- هری ... من می ترسم !
- هری توجه کردی اولین باره که سه نفره اومدیم جنگل ممنوع؟
- خب تو گفتی هر سه نفر ! پس منظورت منم هستم دیه ! چرا میگی هری فقط ! فهمیدم ! تو اونو انتخاب می کنی !
پس از این مکالمه ی کوتاه ، رون از آن دو جدا شده و در میان درختان سربه فلک کشیده ی جنگل ناپدید شد .
هری و هرمیون :
بعد از دقایقی هری به خود آمد و به اطرافش نگاه کرد :
- غیژژژژژژژ! این دیه چیه !؟
هرمیون نیز برگشت و چشمش به جانوری افتاد که پشت سر آنها در حال پرواز بود ، شباهت بسیاری به هدویگ داشت ، اما به دلایلی هری را به یاد اسنیچ می انداخت .
هری :
اسنیچه !
هرمیون ناباورانه گفت : نه ! نه ! نــــــــه ! هری این هدویــ...
اما دیگر دیر شده بود ، هری به سمت جغد هجوم برد و آن را از حلقوم فشار داد ، سپس سرش را پیچاند و نوکش را کند و پس از پایان کار ، هری در یک دست اسنیچی سفید و در دستی دیگر یک مشت پر داشت .
هرمیون آب دهانش را قورت داد و به پر های باقیمانده از هدویگ چشم دوخت ...
سکوت همه جا را در بر گرفته بود .
- تصمیم گرفتم برگردمـ...
اما هنگامیکه رون هرمیون را در حالی دید که آستین ردای هری را در دست داشت و سعی داشت از باقیمانده ی جغد دورش کند دوباره برگشت و بین درختان تاریک جنگل ممنوع ناپدید شد ...
پیدا کردن هورکراکس سیصد و شصتم با این وضع ... غیرممکن بود !
لعنت شیطان بر ولدمورت !
اول از همه اين كه نوشته نامنظمي داري، اصول و جايگاه توصيف ها و ديالوگ ها رو به نظرم خيلي درست تشخيص نميدي. رو هوا يه چيزي نوشتي. هدف كاراكترها خيلي معلوم نبود. سرعت بالا و كيفيت پايين. اين چيزي بود كه طرز بيان نوشته شما گفت. خيلي تند تند نوشتي، اين مشخصه. يك نمايشنامه ديگر بنويس.تاييد نشد!
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۹ ۱۲:۲۴:۱۸