو نگاه کرد...داشت به سمت یه غار تاریک می رفت!
در آخرین لحظات به بقیه دوستاش، که داشتن یه جا دیگه می رفتن گفت:
-وانگهی دریا شوید!

رفت داخل غار تاریک!

-عه! این چی بود رفت تو دهنم؟
-چیزی شده خانوم شهردار؟
-نه چیز مهمی نیست.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۱۴ ۱۳:۲۱:۴۹

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱:۴۱ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه: گویل معجون عشقی درست کرده و توش تار موی هکتور رو ریخته و میخواد کل خلق المرلین رو عاشق هکتور کنه. (از خودش بپرسین چرا! :|) بدین منظور مراسمی در پاتیل دودرز دار برگزار می‌کنه تا همه جادوگرا برای چیزخور شدن اون جا جمع بشن. آلکتو کرو به عنوان شهردار قصد سخنرانی در مراسم رو داره.

تصویر کوچک شده


آلکتو با تشویق حضار روی سن آمد. نگاهی به سیل جمعیت انداخت و بلافاصله به یاد دوران انتخابات و سخنرانی‌های تبلیغاتی پیش از شهردار شدنش افتاد.

- آنچنان رونق اقتصادی ایجاد بکنیم، که شهروندان لندن نیازی به یارانه نداشته باشند. بعضی‌ها قصد دارند در صورت شهردار شدن در پیاده‌روهای لندن خیابان بکشند (!!!) تا ساحره و جاوگر را جدا کنند ...

سیل گوجه‌های پرتاب شده آلکتو را از جو انتخابات خارج کرد. گلویش را صاف کرد و مجددا شروع به صحبت کرد.

- اهالی غیور شهر لندن! می‌دانم که همه شما انتقاداتی را دارید. عده‌ای از وضعیت آسفالت جاده‌ها دلخورید که تقصیر شهردار قبلیه. عده‌ای هم از گرونی مواد غذایی شکایت دارید که تقصیر شهرهای خارجیه. شهرداراشون نظارت نمی‌کنن رو دامداری‌ها و مزارع که گوشت و مرغ و میوه ارزون برسه به ما. در مجموع چقدر خوبیم ما! عده‌ای هم نگران آب گرفتگی معابر و سیلاب‌های اخیر هستن ... خوب ابر که همینجوری الکی نمی‌باره. ابر زیرش رو نگاه می‌کنه ... می‌بینه عع! این جا دره‌ی گودریکه، نمی‌باره! می‌ره اونور تر می‌بینه عع! این‌جا چه شهر خوبیه ... چه شهردار ماهی داره! باران رحمتش رو یک جا خالی می‌کنه رو سر ما. به جای غر زدن از این همه نزول رحمت خوشحال باشید و زخم به نمک مردم (!!!) نپاشید.

در میان صحبت‌های صدتا یک غاز شهردار، گویل سینی شربتی که آلوده به معجون عشق بود را برداشت تا میان جمعیت پخش کند. اما در مقابل چشمان بهت زده او، جمعیت عصبانی لندن شروع به پاشیدن شربت‌ها روی سر شهردار کردند. ظاهرا او سخنران مناسبی برای این مراسم پیدا نکرده بود. باید جلوی به هم ریختن مراسم را می‌گرفت ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
ملت هجوم آوردند لرد سیاه و نجینی در ردیف اول نشستند؛ مرگخوارن نیز در ردیف دوم و بقیه میهمانان در ردیف های مورد نظر خودشان.

- آقا یعنی چی؟ چرا لرد ولدمورت و مرگخوارا ردیف اولو قرق کنن بعد محفلیا آخریا رو؟
این را یک محفلی معترض به حقوق بشر و انقلابی، پرسید.

- خب معلومه! چون ارباب و مرگخواراشون مقدمن.
- این یک تبعیض نژادیه! من ساکت نخواهم نشست! ما پیرو راه دامبلدور و روشناییم، هیهات منة...
قبل از اینکه محفلی معترض ادامه سخنش را بگوید، داخل گونی و به طور ناگهانی، ناپدید شد.

گویل درحالی که لبخند شیطانی بر لب داشت، پرسید:
- باز کسی اعتراض داره؟!

همه میهمانان، ساکت شدند و چیزی نگفتند.

- خب برنامه شروع می شه. ابتدا به سخنرانی شهردار محترم لندن، دوشیزه کرو گوش جان می سپاریم!(البته به زور کتک مجبور به این ننگ شدم )
- چیزی گفتی گویل؟
- عه... چیزه... نه! تشریف بیارین روی سن دوشیزه کرو. با دست هاتون ایشونو همراهی کنین!


ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۶ ۱۵:۵۵:۵۹

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۷

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
ساعت یازده شب-انبار پاتیل دو درز دار:

کیسه ای که دست گویل بود،خیلی میلرزید!بیش از حد حتی!
گویل کیسه را باز کرد و به تار مو هکتور چشم غره رفت!

-ببین تار مو!نلرز!وگرنه پاپیونیت میکنم به عنوان تل مو میدمت به لینی.

تار مو دیگر نلرزید!

صبح بعد:

همه مردم از روی سر و کله هم بالا میرفتن تا اعلامیه های پخش شده در کوچه بازار های لندن را از دست هم بقاپند!

نقل قول:
مردم عزیز!
بدانید و آگاه باشید که اگه با در دست داشتن این برگه،امشب بیاین پاتیل دو درز دار بیایید فرصتی خاص بدست می آورید!
مصاحبه اختصاصی با ارباب اربابن،لرد ولدمورت!
برای هر نه عدد نوشیدنی کره ای،یک عدد عکس امضا شده با آرنولد پفک پیگمی!


کمی آن طرف تر-خانه شماره 12 گریمولد:

-پروف تو شهر اعلامیه پخش شده!
-من شما رو میشناسم فرزند روشنایی؟

موهای قرمز و صورت کک مکی،قطعا میشناخت!

-موضوع حل شد فرزندم!بده اعلامیه رو ببینم چیه.

ویزلی نیمه ناشناس،اعلامیه را به دامبل داد. دامبل هم با خواندن متن اعلامیه،با فرمت یوسین بولت به سمت پاتیل دو درز دار دوید!

کمی این طرف تر-خانه ریدل ها:

نجینی دوی شانه لرد خزید.

-پاپا فسسسسس!
-دعوتنامه؟بده ببینیم.
-فس فسسسسس؟
-نخیر!نوشیدنی کره ای برای پوستت خوب نیست!

لرد بلند شد و رو به مرگخواران ایستاد.

-یاران ما.توجه!از ما و شما دعوت ویژه شده تا امشب توی پاتیل دو درز دار ازمون تجلیل شه! از شما نه!از ما!شما فقط مهمانید!

همان شب-پاتیل دو درز دار:

-دیگه دارین مجبورم میکنین از معجون منظم کننده استاد هکتور استفاده کنم!

سکوت سختی گریبان ملت را گرفت...

-حالا شد!شش ردیف تشکیل بدید!ردیف اول ارباب!ردیف دوم مرگخواران!ردیف سوم بی جبهه های اعلامیه دار!ردیف چهارم بی جبهه های بی اعلامیه!ردیف پنجم محفلی های غیر ویزلی . ردیف آخر هم محفلی های ویزلی!حالا به ترتیب بیاین تو!




"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱
از میتوکندری به راکیزه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 129
آفلاین
آرنولد با سرعت خیلی زیادی شروع به فرار کردن کرد تا از دست این ملت دیوونه خلاص شه ولی مگه ملت ولش کردن؟!
- نرو آرنولد وایسا !
- آرنولد قهرمان ، امروز رو اینجا بمان !
- ولم نکنین! بذارین نرم! وای چه گیری نیفتادم!

آرنولد همینطور با ملت مشغول بود که رون رسید.
- به به! گربه محفل اینجا چیکار میکنه؟
- رون ! چقدر خوب شد که نیومدی ! میدونم اینا چی شون شده !؟ منو نجات نده!

ناگهان فکری به ذهن رون رسید :
- خب صبر کن ببینم آرنولد ... همه میخوان با تو عکس بگیرن؟
- میدونم.
- کسی میخواد با آرنولد عکس بگیره؟
-

رون با صدایی بلند گفت :
- بیا اینور بازار که حراجش کردما... هر عکس دسته جمعی با آرنولد پنج گالیون ، عکس تکی ده گالیون. بیا اینو بازار.
- چیکار داری نمیکنی رون ؟
- دارم محفل رو ثروتمند میکنم.

ملت هم سریع گالیون ها رو آوردن بالا و مشغول گرفتن عکس با دوربینی که رون از کالین کش رفته بود ، شدند.

ولی وای از حال و روز گویل

گویل بیچاره که فکر میکرد با اینکار میتونه مرگخوارا رو بیشتر کنه ، اینبار هم به نتیجه نرسید( اصلا بار کج به منزل نمیرسه ). اون همینطور در افکار خودش غرق بود که
با صدایی بلند فریاد زد :
- آهان فهمیدم.



ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۸ ۱۰:۲۲:۳۸
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۸ ۱۰:۳۶:۵۳



تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۶:۵۱ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
آرنولد در حال گذر از خیابون بود و هر عابری رو میدید، به بهونه‌ی دوست شدن، میرفت سراغش.
- هی پسر، میشه باهم دوست نشیم؟

و به محض اینکه با اون پسر دست داد، پسر جیغی کشید و درجا ترکید.
آرنولد شونه‌هاشو بالا انداخت و رفت سراغ عابر بعدی که یه گربه‌ی سفید پشمکی بود.
- بَه‌بَه، لیدی کیتی. معاااااو! افتخار آشنایی نمیدین؟

و در اون لحظه، یه تریلی از روی "لیدی کیتی" رد شد و کتلتش کرد.
آرنولد دوباره شونه‌هاشو بالا انداخت و رفت سراغ چندتا گربه‌ی گوشه‌ی خیابون.
امّا همین که بهشون نزدیک شد، زمین دهن باز کرد و اون گربه‌ها رو قورت داد.
آرنولد این دفعه شونه‌هاشو بالا ننداخت. شوکِ پی بردن به میزان نحس بودنش، عضلاتش رو بی‌حس کرده بود. همونطور که زار میزد و به بخت بدش لعنت میفرستاد، چند دقیقه بعد، از کنار پاتیل دودرزدار گذشت.

- هی! آرنولد دوسِت دارم!

نگاهی به دور و برش انداخت و با لایتینا رودررو شد.
- دروغ میگی؟ چه عجب یکی ازم متنفر شد.

- فیس فیس! منم دوسِت دارم!

نجینی به دور پاهای آرنولد چسبید. آرنولد اوضاع رو یه‌کمی خیط دید. چی توی کله‌ی نجینی و لایتینا می‌گذشت؟
- اممم... یه‌کم معمولی نیس این رفتارا؟ بگین ببینم چی نشده؟

- هی بروبچ. بیاین اینجا. آرنولد اینجاس!
- آرنولد، دوسِت داریم!
- آرنولد، تو محشری، از همه سَری، تو یه افسونگری!
- آرنولد، عاشق فیگورتم! چهار دیوارِ اتاقمو با پوسترات تزئین کردم!
- مرحباً آرنولد، ایها القط العنّابی!
- راکی رامبو تستراله، فقط آرنولد رو عشقه!

آرنولد نگاهی به اطرافش انداخت.
موجی از جادوگرها و ساحره‌ها درِ پاتیل دودرزدار رو از لولا کندن و به طرفش حمله‌ور شدن.
چندین نفر از عشّاقش با چتر نجات فرود اومدن. چندین نفر هم از زیر زمین بیرون اومدن و از پُشت محاصره‌ش کردن.
آرنولد همیشه دوست داشت که مخاطبین و هواداران زیادی داشته باشه. ولی دیگه نه اینقدر!
- آـــــــــی خدا! ولم نکنیــــــــــن!

لنگ از جا کَند و زد به چاک!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۳:۱۱ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
همه‌ی ملتی که در پاتیلِ دودرزدار بودند نوشیدنی کره‌ای در دست داشتند و مشغول نوشیدن بودند که لایتینا که اولین نوشیدنی را گرفته بود، چند قلپ از نوشیدنی خورده بود و همانطور که هدفون روی گوش‌هایش بود سر جای خود ایستاد، نوشیدنی‌اش را لاجرعه سر کشید و شروع به جست و خیز میان جمع کرد و صداهایی که از او بعید بود درآورد :

- مئوووووووو

بقیه ابتدا با تعجیب به لایتینا نگاه کردند ولی بعد از خوردن نوشیدنی‌شان آنها نیز رفتارهای عجیبی از خود نشان دادند. آن عده‌ای که هنوز نوشیدنی نگرفته بودند حواسشان به این موقعیت جدید پرت شده بود.

- یکی منو به آرنولد معرفی کنه زودتر!
- آرنولدِ من کجاست؟
- من که میو میو میکنم براش بذارم برم؟!
- من باید همین الان آرنولد پفک رو ببینم. دیگه بیشتر از این طاقت دوری‌ش رو ندارم!

گویل با نگرانی به جمعیت نگاه میکرد. فکرش پیش هکتور بود که به همراه پاتیل‌ش در پاتیل درزدار نشسته بود و به پاتیل دودرزدار نیامده بود. انگار چیزی این وسط اشتباه شده بود. انتظار داشت بعد از خوردن نوشیدنی کره‌ای که به معجون عشق آلوده کرده بود همگی سراغ هکتور رفته و او را خوشحال کنند. ولی انگار اشتباهی معجون عشق نسبت به آرنولد پفک پیگمی را درست کرده بود!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
همین که وینکی جن خوب، شروع به پخش کردن نوشیدنی های کره ای کرد، این وسط دعوا های رخ داد و گسترش یافتن.

تق!

-اهای املیا اکه یه بار دیگه تلسکوپت رو بشکونی تو سرم، خودم میشکونمش.
-خوب بشکون.
-وینکی جن بد، اصلا چرا اومدی اینجا، دیگه نیای، دیگه نوشیدنی ندی.

در این هنگام دافنه کتابش رو پرت کرد به سمت گیبن و محکم خورد تو ملاجش.
-ساکت باشین دارم کتاب میخونم.
-ساکت نمیشیم.

چند دقیقه بعد کل ملت:

-سر دعوا چیه؟

گویل مونده بود بین این همه دعوا، مثل اینکه دوباره بچه های هافل دارن گند میزنن به همه چیز!
-ساکت ملت. اصلا برای اینکه سریع تر و زودتر به همه نوشیدنی برسه، من خودم هم کمک میکنم.

پس این گونه شد که ملت چون زودتر نوشیدنی بگیرن،ساکت شدن.
-بیا این برای تو و اینم برای تو.
-وینکی جن خوووب؟





ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۸ ۲۲:۴۹:۰۱
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۹ ۱۳:۱۶:۲۸
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۹ ۱۳:۱۷:۲۳

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.