هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#1
نام : مارش
نام خانوادگی : خاطرم نیس ! اصا ندارم !
گروه : هافل
علایق : خودم ! گروهم ! دوست پسرم که تازگی پیداش کردم تو اوتوبوس شوالیه !
توضیحات :

من یه ساحره ام ! از اسمم پیداس . قد متوسطی دارم . 167 . از سیاه خوشم میاد . هر چی باشه مشکی رنگ عشقه و اینا !
بین غذا ها اسپاگتی رو به حد جنون دوست دارم و از قورمه سبزی و اشکنه متنفرم ! البته خوشحالم تو دنیای جادوگری از این جور غذاها خبری نیس !
رنگ چشام و موهام مشکی ان . بینی خوش فرمی دارم . کلا زیبام !
بیست و سه سالمه و دارم پزشکی مشنگا رو میخونم . میخوام بهترین جراح قلب بشم !
چوب دستی ام پر هیپوگریفه و یه تراشه یاقوت .
من آدم بد اخلاقی ام ! اصلا جنبه شوخی موخی هم ندارم ! همیشه باید حرف من باشه همه جا ! مغرورم دیگه یه خورده فقط !
دیگه دوس دارم همیشه بهترین باشم !
شدیدا وسواس دارم به کثیفی .


همه چیزم رو توضیح دادم ! مختصر و مفید !

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۷ ۱۷:۴۵:۴۸


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۸۷
#2
تایم : 9:30 صبح - مکان : دخمه اسنیپ - هری رون و هرماینی و البته دیگر دانش آموزان !

هری : خب پس رون ! قرار شد من الان برم پشت در واستم و صبر کنم تا اسنیپ درو وا کنه . بعدش آروم پشتش وا میستم جوری که اون نفهمه من اونجام . بعد تو حواسش رو پرت میکنی تا من بیام بشینم سر جام ! افتاد ؟
رون : :no:
هری : خب ببین دوباره میگم ! من الان میرم پشت در وا میستم . بعدش اسنیپ میاد و تو حواسش رو پرت میکنی تا من بیام بشینم سرجام ! این دفعه که افتاد ؟
رون :
هری :
هرماینی : امم ! خب رون جونم ! منو ببین . ببین اسنیپ میاد ! این هری بوقیه میره پشت در وامیسته ! بعد اون اسنیپ بوقی تره میاد تو . بعد هری پشتش قائم میشه و بعدش تو که اصلا بوقی نیستی باید حواس اسنیپو بوق کنی مثل خودش ! بعدش هری میاد میشینه سر جاش ! همین ! فهمیدی حالا !؟
رون : اوهوم !
هری : پس من میرم سر پستم !
هرماینی : فقط یه چیز ! این عملیات بسیار خطرناک تو چه نتیجه باید داشته باشه ؟
هری : نتیجه !؟ خوردنیه ؟
رون : نچ ! اما تو جیب جا میشه !
هری : آها ! گراوپ !؟
رون : داری نزدیک میشی !!!

در همان لحظه اسنیپ وارد میشود و با دیدن هری که وسط کلاس ایستاده بود هر از چند گاهی کلمه ای به زبان می آورد و رون با تکان دادن سرش به او پاسخ میداد به شدت عصبانی شد .

- پاتر ! فکر کنم از جایی که وایسادی خیلی خوشت اومده ! میخوای از این کلاه بوقی ها هم بدم بذاری سرت همونجا وایسی تا آخر کلاس !؟
- اممم ! بذارید فکر کنم ! نه ! ولی اگه رون هم بیاد کنارم تا یه همصحبتی داتشته باشم بدمم نمیاد ! فقط کلاهش صورتی باشه ! ... اممم راستی ! اگه رون بیاد زحمت نمیشه واستون دو تا کلاه فراهم کنید ؟!
- مطمئنم اگه مادرت زن من بود تو اینقدر بی ادب بار نیومده بودی !
- خوب ! باشه پس تنها وامیستم اینجا !
- آفرین ! به خاطر این حرف گوش کنی ده امتیاز به گریف اضافه میکنم و به خاطر ایجاد بی نظمی سرکلاس علاوه بر این که حق امتحان نداری پایان سال ، شصت امتیاز هم از گریف کم میکنم !
- مرسی ! بابت ده امتیاز !

-------------------------------


من منظورتون رو نفهمیدم ! آخرش رو چیکار کنم ؟
ولی خواهش میکنم همینو تایید کنید . باور کنید وقتی وارد ایفای نقش شدم جبران میکنم !

آفرين آرايانا! دقيقا منظور من همين بود! تو تونستي با كمي فكر كردن، آخر پستت رو به خوبي تموم كني. پس اين تجربه رو به ياد داشته باش كه ميشه با كمي تامل بيشتر، يه پايان خوب براي يه نوشته داشت! تاييدت ميكنم! موفق باشي!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۷ ۱۲:۰۶:۱۲


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۴۱ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷
#3
تایم : 9:30 صبح - مکان : دخمه اسنیپ - هری رون و هرماینی و البته دیگر دانش آموزان !

هری : خب پس رون ! قرار شد من الان برم پشت در واستم و صبر کنم تا اسنیپ درو وا کنه . بعدش آروم پشتش وا میستم جوری که اون نفهمه من اونجام . بعد تو حواسش رو پرت میکنی تا من بیام بشینم سر جام ! افتاد ؟
رون : :no:
هری : خب ببین دوباره میگم ! من الان میرم پشت در وا میستم . بعدش اسنیپ میاد و تو حواسش رو پرت میکنی تا من بیام بشینم سرجام ! این دفعه که افتاد ؟
رون :
هری :
هرماینی : امم ! خب رون جونم ! منو ببین . ببین اسنیپ میاد ! این هری بوقیه میره پشت در وامیسته ! بعد اون اسنیپ بوقی تره میاد تو . بعد هری پشتش قائم میشه و بعدش تو که اصلا بوقی نیستی و جیگر منم هستی تازه (!) باید حواس اسنیپو بوق کنی مثل خودش ! بعدش هری میاد میشینه سر جاش ! همین ! فهمیدی حالا !؟ الهی فدای اون کک و مکات شم من !
رون : اوهوم !
هری : من میرم سر پستم !
هرماینی : فقط یه چیز ! این عملیات بسیار خطرناک تو چه نتیجه باید داشته باشه ؟
هری : نتیجه !؟ خوردنیه ؟
رون : نچ ! اما تو جیب جا میشه !
هری : گراوپ !؟
رون : داری نزدیک میشی !!!

در همان لحظه اسنیپ وارد میشود و با دیدن هری که وسط کلاس ایستاده بود هر از چند گاهی کلمه ای به زبان می آورد و رون با تکان دادن سرش به او پاسخ میداد به شدت عصبانی شد .

- پاتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ! صد امتیاز از گریفیندور کم میشه !



هوم! پستت طنز بود، ديالوگ ها زيادي احساساتي بودند! و خب عكس العمل اسنيپ مي تونست بهتر از اينها باشه! شكلك زياد بود! اما بامزه بود و ميشد به حماقت پاتي كوچولو خنديد! اگر بتوني همين پستت رو، دچار يه سري تغييراتي بكني و آخرش رو بهتر از اين تموم بكني، اونوقت با ريضايت بيشتري نظر به تاييدت خواهم داشت! پس فعلا تاييد نشدي تا آخر پستتو بهتر تموم كني! موفق باشي دوست من.


ویرایش شده توسط آریانا در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۴ ۰:۴۴:۰۰
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۴ ۱۱:۰۰:۲۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷
#4
جشن - خوشحالی - امید - انرژی - استراحت - دوست - چوب جادو - سر و صدا - پیروزی - هاگوارتز


آن روز در هاگوارتز جشن بزرگی بر پا بود . سر و صدای خوشحالی و شادی دانش آموزان سر به آسمان میکشید .
این همه هلهله و شوق برای پیروزی هری پاتر ، پسری که زنده ماند بر ولدمورت ، ارباب پلیدی ها بود . این واقعه بزرگ امید را در دل تمام جادوگران زنده کرد . امید به زندگی جدید به دور از زشتی و سیاهی .

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۳ ۱۲:۳۲:۵۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.