وقتي بلاخره اخرين اعضاي تالار گريفندور هم به خواب رفتند ، هري ، رون و هرميون تحت پوشش شنل نامريي كننده از تالار خارج شدند ، به سمت پله هاي متحرك هاگوارتز رفتند و بعد از مدت كوتاهي خود را به طبقه سوم رساندند .
در تالار طويل و درازي شروع به راه رفتن كردند و درست در مقابل در ورودي دفتر مادام هوچ كه با نور ماه روشن شده بود گوشه اي كمين كردند.
هرميون:هري مطمئني كه امشب اتفاق ميفته ؟!
هري:خودم شنيدم كه مالفوي به كراب و گويل ميگفت امشب قراره اين كارو بكنن .
رون:خدا بخير بگذرونه
هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه سايه ي ناشناسي در انسوي تالار ديده شد ، ناشناس ارام قدم بر ميداشت و مرتبا به پشت سر خود نگاه ميكرد ، ناشناس مقابل دفتر مادام هوچ ايستاد و به واسطه نور ماه كه ان محدوده را روشن ميكرد چهره ي رنگ پريده مالفوي مشخص شد.
هري ، رون و هرميون:
مالفوي چند تقه به در زد ، مدتي گذشت و كسي در را باز نكرد اما درست زماني كه مالفوي نا اميد شده بود و ميخواست برگردد پروفسور هوچ در حالي كه لباس خواب پوشيده بود و چشمهايش را ميماليد در استانه در ظاهر شد.
_مالفوي تويي؟! اين وقت شب اينجا چي كار ميكني ؟!
مالفوي دستش را زير ردايش برد و كيسه كوچكي را بيرون كشيد.
_پروفسور ، پدرم اينا رو براي شما دادن تا توي بازي فردا در برابر گريفندور هواي ما رو داشته باشيد.
هوچ كيسه كوچك رو گرفت و درش را باز كرد ، درخشش گاليونها چهره هوچ را روشن كرد.
هري زير شنل زمزمه كرد:هرميون اون دوربين كالين رو سريع بده به من .
هرميون دوربين كالين را كه به واسطه اورادي كه روي ان اجرا كرده بودند كاملا بي سر و صدا شده بود ، به هري داد.
هري چند عكس از مادام هوچ و مالفوي گرفت و بعد از اتمام اين كار هر سه نفر انها محتاط و با سرعت به سمت تالار گريفندور برگشتند و بعد از انكه مطمئن شدند در حوالي تابلوي بانو چاق كسي نيست از زير شنل بيرون امدند و بعد گفتن رمز كه " كدو حلوايي" بود وارد تالار شدند و خودشان را روي نزديك ترين مبل ولو كردند.
هري:هرميون ديدي حق با من بود ؟! اما شما منو باور نداشتين?!
هرميون:هري ما تو رو باور داشتيم اما براي اثباط اين ادعا بايد مدرك تهيه ميكرديم.
رون:حق با هرميونه ! الان هم دير وقته بهتره بريم بخوابيم و فردا عكس ها رو تحويل دامبلدور بديم .
همه موافقت كردند و به سمت خوابگاه راه افتادند.
يك پست آرام و بدون دغدغه! با سوژه اي به نسبت ماگلي! اما ميشه گفت تقريبا خوب پرورشش داده بودي، و در آخر پستت ما رو به حال و هواي كتاب كشوندي، صحبت هاي هري و باور نكردن هاي دوستاش و ... . با اينكه از مادام هوچ بعيد ميدونم كه اين رشوه رو قبول بكنه، اما من شما رو تاييد ميكنم! و اميدوارم مالفوي بلاخره بفهمه كه همچين را هايي رو نبايد به كراب و گويل بگه!!! تاييد شديد!
ویرایش شده توسط هري پاتر و يادگاران مرگ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۱:۴۵:۴۴
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۲ ۸:۳۰:۱۵