ببخش - آشپزخانه - نگهبان - مطالعه اسمشو نبر - نقره ای - ردا - پناهگاه - زنجیر - گنجینه
با صدای دریچهء سلول از خواب پریدم، نگهبان غذا را داخل سلول من گذاشت. الان مدت ها بود که حساب روز ها از دستم در رفته بود و تنها کارم خوردن غذاهایی بود که در آشپزخانهء کثیف زندان درست می شد، با این وجود، این جا برای من پناهگاهی امن به شمار می رفت. از زندانیان دیگر شنیده بودم که مطالعات اسمشونبر به مراحلی رسیده بود که بدون نیاز به هورکراکس ها توانایی رسیدن به جاودانگی را داشت. پس با این حساب زنجیری که تنها گنجینه ام در زندان بود کاملا به استفاده مانده بود. به رنگ نقره ای و زیبای آن نگاهی انداختم و به این نتیجه رسیدم که بعد از آزاد شدن از زندان می توانم آن را به قیمت خوبی بفروشم.
تایید شد !!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۸:۳۵:۲۹
آره داداش...خفن بازیه!