مردِی قد کوتاه و بی مو درست در مقابل (شومینه) زانو زده بود و اضطراب در چشماش موج میزد هری با دیدن این صحنه احساس لذت میکرد. هری ارام در کنار سر ماری که روی شانه اش بود (هیس) هیس کرد وسپس رو به مرد گفت پیتر تو یه (ماگل)
زاده ای و این رو به من نگفته بودی.مرد با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت سرورم شما... اما دیگه نتونست ادامه بده چون مار دور گردنش خزیده بود و نیشش رو در بدن مرد فرو کرده بود. وقتی هری به خودش اومد هنوز (جشن) تموم نشده بود.رون و هرمیون داشتند در مورد (ویکتور کرام) بحث میکردند.رون گفت اگه اون (جاروی پرنده)رو نداشت یه بازیکن معمولی بود.با گفتن این حرف هرمیون (چپ چپ)به او نگاه کرد.رون هم رویش را از او برگردوند و با قیافه ای (متحیر) به صورت رنگ پریده هری نگاه کرد.هرمیون نیز وقتی متوجه هری شد جیغ بلندی کشید و(پروفسور)مک گونگال را صدا کرد . هری وقتی چشمهاشو باز کرد که از (سرسرا)خارج شده بود و روی یکی از تختهای درمانگاه دراز کشیده بود و نمیتونست به چیزی جز مرگ پیتر فکر کند
تایید نشد !!!
بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)
ویرایش شده توسط Morfin در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۷:۰۲:۴۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۶ ۲۰:۴۳:۱۷