هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۶:۱۴ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹
#61
امتیازات جلسه سوم سر آشپز های مامان!



کروینوس گانت:

پدربزرگ مامان! شاید باورتون نشه ولی پدر ماروولو مامان پسرتونه نه دخترتون! می دونم خیلی سخته یه دفعه متوجه بشین این همه سال فرزندتون پسر بوده و خبر نداشتین ولی سعی کنین با این حقیقت کنار بیاین.

نقل قول:
باز که پای چشمات سیاه شده!!دوباره گریه کردی؟اینجوری نمیشه،باید یکی رو برای خودت پیدا کنی که همدمت باشه و تورو از تنهایی در بیاره.(کروینوس چشم خیره ای به او میرود

بیشتر شکلک هایی که استفاده کرده بودین در جای درستی قرار نداشتن. یا با مفهوم بی ارتباط بودن و یا در پایان توضیحات قرار گرفته بودن در حالی که اصولا شکلک ها بهتره در انتهای دیالوگ ها قرار بگیرن. شکلک: برای نشون دادن حیرت زیاد استفاده میشه. در حالی که شما برای نشون دادن "چشم غره" به کار گرفتینش. همچنین جمله ای که بعدش این شکلکو قرار دادین یک توضیح هست نه یک دیالوگ. برای یادگیری کاربرد شکلک ها باید پست های بیشتری بخونین.

نقل قول:
-(کروینوش حالت چهره اش را خوب میکند )اهااااااا راستی.یه غدای خیلی خوشمزه برات در نظر دارم.
بهتره تو بری یکمی استراحت کنی تا من غدا رو برات آماده کنم.(میرود به سمت آشپز خانه )
با چوب دستیش به جایی اشاره میکند و مقداری ادویه و فلفل قرمز و نمک درهوا به پرواز در می آیند و در ظرفی ریخته میشوند و سپس با هم مخلوط میشوند و در مقداری آب حل میشوند.

بهتره توضیحات رو داخل پرانتز ننویسین مخصوصا به این شکل. باعث از بین رفتن تمرکز خواننده میشه چون وسط فکر کردن به یک جمله خیلی بی مقدمه یه جمله دیگه ای وارد ذهنش می شه که این اتفاق جالبی نیست.

بعد از پایان دیالوگ هامون با دوتا اینتر اونارو از توضیحات زیرشون جدا می کنیم. به این شکل:

-اهااااااا راستی...یه غدای خیلی خوشمزه برات در نظر دارم. بهتره تو بری یکمی استراحت کنی تا من غذا رو برات آماده کنم.

با چوب دستیش به جایی اشاره میکند و مقداری ادویه و فلفل قرمز و نمک درهوا به پرواز در می آیند و در ظرفی ریخته میشوند و سپس با هم مخلوط میشوند و در مقداری آب حل میشوند.


یه سری افعالم توی پستتون دارین که مثل مثال بالا پشت هم تکرار می شن. بهتره اینجور موقع ها حذف فعل انجام بدین. یعنی فقط آخرین فعل از افعال تکراری رو بنویسین و بقیه شونو حذف کنین.

پستتون هم خیلی یهویی شروع شد و هم خیلی یهویی تموم شد. هم شروع و هم پایان خیلی جای کار داشت.

امتیاز: 10


مافلدا:

تکلیف این جلسه این بود که برای شخصیت ماروولو گانت غذا درست کنین در حالی که شما اینکار رو انجام نداده بودین. نکته بعدی شروع و پایان پستتون هست که سرعت زیادی داشت و همین سرعت زیاد مانع خلاقیت بیشترش می شد.

علت اینتر هاتونو وسط یه دیالوگ یا توصیف، بدون اینکه حتی جمله تموم شده باشه اصلا متوجه نمی شم. این اینترهای زیاد مانع تمرکز خواننده میشه چون برای یه لحظه کوتاه هم که شده وادارش می کنه دنبال ادامه جمله بگرده.

پست های بیشتری بخونین تا با شخصیت ها آشنا بشین. همچنین بیشتر هم بنویسین و نقد بخواین. به راهنمایی های داخل نقد هاتون هم بیشتر توجه کنین تا کم کم بتونین بهتر بنویسین.

امتیاز: 5


پومانا اسپراوت:

پست خوبی بود. شروع و پایانشم قابل قبول بود. ولی می شد بیشتر شاخ و برگ داد و مثلا غذا رو برای ماروولو برد و درباره واکنشش نوشت.

نقل قول:
با اینکه می دانست بزودی یک صفر بزرگ خواهد گرفت یا شاید هم شاهد مریضی ماروولو بود.

چون در زمان آینده قراره این اتفاق ها بیفته پس بهتره مثل جمله قبل "شاهد مریضی ماروولو خواهد بود" بشه.

با استفاده از شکلک ها پستات می تونه خیلی بامزه تر بشه.

همینطوری به پیشرفت ادامه بده.

امتیاز: 16 + ( 1 امتیاز به منظور پیشرفت نسبت به جلسات قبل.)


زاخاریاس اسمیت:

دوباره برگشتیم به نقد جلسات قبل و نوشتی لحضه؟! لحظه درسته.

نقل قول:
اشک زاخاریاس به شکل خنده داری سرازیر شد و روی کتاب آشپزی میریخت.

زمان افعالت توی این جمله با هم نمی خونه. روی کتاب آشپزی ریخت. به نظرم اینجا به اون" به شکل خنده داری" هم اشاره نمی کردی بهتر بود. طنزش رو کمی مستقیم کرده که این مستقیم بودن از تاثیرش کم می کنه.

توی بخش پایانی بهتر بود قبل اون نقل قول یه توضیح کوچیکی می دادی که مثلا روز بعد تیتر صفحه اول روزنامه پیام امروز این مطلب بوده که نقل قولت یهویی و بی مقدمه نباشه.

خلاقانه بود. شروع و پایان و روند پستت خوب بود. واکنش ماروولو هم که مروپ رو فرستاد از غذا بخوره بامزه بود.

امتیاز: 18


گابریل تیت:

نقل قول:
صبح زود بود و گابریل توی خواب فهمیده بود که باید چیکار کنه!فقط امیدوار بود که اون اتفاقی که ازش می ترسید نیوفته!

-فهمیدمممم!

توضیح بالا مربوط به گابریله، دیالوگ پایین هم متعلق به گابریله، پس دیگه نیازی به گذاشتن فاصله بین توضیح و دیالوگ نیست. فاصله مال زمانی هست که توضیح متعلق به شخصیت دیگه ای باشه و دیالوگ هم متعلق به شخصیت دیگه ای.

نقل قول:
اون سه بار طول دیوار اتاق رو راه رفت و ارزو میکرد که جای پیدا کنه که بتونه توش برای گانت غذا بپزه!

زمان افعالت توی این جملات با هم نمی خونه. بهتر بود بجای "آرزو می کرد" می نوشتی "آرزو کرد".

موقع نوشتن همیشه باید روی راه های مختلف پیش بردن داستان فکر کنیم و بهترین و سوژه ساز ترین راه رو انتخاب کنیم. سوال اینجاست آیا رفتن گابریل به اتاق ضروریات و به دست آوردن حاضر و آماده مواد غذایی و آشپز و... سوژه ساز تره و بیشتر میشه بهش شاخ و برگ داد یا اینکه گابریل خودش مجبور بشه از صفر تا صد مواد غذاییشو پیدا کنه و تلاش کنه خودش بپزدشون؟ قطعا راه دوم سوژه ساز تر و خلاقانه تر خواهد بود.

برای تشخیص بهترین راه ادامه دادن یه سوژه به تجربه بیشتری نیاز داری و این تجربه بیشتر با خوندن پست های نویسنده های خوب و نقد گرفتن بیشتر به دست میاد.

امتیاز: 14


آیرین دنهولم:

متاسفانه پیشرفت چندانی توی پست این جلسه در مقایسه با پست جلسه قبلتون نمی بینم. هنوز جملاتتون بدون علائم نگارشی تموم میشن...از شکلک ها در انتهای توضیحات استفاده می کنین...یه سری از دیالوگاتونم علامت دیالوگ (-) ندارن و یا انقدر علامت های مختلف بجای علامت دیالوگ قرار دادین که کاملا تشخیصشونو سخت کرده و خیلی بخش های پستتون به دلیل همین رعایت نکردن نکات نگارشی کاملا مبهم مونده.

تعم اشتباهه...شکل صحیح نوشتنش طعم هست. طاقط هم شکل صحیح نوشتنش طاقت هست. اشکالات تایپی و املایی پستتون زیاده. تکرار مداوم این اشکالات تمرکز خواننده رو از بین میبره و ارتباطش رو با پستتون قطع می کنه.

نقل قول:
تو باید اشپزخصوصی من باشید

باشی! ضمیر جمله باید با فعلش همخونی داشته باشه.

شروع و پایان پست خیلی مبهم بود. خیلی بیشتر باید چارچوب شخصیت هارو بشناسین و روشون کار کنین. به نکاتی هم که بهتون گفته میشه بیشتر توجه کنید.

امتیاز: 10


پلاکس بلک:

نقل قول:
در هر گوشه اتاق یک نفر ولو شده و مشغول انجام تکالیف سخت بسیار ارزشمند پرفسور اسنیپ بود.
در چنین حالت خسته کننده ای ناگهان در باز شد و بانو مروپ به وسط تالار پرتاپ گشت.

برای انتهای توصیفات احتیاجی به زدن شکلک ها نیست. بهتره از شکلک ها در انتهای دیالوگ ها استفاده کنید.

نقل قول:
-مانامی و ماریوس دستشویی، مگان و مافلدا خوابگاه، کروینوس و بلاتریکس هم تالار! زود باشید جایی که گفتم رو گردگیری کنید و برق بندازید.

یکمی بهتره حواستون بیشتر به چارچوب شخصیتاتون باشه. بلاتریکس ساحره قدرتمندی هست. کمی بعیده که مثلا گابریل بتونه با این لحن بهش دستور بده.

نقل قول:
- لوبیا قرمز نداشتن میشیم پلا! ولی لوبیا های برتی بات با تمام مزه ها تو قفسه بودن میشه.
با خودش زمزمه کرد:
- لوبیا های برتی بات؟ تازه فقط قرمز هم نیستن... همه رنگ ها هست... آشم خوشگل تر میشه
به سمت قفسه و بعد کابینت رفت...

بعد از دیالوگ اگر قرار بود توضیحی بیاد باید توضیح از دیالوگ بالاش با دوتا اینتر جدا بشه. به این شکل:

- لوبیا قرمز نداشتن میشیم پلا! ولی لوبیا های برتی بات با تمام مزه ها تو قفسه بودن میشه.

با خودش زمزمه کرد:
- لوبیا های برتی بات؟ تازه فقط قرمز هم نیستن... همه رنگ ها هست... آشم خوشگل تر میشه

به سمت قفسه و بعد کابینت رفت...


چند جا مثل همین مثال هم دیدم که علائم نگارشیتونو جا انداخته بودین. سعی کنین قبل ارسال پست یکی دو بار دیگه بخونیدش که اگر علائمی جا مونده بود قرارشون بدین. وجود این علائم به ظاهر ساده خیلی مهمن چون لحن خوانش صحیح یک متن رو به خواننده منتقل می کنند. وجود شکلک هم دلیلی بر نذاشتن علائم جملات نیست.

خیلی خوبه که توی انتخاب غذا به شخصیت ماروولو هم توجه کردی. این توجه به جزئیات خیلی به کیفیت پست کمک می کنه. پایانش خوب بود ولی می تونست بهترم باشه.

امتیاز: 16


سوروس اسنیپ:

پست قشنگی بود. هرچند می شد بیشتر توضیح بدی که سوروس چیا توی غذاش ریخته و چطوری آماده ش کرده که باعث چنین اتفاقاتی شده. پستت با شکلک هم می تونست خیلی بامزه تر بشه.

امتیاز: 17 + (1 امتیاز به منظور پیشرفت نسبت به جلسه قبل.)


نیوت اسکمندر:

متاسفانه جمله سازیتون به قدری اشکال داره که هر جمله رو نیازه چند بار بخونم تا مفهومش رو متوجه بشم.

نقل قول:
بعد از تبعید یک روزه اون نیوت تصمیم گرفت رستورانی با نام "کیف اسرارآمیز"بزنه

بعد از تبعید یک روزه (اش) تصمیم گرفت رستورانی با نام "کیف اسرارآمیز"بزنه.

نقل قول:
-خب دوستان ممنون اینکه دعوت منو پذیرفتید.

-خب دوستان ممنون (از) اینکه دعوت منو پذیرفتید.

نقل قول:
-گمونم ، یروزی شناسم بخواد بسته شده خب.

"بخواد" برای آینده استفاده میشه...بسته شده گذشته هست. زمان جمله تون کاملا مشکل داره و نمیخونه با هم.

نقل قول:
داشت همینطور نگاه میکرد و کلمه بعدش رو میخواست بگه صدایی اومد.

داشت همینطور نگاه میکرد و کلمه بعدش رو میخواست بگه (که) صدایی اومد.

نقل قول:
نیوت شروع کرد آشپزی کردند

نیوت مفرده، چطوری فعلشو جمع میارین؟

نقل قول:
برنج رو آب کرد

برنج رو دقیقا چطوری آب می کنن؟!


توصیفاتتون منو با سبک جدید و بی سابقه ای از نوشتن آشنا کرد!

نقل قول:
یواش و‌ زیر لب.

نقل قول:
لرد که یاد غذاهای گذشته افتاد بدون معطلی.

نقل قول:
و با فریاد بیشتر تو رستوران.


اشکالات تایپی، جملات ناقص، کمبود علائم نگارشی و... همه و همه باعث میشن خواننده نتونه تمرکز کنه و در نتیجه توی همون ساختار ظاهری پستتون غرق بشه و اصلا کارش به فکر کردن به محتوای پستتون نرسه! ضمن اینکه توی محتوا هم خیلی از بخش های پستتون هیچ هدف خاصی رو دنبال نمی کنن.

امتیاز: 12


گلرت و لاوندر عزیز:

همونطور که جلسات قبل هم پست های قبل یا بعد از زمان قانونی رو نپذیرفتم متاسفانه نمیتونم پست های شماهارو هم بپذیرم ولی اگر دوست داشته باشین می تونین بهم پیام شخصی بدین تا نظرمو راجع بهشون بگم. موفق باشین.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۶:۲۱:۲۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۶:۲۴:۳۰



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#62
-دیگه وقتشه جواب تموم اذیت و آزارهای من...یعنی تام رو پس بدی اگلا.

اگلا با افسردگی به جدا شدن قطعات مختلف بدنش فکر کرد. آیا این توانایی را داشت که از این پس صبح ها بجای آنکه دنبال جورابش بگردد به دنبال کلیه اش بگردد؟

همدردی عظیمی را با تام احساس کرد.
-اژی جان؟ میگم که من یکم عروسک خوبی نیستم. آلرژی زا و بی کیفیت هم هستم حتی. مطمئنی می خوای من عروسکت باشم؟

چهره اژی کاملا مطمئن به نظر می رسید. چنگال های تیزش را به اگلانتاین نزدیک و نزدیک تر کرد.

درون بدن اژی

-این دکمه "تجزیه کردن به سلول های تشکیل دهنده" کجا بود؟ مهم نیست حالا...یه دکمه ای میزنم میره دیگه!

عطش انتقام تام را فرا گرفته بود. به دست گرفته شدن سکان هدایت اژی توسط تام، بزرگترین بد شانسی زندگی اگلا به حساب می آمد.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#63
-نه من کاری اون تو ندار...

بلاتریکس نگاه تندی به تام انداخت.
-چیزی گفتی تام؟
-چیز...نه...یعنی چرا...گفتم چقدر من کارای معوقه توی دهن یک اژدها دارم اتفاقا!

چند مرگخوار تام را به سمت اژدها هول دادند. اژی دهانش را تا جایی که می توانست باز کرد. لحظه ای روح تام از جسمش جدا شد و پس از سرک کشیدن کوتاهی در اطراف و ابراز تاسف برای شرایط پیش رو، دوباره با ناامیدی به جسمش برگشت.
-پووووف! بو میده! من چطوری باید با این بو کنار بیام و برم داخل دهنش آخه؟
-ماما؟ تام به من گفت دهنم بو میده!
-نه...منظورم این بود بوی گل میده! بوی بهشت!

تام با تاسف یک پایش را بر روی دندان پیش اژدها گذاشت و سعی کرد قبل از آنکه از هوش برود وارد دهان اژی شود.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۷:۵۴ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#64
دختر آقای گانت، یک آبیار گیاه دریایی نمونه! - قسمت هشتم


جماعتی دانشجو بر روی ماسه های داغ کویر نشسته بودند. آفتاب سوزان مستقیم بر سرشان می تابید و در آستانه تبخیر شدن قرارشان می داد.

-دانشجویان عزیز...می خوام قبل از شروع کلاسمون کمی در مورد اهمیت رشته آبیاری گیاهان دریایی براتون توضیح بدم. اهمیت رشته شما اینه که...خب...آم...اهمیت خاصی نداره مثل اینکه! ولی بیاین امیدوار باشیم در آینده اهمیت خاصی برای رشته تون کشف بشه.

استاد نگاهی به چهره دانشجویان که از شدت اهمیت رشته شان اشک شوق در چشمانشان حلقه زد بود انداخت.
-حالا بیاین در مورد بازار کار رشته تون بیشتر صحبت کنیم...که خب...آم...متاسفانه بازار کاری هم نداره! ولی کی گفته در آینده هم بازار کاری نخواهد داشت؟

دانشجویان که پوستشان از شدت تابش آفتاب سوخته بود و چند نفرشان نیز دچار حریق شده بودند از شدت تاثیرگذاری و امید بخشی سخنان استادشان شروع به دست و جیغ و هورا کردند.

-استاد مامان؟ درس امروزمون چیه؟
-درس امروزمون آبیاری قطره ای گیاهان دریایی هست! فقط برای شروع درس به یک دریا، یک پیمانه گیاه دریایی و یک عدد قطره چکون نیاز داریم که خب فکر کنم توی کویر ممکنه به راحتی پیدا نشن!

دانشجویان کوشا، دستانشان را در جیب هایشان فرو بردند و به دنبال موارد مذکور جستجو کردند!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
#65
-گیرم که شلوار اضافه داشتم و دادمش به تو...اگر این یکی آتیش گرفت و منم مثل تو بی شلوار شدم چی؟ مرد باید آینده نگر باشه!
-زمان سالازار...مرلین بیامرزدش. کسی شلوار احتکار نمی کرد که! به قدری صلح و صفا حاکم بود که ملت خودشون میومدن شلواراشونو به هم قرض می دادن. به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بی شلوار داشتیم؟

همانطور که ماروولو آه می کشید و برای خود دنبال شلوار می گشت مروپ فرصت را غنیمت شمرد و خود را به فرزند دلبندش رساند.
-هلو انجیری مامان برات سهمیه میوه امروزتو آوردم.
-میل نداریم مادر!
-ولی مامان کلی زحمت کشیده این میوه هارو برای بابونه مامان پوست کنده. دست مامانو رد می کنی؟

در همان لحظه که لرد به دنبال بهانه ای به اطراف نگاه می کرد ناگهان زبانه آتشی از خروپف های اژدها به ظرف میوه ها برخورد کرد و تمام محتویاتش را سوزاند.

-مادر، ما بسیار میل داشتیم این میوه ها را بخوریم. افسوس که میوه سوخته خاصیتی ندارد!
-

همانطور که مروپ با سرخوردگی شدیدی دست و پنجه نرم می کرد مرگخواران به این فکر می کردند که چگونه اشیاء مهمشان را از شعله های خروپف اژی در امان نگه دارند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۱۶:۳۳:۳۲



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۳۶ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
#66
-ماما!

ولی هکتور نابغه تر از این حرف ها بود که متوجه موقعیت شود.
-به پاتیل من میگی ماما؟ یعنی برا پاتیلم مقام رفیع مادرانه قائل شدی؟ حالا که بلاخره به تقدس پاتیل های هکولی کبیر پی بردین وقتشه که یه قطعه دیگه براتون بنوازم.

شترق...شترق...شترق...

-یکی ما را از دست این بی خرد نجات دهد.

بلافاصله اژی، لرد سیاه را از بین دستان هکتور بیرون کشید و در آغوش گرفت.

-ما آغوش دوست نداریم. رهایمان کنید.

اما اژی رهایش نمی کرد. بعد از مدت ها دوری، دوباره ماما خود را پیدا کرده بود و این به معنای یک آغوش بی پایان بود!

-حال یکی ما را از چنگال این یکی نجات دهد.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱:۰۲ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
#67
دختر آقای گانت قصد ادامه تحصیل دارد! - قسمت هفتم


-پدر مامان با بخوانیم و بنویسیم که لیسانس نمیدن! مامان می خواد بره دانشگاه لیسانس بگیره!

شاید پر شدن حساب‌های بانکی و سکونت در زعفرانیه، روی اخلاق ماروولو و برخوردش با دخترش تاثیر گذاشت اما برای تغییر باورهای بنیادین او به چیزی بیش از این ها نیاز بود...چیزی شبیه به معجزه!

با خشم چند تار از سبیلش را کند.
-زمان سالازار...مرلین بیامرزدش. ضعیفه پاش رو از خونه می ذاشت بیرون، همون پاش رو قلم می کردن! ضعیفه رو چه به دانشگاه؟! پس فردا دو کلوم درس می خونه یاغی میشه! دختر باس بمونه توی خونه فقط برا کانون گرم خونواده بپزه و بشوره و بسابه!
-اما مامان دوست داره مادری تحصیل کرده باشه و به قله های موفقیت...
-تف به شرف من اگر بذارم وارث سالازار کبیر بره دنبال درس و تحصیل.


* * *


-من که میدونم آخرم هیچی ازت در نمیاد توی این کنکور...ولی بیا این آجیل چهار مغز رو بگیر ببر سر جلسه بخور شاید اون مغز پوکت یکم کار کرد!
-چشم پدر مامان.

چهار ساعت بعد...

مروپ مانند افرادی که در نبرد سختی پیروز شده باشند از در حوزه امتحانی خارج گشت.
-عالی بود پدر مامان. مامان بدون درصدی تردید بهترین دانشگاه ایران قبول میشه.

پس از اعلام نتایج...

-فقط یکم اونورتر از بهترین دانشگاه ایران قبول شدم...یعنی یکم بیشتر از یکم...یکم "دانشگاه کویر لوت" قبول شدم!
-گفتم که هیچی ازت در نمیاد دختر. حالا چه رشته ای؟
-یه رشته بسیار مفید پدر مامان. رشته ای که می تونه آینده نسل بشر رو تغییر بده. رشته "آبیاری گیاهان دریایی".
-زِکی!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۷:۴۱ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#68
خانواده‌ی گانت در آنجا که عرب نی انداخت! - قسمت چهارم


در اتاقی تاریک که تنها یک چراغ از آن آویزان بود پشت میزی نشسته بودند. نور چراغ لحظه ای سر نیمه طاس ماروولو و چادر مشکی مروپ و لحظه ای بعد سر مردی که چهره اش را با جوراب پارازین نقابی پوشانده بود روشن می کرد.

-چیشد؟ چرا جواب نمیدین؟ پرسیدم نام، پیشه، قصدتان از دخول به مملکت؟
-همش کار خودتونه! ما رو در بدو ورود به ایران آوردین اینجا که نتونیم فریاد اعتراضمونو به گوش جهانیان برسونیم. تا کی سرکوب؟ تا کی خفقان؟ زمان سالازار...مرلین بیامرزدش. هر فرد آزادی بیان داشت. ملتو بخاطر عقایدشون نمی کردن توی گونی! یه بار یه نفر اعتراض کرد بجا گونی بردنش پیش سالازار یَک چلو کباب مشتی بهش دادن که دیگه تا آخر عمرش گشنه ش نشد!
-که اینطور...پس اعتراض دارین.
-چیز...نه...اعتراض برای چی وقتی مملکتی به این گل و بلبلی دارین؟ ما رو در بدو ورود آوردین "جایی که عرب نی می انداخت"؟ فدای یه تار موی مبارکتون! اصلا شما هم ما رو نمی آوردین اینجا خودمون با گل و شیرینی خدمت می رسیدیم که خسته نباشیدی عرض کنیم به برادران و خواهران زحمت کش عرصه حفاظت...
-بسیار خب...بسیار خب...به نظر نمی رسه شما از جاسوسان کشورهای آستکباری باشین اما دخترتون چی؟

مروپ چادر مشکی اش را تا آنجا که فقط یک چشمش مشخص باشد جلو و جلوتر کشید.
-م...م...مامان...
-شک نکنید. این ضعیفه بدون حتی یک درصد تردید جاسوسه.

بازپرس مجهول الهویه به سرعت از جایش برخاست. همانطور که به دقت حرکات مروپ را زیر نظر داشت دو مامور را از بیرون اتاق فراخواند.

-عه...مامانو نبرین! مامانو کجا می برین؟!
-آهای...این آقایون ناموسمو کجا می برن؟ انقدر بی غیرت نشدم که بذارم ناموسمو از جلوی چشمم بردارن ببرن!
-مگه نگفتین دخترتون جاسوس اجنبیه؟!
-جاسوس اجنبی دیگه چه صیغه ایه؟! این ضعیفه کل جاسوسیش اینه که راپورت لیمو عمانی رو به لیمو ترش بده! بین خودمون باشه...عقل درست و حسابی هم نداره! خودتون نگاش کنید چقدر تاسف باره، از اول پست تا حالا اعتماد به نفس پیدا نکرده دو کلوم حرف بزنه حتی!
-پدر ما...
-باز تو حرف زدی؟ باز تو حرف زدی؟

بووووم! (افکت کوبیده شدن صندلی ماروولو بر فرق سر مروپ.)

-آقا اینا رو چرا دستگیر کردین؟ دوتاشون مشکل روانی دارن! بیاین تا این دختره ضربه مغزی نشده بفرستینشون برن پی زندگی فلاکت بارشون.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۳:۲۶ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#69
سوژه جدید


هوا آن روز کمی طوفانی به نظر می رسید اما طوفانی بودن و خطر پرواز در چنین هوایی هیچ تاثیری در عصبانیت ماروولو نگذاشته بود.
-زمان سالازار یه بار یه ضعیفه پاشد ساعت دوازده شب بره خانه سالمندان...سالازار چنان با جفت پا رفت تو صورتش که بجای خانه سالمندان رفت قبرستون!

مروپ به عقب پاک جارو گوجه ای پدرش بسته شده بود و در ارتفاع کم به شکل نگران کننده ای بر روی آسفالت خیابان کشیده میشد. لحظه ای بعد پاک جارو جلوی ساختمانی توقف کرد.

-پدر مامان، اینجا کجاست مامانو آوردین؟
-زمان سالازار...مرلین بیامرزدش! ضعیفه جماعت انقدر بی سواد نبودن که! خودشون تابلو ساختمون رو می خوندن.

مروپ نگاهی به تابلویی که رویش با خط خوانایی نوشته بود "انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام" انداخت.

-ولی مامان که اعتیاد نداره!
-همین خانه سالمندان رفتن وقت و بی وقتت یعنی اعتیاد. انگل اجتماع!

مروپ را با لگدی به داخل ساختمان و بین جمعیتی که میزگردی تشکیل داده بودند پرتاب کرد. از افراد داخل میزگرد که صورت هایشان در تاریکی فرو رفته بود صداهایی حاکی از تعجب به گوش رسید.

-آمم...سلام قیمه بادمجون های مامان. به مامان مروپ گفتن اینجا میتونه اعتیاد خودشو ترک کنه‌!
-خوش اومدی به جمع ما. برای حل مشکلات اول باید بتونیم در موردشون صحبت کنیم. چیشد که اعتیاد پیدا کردی؟ میخوام از گذشته ها بگی...از اون مروپ سالم قبل اینکه بشه انگل اجتماع!
-قصه از اون روزی شروع شد که پرنسس مامان بزرگ آدرس خانه سالمندان رو به مامان داد. مامان بعد از گرفتن اون آدرس دیگه اون آدم سابق نشد! هر روز به یه بهانه ای می خواست بره خانه سالمندان.

افراد داخل میزگرد به نشانه همدردی آهی کشیدند.
-حالا به عنوان سوال بعد بگو احساس خوشبختی می کنی؟
-نه چندان دمپختک مامان!
-ولی احساس خوشبختی کن چون انجمن ترک اعتیاد برای درمان اعتیادت به خانه سالمندان یه راه حل خیلی خیلی ویژه داره.
-واقعا سالاد فصل های مامان؟
-البته که واقعا! برای ترک اعتیادت به خانه سالمندان کافیه که دیگه به خانه سالمندان نری!
-

مروپ که با شنیدن این راه حل هوشمندانه بسیار تحت تاثیر قرار گرفته و متحول شده بود با امیدواری به فرداهای روشن از ساختمان خارج شد. بعد از ابراز آرزوی موفقیت برای افرادی که در صف انتظار جلوی درب ساختمان جهت ورود به انجمن و ترک اعتیادهایشان ایستاده بودند، به سمت خانه سالمندان رهسپار شد.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۷ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#70
تام که بوی اذیت و آزار اگلانتاین را استشمام کرده بود به سرعت کنار اژی بر روی کاناپه نشست.
-آخی اژی بیچاره...من حرفاشو تایید می کنم دکتر.

سپس دستش را دور گردن اژدها حلقه کرد و با اعتماد به نفس بیشتری خطاب به دکتر ادامه داد.
-این اگلا رو اینطوری نگاه نکنین خودشو زده به مظلومیت. نمی دونین چه آدم شرور و بی رحمیه! باید زمانی که می خواد شرارت کنه ببینیدش...از چشماش آتیش خشم فوران می کنه...از دندوناش خون مظلومان می چکه...از دماغش...

اژدها که از صمیمیت بیش از حد تام اصلا خوشش نیامده بود به زور دست او را از دور گردنش جدا کرد.
-این...اینم منو اذیت می کنه.

تام اصلا پیش بینی نکرده بود که ممکن است خودش در چاهی که دارد برای اگلانتاین می کند بیفتد! با وحشت به حرف هایی فکر کرد که اژی ممکن بود درباره اش به زبان بیاورد.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.