هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹
#61
قبل از همه‌ی اینها در دفاع از رز باید بگم که مرگخوارای دنیای خودش محفلی‌ها رو تحریم کرده بودن و دیگه کیت کت تو خونه‌ی گریمولد پیدا نمی‌شد. حتی پیازم گرون و نایاب شده بود. لوسیون بدن عیلرضا و خرج و مخارج بوتاکسش و همه چی شدیدا محتاج به پولش کرده بود. وگرنه اینقد آدم فروش نبود. یعنی اصلا آدم فروش نبود. ولیکن...

- هی پیس پیس. فرزند سیاه!

پلاکس که گویا تو این دنیا تصمیم گرفته بود بی جبهه نباشه و ساده مهربونم نبود دیگه، چشمش رو از نمایشی که پروفسور با زاخاریاس داشت اجرا می‌کرد برداشت و به رز که مشتاقانه ویبره می‌زد نگاه کرد و منتظر ادامه‌ی حرفش شد.

- بازار سیاهم دارین اینورا ؟
- چرا؟ جنس منس چیزی داری؟

پلاکس این دنیا خیلی سیاه بود. اما نه به اندازه‌ی هریش. هری از ابتدا موهاشم سیاه بود اما اینجا لنز مشکیم گذاشته بود و خط چشم مشکیم می‌کشید که یک راست پرنس آو هل باشه. تازه علاقه‌مند به زیرمیزی و بازار سیاهم بود. در واقع، رز هنوز نمی‌دونست ولی بازار سیاه رو می‌چرخوند.

- اممم. یه نیوت سالم و دست نخورده. نوی نوعه. خودم برا تالار هافلپاف از همین نوع بردم. دست یه خانم وزیر بوده فقط باش می‌رفته توالت وزارت خونه.

خوشبختانه نیوت سیاه سابقه‌ی عالی داشت. فعالیت بالا و مرگ نخوارهایی که هی سر شاخ کرگدنش می‌زد اسم و رسم خوبی براش ایجاد کرده بودن. محفلی‌های سیاه فکر کردن. با همدیگه مشورت کردن و در نهایت خیلی لارج طور یه برگه به رز دادن که رقم بگه.

رز که دید نه بابا نیوت چه قد ارزش داره حیفش اومد به قیمت دوتا ماسک مو و صورت و زیرباسنی علیرضا بدش بره. برگه رو برگردوند و تصمیم گرفت سهام نیوت رو وارد بورس کنه.
محفلی‌های سیاه که به هر قیمتی نیوت سفید رو می‌خواستن همه پول هاشونو آوردن تو بورس و هرکدوم یه تیکه از سهام رو خواستن. در طی تقاضای بسیار سهام نیوت افزایشی و روند رو به بالا داشت و رز خوشحال خوشحال بود. برخلاف زاخاریاس که به عنوان محصول چندکاره داشت چند متر اونور تر معرفی می‌شد.




پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
#62
Meanwhile


هری شدیدا رنجیده بود. از ابتدا بدبیاری پشت بدبیاری و حالا هم هریک از محفلی‌ها به دنبال مرگخوار خود رفته بودند و حتی یک دانه مرگخوارم به او تعارف نکرده بودن. خیر سرش پسر برگزیده بود. این طوری می‌خواستن با لرد ولدمورت بزرگترین جادوگر قرن بجنگه؟ وقتی اینقد پشتش رو خالی...

- اهم اهم. کله زخمی بهت اجازه می‌دم انتخاب کنی با کدوم عضوم لهت کنم. جیگر میل داری یا قلوه؟

هری ریزه میزه تا به خودش اومد دید که بین دو کفش تام جاگسن ایستاده. بالا سرش تام در حالی که در با دست قلوه بالا می‌انداخت و دوباره می‌گرفت و با دست دیگه‌ش جیگر رو وزن می‌کرد لبخند رو اعصابی تحویلش داد.

- هیچ کدوم. من رحم و شفقت دارم. دوست می‌خوام. جیگر و سایر اعصای بدنت مال خودت.
چند ثانیه این دو بهم زل زده بودن و تام داشت حرف بعدیش رو آماده می‌کرد که چیزی رشته‌ی افکارش رو پاره کرد. صدای غر غر اسنیپ بود. عجیب بود چون اسنیپ سالیان پیش مرده بود.
جاگسن و پاتر هر دو به دنبال اسنیپ سر برگردوندن و پلاکس بلک رو روی پله ها دیدن که پرتره‌ای از اسنیپ که دوبرابر قد خودش بود رو حمل می‌کرد.
- منو بذار زمین دوشیزه بلک. فارغ التحصیلم شدی ولم نمی‌کنی؟
- پلاکس! تو اینجا چیکار می‌کنی؟ اصلا این همه وقت کجا بودی؟
- همین طبقه بالا بودم داشتم با پروفسور عزیزم صحبت می‌کردم که صدای صحبت تورو با هری شنیدم. ایول تام. همینطوری ادامه بده. له لهش کن.

با اشاره‌ی پلاکس به هری توجه تام دوباره جلب شد اما دیگه هری بین کفشاش نبود. فرار کرده بود. بلاخره در مقیاس نانو خاصیت های متفاوتی نمایان می‌شن...مثل همین تیزی و فلفلی هری!
- هی کله زخمی! کجا رفتی؟
- اگه قول بدی بام دوست بشی بت می‌گم.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۲۰:۳۵:۳۹
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۲۰:۳۷:۲۱



پاسخ به: هماهنگی های تیم ترجمه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
#63
نحوه‌ی ارسال ترجمه ها:

اخبار
اینجا باید برین. عنوان رو بزنین. خلاصه رو به مدیر بسپارین تو ویرایش می‌ذاره. ولی اگه دوست داشتین بزنین در حد سه خط باشه . می‌تونه از جملات ابتدای متن باشه یا از خودتون. آخرشم سه نقطه بذارین.

ترجمه‌ی اصلی رو تو بدنه‌ی خبر قرار بدین. بالای سر برگ یه تصاویر هست. همچنان می‌تونین این بخش رو به مدیر بسپارین اما اگه می‌ذارین حتما عکس مربوط و با رعایت قوانین باشه و حتما حتما سایزش 300*500 باشه.
اسمش حتما به فارسی و درست وارد بشه چون مشخصه تو خبر.

مقاله‌ها
اینجا برین.
بای دیفالت رو حالت دست سازه و دستش نزنین.
عین اخبار عنوان خلاصه و متن اصلی رو وارد کنین. این بار تصویر رو باید اسکرول کنین پایین صفحه تا برسین به قسمت بارگذاری تصویر.سایز تصویر حتما طول 200 و عرض 130 باشه. اگه حوصله یا وقت ریسایز کردن ندارین مدیر تو ویرایش انجام می‌ده. ولی اگه تصویر می‌ذارین حتما رعایت کنین.
کاری به نویسنده، منبع، ویرایشگر و گزینه های متن(فعال کردن تگ ها...) نداشته بشین.

پاترمور
اینجاست و بقیه‌ش عینا همون اخباره.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱ ۲۳:۱۹:۱۲



پاسخ به: هماهنگی های تیم ترجمه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
#64
سلام. سری اول مطالب مورد نیاز به ترجمه رو چک کنین و در صورت تمایل متن مورد نظرتون رو با ذکر مدتی که برای کار کردن نیاز دارین تو همین تاپیک اعلام کنید.
برای پاترمور و مقالات محدودیت خاصی نیست اما اخبار 24 ساعت یا نهایتا 48 ساعته باید روی سایت قرار بگیره پس اگه تا 6 ساعت آینده داوطلبی پیدا نشد مدیرها خودشون می‌زنن.

اخبار:
این این خر نه یعنی خبر تام جاگسن تا فردا شب.

پاترمور:
نقشه‌ی غارتگر زخاریاس اسمیت ۷-۱۰ روز
تالار اسرار تام جاگسن ۷ روز
macusa مانامی ایچیجو 7 روز
معجون مرکب پیچیده سیوروس اسنیپ 7 روز

مقالات:
چی می‌شد اگه نویل برگزیده بود؟ دومینیک ویزلی 7 روز
مقایسه‌ی لرد ولدمورت و گریندل والد جرمی استرتن
رون و خاموش کن پروفسور 3 روز

پ.ن: تام جاگسن ترجمه‌ی پاترور دلوروس آمبریج رو هم انجام داد.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۹ ۱۴:۵۸:۲۳
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۹ ۱۵:۳۲:۲۷
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۹ ۱۹:۵۲:۳۴
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱۸:۲۴:۵۸
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۲۰:۰۲:۳۴
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۱ ۲۳:۵۱:۰۰
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۶ ۱۲:۲۱:۵۹
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۶ ۱۳:۰۸:۱۱
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۶ ۱۸:۱۳:۴۲
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱۱ ۲۳:۴۸:۰۲



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#65
خلاصه..بلاخره!:
محفلی ها ببرای یارگیری از خونشون بیرون اومدن. در اولین فرصت رفتن دنیای مشنگی. ولی پروفسور رو مشنگ ها با تروریست اشتباه گرفتن و زندانیش کردن. بعدم خواستن ازش واکسن کرونا بزنن.
محفلی ها برای نجات پروفسور معجون مرکب پیچیده خوردن و زاخاریاس به دونالد ترامپ تبدیل شد. و بقیه تو کیف جادویی اسکمندر قایم شدن اما کرگدن ها رم کردند و زاخاریاس برای آروم کردنشون به دستشویی رفت که خب چون یکی از کرگدن ها یاغی شده بود مشنگ ها فکر کردن ریس جمهورشون گروگان گرفته شده.

-----------------------------

جنگ نابرابری بود. ام ای سیکس و اف بی ای و ان سی ای اس و نیروی مخفی و ویژه و همه و همه پشت در بودن در حالی که اینور در چند محفلی بی نوا و کرگدن های یاغی با یه شنل نصفه نیمه سنگر مقاومت رو تشکیل داده بودن.

پروفسور همونطور که نصفه زیر شنل ارثی هری و قرضی پومانا بود، توضیح داد:
- ولی پدرجان ما که قصد جنگ نداریم...ما صلح جوییم.
- می‌دونم پروفسور ولی اینا مشنگن نمی‌فهمن این چیزا رو!
- در واقع، درک مشنگ ها از علوم به دلیل عدم استفاده از جادو...

گابریل تیت شروع کرده بود. بدبختانه بدترین موقعیت رو انتخاب کرده بود. در اون بلم بشو هیچ کسی حوصله علوم مشنگی رو نداشت حتی معلم بیچاره‌ی همون درس که به خاطر آرمان های مشنگی به قتل رسید.
یه مرلین خوب خواسته‌ای دست تیت رو گرفت و غیب شد تا از ادامه صحبتش جلوگیری کنه. دستشم درد نکنه.

با این حرکت همه چند ثانیه‌ای تامل کردند. اونا جادوگر بودن. بلد بودن غیب شن. اینجا هم ساختمون مشنگی بود و حفاظ های جادویی نداشت، چرا غیب نمی‌شوند؟
خیلی محفل وار حلقه تشکیل دادن و دست های همو گرفتم و با صدای پاق غیب شدند. مشنگ ها این صدا رو به در رفتن گلوله تعبیر کردن و در رو شکوندن ولی وقتی تو رسیدن با یه کیف مواجه شدند.

- از کجا فرار کردن؟
- نننن.نمی‌دونم قربان.
- یعنی چی که نمی‌دونی. مگه نگفتم گیرشون بندازین نتونن فرار کنن؟
- بله قربان.
- پس چه جوری فرار کردن؟
- به جون دوتا بچه هام نمی‌دونم قربان.
- اون چمدون چیه؟
- اینم نمی‌دونم قربان.
- چیزی هس تو بدونی؟
-نمی‌دونم قربان.

رییس امنیت ملی آمریکا با عصبانیت از کنار فرمانده گذشت و خودش به سراغ کیف رفت. بلاخره یه کیف مسافرتی بیشتر نبود. چه خطری می‌تونست داشته باشه؟
متاسفانه عمر رییس قد نداد براتون تعریف کنه اما من می‌گم. خطر یه گله کرگدن رم کرده. در چمدون که باز شد کرگدن ها با عصبانیت و شاخ آماده‌ی حمله اول رییس رو پاره کردن و بعد خدمت بقیه رسیدن. اینطوری شد که محفل به تنهایی ابرقدرت جهان رو کله پا کرد.

اما محفل. اون مرلین خوب کرده به خونه‌ی گریمولد ها فکر کرد و جسم یابی کرد اما وسطش خط رو خط شد و به جای این خونه‌ی گریمولد به اون خونه‌ی گریمولد رفت. همون خونه‌ای که در جهن موازی قرار داشت که دامبلدورش سیاه می‌پوشید و ریش و پشم سیاه داشت و سیاه بود در حالی که لرد ولدمورتش به مقابله با سیاهی برخاسته بود و دماغ داشت. خوشگلترم بود.

بقیه‌ی محفلی‌ها هم به اون مرلین خوب کرده اقتدا کردن و سر از همونجا در آوردن. دم در خونه‌ی دامبلدور سیاه!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۰:۵۴:۵۵



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#66
- چیشده؟

بلاخره وقتی از خونه‌ی گریمولد تا ریدل رو پیاده بدویین چندین سالی طول می‌کشه. محفلی ها وقتی به خونه‌ی ریدل‌ها رسیدن عین تام جاگسن پیر و چروکیده و بعضا آلزایمری شده بودن، عین محفلی‌ای که این سوال رو پرسید.
جوابش رو اما کسی نمی‌دونست. یعنی درسته پروفسور همین دو دقیقه پیش ماموریت رو ابلاغ کرده بود ولی خب، پیریه و هزار درد! خداروشکر تیت اونجا بود. بعد گذشت سالها از علاقه‌ و حفظه‌ش برای توضیح دادن کوچک ترین چیزی- حتی آب خوردن- کم نشده بود.

- برای اینکه دوباره گنده بشیم باید با مرگخوارها صلح کنیم. ماموریتمون اینکه هرکسی یه مرگخوار رو انتخاب کنه و باش دوست بشه.

متاسفانه ولی مایکل جکسون وار مرگخوارها رو فریز نکرده بودن و حالا یه سری شون مرده یا مفقود شده بودند. یه سریم توبه کردن و به خانه‌ی گریمولد رفتن تا عین اسنیپ به پای پروفسور بیوفتن که خب دیر رسیدن و پروفسوری نبود و در انتظار دامبلدور زیر پاشون علف سبز شد و نهایتا گوسفند ها خودشون روهم با علف اشتباه گرفته و خوردند. خلاصه که کمبود مرگخوار بیداد می‌کرد.

رز زلر، محفلی‌ای که سوال اولیه رو پرسیده بود سخت مشغول یافتن مرگخواری مناسب جهت دوستی سالم بود. بعد از گشتن کل خونه و بالا رفتن از سه طبقه با زانوی رماتیسم زده، در کنار شومینه خالی موجود پشمالویی رو پیدا کرد.

- پیس پیس. مرگخواری؟

موجود غرش ضعیفی کرد. مرگ خوار اصلا چه بود؟ او که بود؟ سالها بود که کسی سراغش رو نگرفته بود. اصلا ماهیت خودش رو از یاد برده بود. با صدای دختره یادش اومد چه قد گرسنه‌س.
روی دست های پشمالوش نشست و نیشخندی به دختر زد.
- بله. فنریر گری بک هستم و الان می‌خورمت!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۷ ۲۰:۱۹:۲۰
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۷ ۲۰:۲۱:۰۳



هماهنگی های تیم ترجمه
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#67
اولین پست


لیست مواردی که نیازمند ترجمه‌س رو من اینجا می‌ذارم که هرکی دوست داره داوطلبانه چک کنه و انتخاب کنه.
وقتی انتخاب کرد خود مورد و تاریخی که تحویل می‌ده رو همینجا، تاکید می‌کنم همینجا ارسال کنه تا بقیه ببینن و همون مورد رو برندارن.

بعدا من یا مدیرای بعدی ویرایش می‌زنیم و اسم و تاریخ ها رو اضافه می‌کنیم و موارد ترجمه شده رو خط می‌زنیم که اشتباه نشه.

مرسی پیشاپیش از همکاری‌تون.




پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۰:۰۱ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#68
پروفسور داشت با اژدهای قرضی نیوت حال می‌کرد. حیوون تسترال بخت رو با شادمانی به غرب و بعد بلافاصله به شرق هدایت کرد به طوری که اژدها ارور 404 داد و حس جهت یابیش برای باقی عمر غیرفعال شد.
ولی به این بسنده نکرد. به یاد جوونی و دوران غرب وحشی که تو دنیای مشنگی گاو چرونی کرده بود، به طور متوالی در جهت عمودی حرکت می‌داد. متاسفانه تنها کسی که با این حرکت حال می‌کرد و واقعا داشت اوقات خوشی رو می‌گذروند خودش بود.

باقی محفلی‌ها سفتٍ سفت فلس های اژدها رو چسبیده بودند که تو این حرکت های ناگهانی جایی پرت نشن و سر از خاورمیانه در نیارن که یه عمر بدبختیه.
اما حتی حال محفلی ها بهتر علیرضا بود. علیرضای بیچاره هزاران سال سن داشت و دیگه قلبش به خوبی زمانی نبود که حیوون خونگی هلگا هافلپاف بود. الان ناراحتی قلبی و گوارشی باهم داشت و پدر گورکنش در آمده بود.

- پروفس؟ می‌شه بسه دیگه؟ حال گورکنکم شده بد ها.
- چیزی گفتی باباجان؟
- بله پروفس. گفتم پودر پرواز به روتون الانه که علیرضا بیاره بالا. بعدم منتظرمونن سانتورا . یادتونه؟
- علیرضا؟ باباجان دوست پسر گرفتی؟ مبارکه. بعدا دعوتش کن آشنا شیم.

رز بحث رو ادامه نداد. یعنی فایده‌ای نداشت. باید زودتر کاری می‌کرد وگرنه علیرضا بعد قرن ها زندگی شکوهمند به خاطر خوردن سوپ پیاز می‌مرد.
- هی. تیت. برو پوزبند این حیوون رو بگیر از دست پروفس.

گابریل دهانش را باز کرد تا سخنرانی مفصلی راجع به اینکه پوزبند مال تستراله و این اسمش یه چیز دیگه‌س . اینکه ریشه‌ی این اسم از کجاس و تحولاتی در طول تاریخ از نظر زبانی روی کلمه داده شده حرف بزنه که رز پیش دستی کرد.
نه نه. نمی‌خوام بشنوم. فقط بکن کاری که گفتم رو.

تیت آهی کشید. هیچ وقت هیچ کسی مشتاق شنیدن حرف‌هایش نبود. ولی به هر حال چون مهربون و ساده بود حرف رز رو گوش داد و از دم اژدها به سرش نقل مکان کرد.

بعد یه بحث طولانی و خسته کننده و یاد آوری ریزه میزه شدنشون و سانتور هایی که مغرورن و دیر برسن قهر می‌کنن می‌ذارن می‌رن و گرسنگی کل ایل و تبار ویزلی و پاتر و ویزلی-پاتر، پروفسور قانع شد اژدها رو در حیاط خونه‌ی گریمولد فرود بیاره. البته فرودشون بیشتر به سقوط شبیه بود و تک تک محفلی‌ها به خود یادآوری کردن که دیگه هیچ وقت نذارن پروفسور راننده باشه.
نهایتا دقیقا کنار سم های سانتور کهن سال اژدها رو پارک کردند و پیاده شدند.

- باباجان شما سانتور کهن سالی؟

سانتور کهن سال به سختی از میون ریشش که به زمین می‌کشید جواب داد:
- بله. ریشم رو برات انداختم. بگیرش بیا بالا.

از اونجایی که پروفسور دیسک کمر داشت و بلاخره سن و سالی ازش گذشته بود و چون تیت عضو تازه نفس و جوون محفل بود علیرغم توضیحات تیت راجع به اینکه ریش عین موی گیسوکمند نیس و نمی‌شه ازش بالا رفت، برای او قلاب گرفتن و مجبور به بالا رفتن شد.
بعدا هم از همون ریش عینهو سرسره سر خورد اومد پایین.

- خب؟ چی‌ گفت؟
- گفت باید با دشمنامون دوست بشیم.
- چی چی؟
- همین دیگه. گفت تنها راه اینکه دوباره بزرگ بشیم اینکه دشمنی رو کنار بذاریم و دشمن هامون رو به دوست تبدیل کنیم.
- خب هستین پس منتظر چی؟ بدوین تا خونه ریدل خیلی راهه.

به این ترتیب محفلی‌ها برای آشتی با مرگخواران دوان دوان با نهایت سرعت در حالی که اندازه مورچه بودن حرکت کردند.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۷ ۱۰:۲۰:۱۶
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۷ ۱۱:۱۲:۲۴



پاسخ به: عضویت در تیم ترجمه‌ی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#69
فراخوان


تیم ترجمه همچنان به اعضای جدید و قبلی که وقت و علاقه دارن نیاز داره.
حجم کار رو با توجه به تعداد تعیین می‌کنیم ولی با توجه به فصل آموزشی کشور، حواسمون هست سنگین نباشه. هرنفر حداکثر دوتا تو یه ماه ترجمه در حد چهار پاراگراف داشته باشه.
اگه علاقه دارین ولی معلوم نیس وقتشو داشته باشین باز هم مشکلی نیس. تو تیم خواهید بود و هرزمانی که وقت داشتین یا دلتون خواست ازمون متن بگیرین.

کارمون هم بخش پاترمور و مقاات و اخبار و گالری خواهد بود.
اخبار و گالری که کاملا به خانم رولینگ بسته‌س. اگه اتفاق جدید یا جذابی بیوفته کاور می‌کنیم. ولی بخش پاترمور و مقالات مشخصه و دو هفته یه بار یا در حالتی که تعداد زیاد باشه هفته ای یه بار آپدیت می‌شن.

در صورت تمایل برای من جغد بفرستین!




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
#70
کیلومترها آن طرف تر

صبح دل انگیزی بود. از آن صبح هایی که با یک لیوان چای باید به تماشای طلوع نشست و بعد همراه با آواز گنجشک ها زندگی را آغاز کرد. اما زندگی دختری زودتر از این ها و نه با دل انگیزی بلکه با فرمول های حوصله سر بر ریاضی شروع می‌شد.

با روشن شدن اتاقش دختر فکر کرد یک روز عادی و همیشگی‌ست که درس های مدرسه‌اش را مرور کند و برای آزمونش بخواند، اما نه. روز معمولی نبود. روز به یاد آوردن بود. چیزی که آن دختر، رز هنوز نمی‌دانست. نه، می‌دانست فقط فراموش کرده بود.

پستچی که زنگ در را زد فکر کرد کتاب های علوم مشنگی‌ای که سفارش داده رسیدند اما چیزی که پستچی تحویلش داد نامه‌ای بدون امضا و نشانی بود که اسمش با دست خط بدی روش نوشته شده بود.

رز نامه را باز کرد. صاحب همان دست خط بد برایش از خودش نوشته بود. نوشته هایی که غیرقابل باور به نظر می‌آمد. نویسنده که خودش را زاخاریاس و دوستش معرفی کرده بود اداعا می‌کرد که جادوگرست و او، یعنی رز هم مثل خودش می‌تواند جادو کند!

دختر خندید. لابد کسی می‌خواسته سر به سرش بگذارد. آخر، جادو که وجود نداشت. مال قصه ها بود. نامه را داخل سطل انداخت و سر درس برگشت. همین طوری هم وقت زیادی را تلف کرده بود.
اما برگشتن سر درس غیر ممکن شد. حرف های زاخاریاس و آن نامه‌ی عجیب ذهنش را مشغول کرده بود.
- حتما دروغه. آخه اگه جادوگر بودم نمی‌فهمیدم خودم؟ می‌گه فراموشم شده. مگه می‌شه چنین چیز به این مهمی رو فراموش کنم؟

آن پسر در نامه‌اش از انجمنی به اسم محفل ققنوس گفته بود که از قضا رز هم عضوی از آن بود و با جادوگرهای سیاه مبارزه می‌کردند و آخرین بار رز برای ماموریتی آن را ترک کرده و دیگر باز نگشته.
ولی او هیچ چیزی از محفل ققنوس، لرد سیاه یا ماموریت به یاد نمی‌آورد. ولی غیر از این ها را هم به یاد نمی‌آورد. حافظه‌اش تا دوماه پیش که سر کلاس های مشنگی رفته بود کار می‌کرد و قبل از آن مه آلود بود.

صحنه‌های محوی از میز چوبی قدیمی خش و اتاق کوچکی در خانه‌ای مخفی به یادش می‌آمد ولی موندگار نبود و سریعا محو می‌شد. حتی یکبار به نظرش رسید چهره‌ای برای آن پسر، زاخاریاس یافته اما آن هم قبل آنکه بتواند گیرش بندازد فرار کرد.

به یاد آوردن موهبت نبود، لازم بود!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۲۰:۴۴:۵۷
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۲۰:۴۵:۲۶







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.