هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




آشنایی با فن فیکشن
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲
#71
بخش اول:

وقتی کودک بودیم شب ها با داستان هایی که والدین یا بزرگترها برایمان تعریف می کردند پا به دنیای تخیل می گذاشتیم و در قالب شخصیت ها، داستان ها را مرور و یا تحریف می کردیم. افراد بد را می کشتیم و خوب ها را زنده نگه می داشتیم. گاهی رمانتیک عمل می کردیم و گاهی خشن!

هنوز هم وقتی اثری را می بینیم و یا می خوانیم، در صورتیکه با عواطف و احساسات ما بازی کرده باشد گاه ما را وادار به فرو رفتن در تخیل و تغییر ساختار آن می کند. این حالت یک واکشن طبیعی است که در ذات هر کس قرار دارد. چه بسا بارها در دوران تحصیل برای شما پیش آمده که از معلمی، استادی و یا کسی به شدت ازرده شده و در تخیل خود او را بارها شکنجه کرده باشید!

زندگی یک داستان است و افراد درون آن همان کارکترهایی هستند که ما با انها سروکار داریم. در زندگی واقعی نمی توان شخصیت ها و صحنه ها را دوباره بازسازی کرد اما درون ذهن ما بارها و بارها می توان تغییرات را اعمال کرد. همه انسان ها این کار را انجام می دهند. داخل خط واحد، هنگام رانندگی، خوردن شام و... .

پس در واقع هر کس برای خود به نوعی "فن فیکشن گو" یا "فن فیکشن نویس" است. زمانی که هر فرد پس از دیدن یک فیلم، موسیقی و یا خواندن یک داستان با استفاده از شخصیت ها به باز آفرینی یک اثر می پردازد و یا دنباله ای برای ان می نویسد، اصطلاح فن فیکشن نویس به او داده می شود.

خب... امیدوارم توانسته باشم شما را تا حدودی با معنای ابتدایی فن فیکشن نویس آشنا کنم. برای آشنایی بیشتر می توانید به ادرس های زیر مراجعه کنید:

فن فیکشن

Fan fiction



آرشيو فن فيكشن (خارج از سايت)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲
#72
در این تاپیک سعی می کنم بهترین های فن فیکشن را که از لحاظ نگارشی و ادبی در سطح مناسبی قرار دارند را به شما معرفی کنم.

توجه شود که تعدادی از این فن ها، کامل، برخی ناقص و یا در حال نگارش هستند. بنابراین تصمیم گرفتم برای هر فن فیکشن یک پست مشخص در نظر بگیرم. لذا توجه داشته باشید، در صورت به روز شدن فن های ناقص و یا در حال نگارش تنها پست مربوطه به روز خواهد شد.( اصلاع رسانی حتما در تاپیک "بروز رسان" انجام می گیرد.)

در صورتی که دوستان آدرس و یا لینکی از نویسندگان برون سایتی دارند. خواهشمندم در بخش ارتباط با ناظر با ما در میان بگذارند تا پس از هماهنگی به اطلاع سایر دوستان نیز رسانده شود.

با تشکر


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۱ ۱۹:۱۸:۴۲


به روز رسان فن فیکشن
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲
#73
در صورت بروز رسانی هر فن فیکشن، چه داخل سایتی و چه برون سایتی کاربران بلافاصله در جریان تغییرات قرار خواهند گرفت. (زمان بروز رسانی حداکثر هر 12 ساعت یکبار است.)

در صورتی که دوستان آدرس و یا لینکی از نویسندگان برون سایتی دارند، خواهشمندم در بخش ارتباط با ناظر با ما در میان بگذارند تا پس از هماهنگی به اطلاع سایر دوستان نیز رسانده شود. بدیهی است فن های نگاشته شده درون سایت بلافاصله پس از آپدیت توسط نویسنده، از طریق ناظر اطلاع رسانی خواهند شد و نیازی به هماهنگی قبلی نمی باشد.

با تشکر


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۰ ۱۲:۰۱:۴۵


ارتباط با ناظر فن فیکشن
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲
#74
همین طور که از عنوان این تاپیک مشخص است، کسانی که نظر و پیشنهادی در مورد فن فیکشن و فن فیکشن نویسی دارند و یا مشکلاتی در این خصوص، می توانند در اینجا با ناظر درمیان بگذارند.

بدیهی است با مشاهده اعتراض بصورت توهین و تهمت زدن به کاربر(ان) با ذکر الفاظ ناپسند، پست مربوطه بلافاصله پاک و با خاطی برخورد خواهد شد!

لذا خواهشمندم در صورت احساس عصبانیت، ابتدا یک لیوان آب خنک در نزدیکی خود ظاهر سازید و پس از نوشیدن آن اقدام به زدن پست کنید! (این توصیه را جدی بگیرید. )



پاسخ به: داستان های پنــچ کلمه ای!
پیام زده شده در: ۹:۲۵ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲
#75
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس سر داد. چشمانش لبریز از خواهش و تمنا شده بود.
- س...سرورم به من.....

اما هنـوز لب باز نکرده بود که دردی جانکاه تمام وجودش را در برگرفت.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــه...خواهش...
- دالاهوف، میدونی معنی خیانت به لرد ولدمورت یعنی چی؟

نگاهش با سردی به پیکری که پیش رویش بر روی زمین افتاده بود، دوخت.
- نابودی و نیستی، دالاهوف!
-... .( سکوت)
- برادرت، آنتونین برخلاف تو ترجیح داده با دشمن من هم پیمان بشه... دشمن قسم خورده ی من!

نگاه خیره ی لرد حین ادای عبارت آخر حالتی مرگبار یافته بود. بدن مرد از ترس دچار رعشه شده بود و صدای به هم خوردن دندان هایش به گوش میرسید. لرد سیاه با صدایی ارام ولی دلهره اور به صجبت هایش ادامه داد.
- و تو با وجود اینکه می دونستی باید به سرورت خبر بدی... سکوت کردی.
- س...ر..ورم من...
- ساکت!
-سکوت تو به اندازه خیانت برادرت




پاسخ به: داستان های پنــچ کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
#76
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس سر داد. چشمانش لبریز از خواهش و تمنا شده بود.
- س...سرورم به من.....

اما هنـوز لب باز نکرده بود که دردی جانکاه تمام وجودش را در برگرفت.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــه...خواهش...
- دالاهوف، میدونی معنی خیانت به لرد ولدمورت یعنی چی؟

نگاهش با سردی به پیکری که پیش رویش بر روی زمین افتاده بود، دوخت.
- نابودی و نیستی، دالاهوف!
-... .( سکوت)
- برادرت، آنتونین برخلاف تو....



پاسخ به: داستان های چنـد کلمه ای!
پیام زده شده در: ۶:۰۲ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
#77
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس سر داد. چشمانش لبریز از خواهش و تمنا شده بود.
- س...سرورم به من.....

اما هنـوز لب باز نکرده بود که دردی جانکاه تمام وجودش را در برگرفت.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــه...خواهش...
- دالاهوف، میدونی معنی خیانت به...



پاسخ به: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۴:۴۴ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۲
#78
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس سر داد. چشمانش لبریز از خواهش و تمنا شده بود.
- س...سرورم به من.....


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۸ ۵:۲۰:۲۸


پاسخ به: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲
#79
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش نشانه رفته بود چون مردگان رنگ باخت و ناله ای از سر یاس....



پاسخ به: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۲
#80
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن او فرا رسیده بود.
- لوسیوس زندانی رو بیار.
- اطاعت میشه ارباب!

آتش خشم تمام وجودش را فرا گرفته بود. نقشه باید بی کم وکاست اجرا میشد حتی اگر مجبور به قربانی کردن خادمین خود می شد. سال ها بود که انتظار چنین فرصتی را می کشید. دیگر اجازه نمی داد هیچ چیز مانع او شود حتی...
- نه خواهش می کنم...نه!

افکار لرد با صدای فریاد زندانی پریشان شد. زندانی با لابه و زاری به پای لرد افتاد. بدنش از شدت وحشت همچون بیـد به لـرزش افتـاد. چهـره ی خون آلودش نشانه ی عذابش بود و ترس.

چهره زنداني با دیدن چوب دستی که به سویش....







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.