هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ghorbani45@gmail.com)



Re: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۸۷
#1
اوم...اسب تك شاخ ......اسب من آرزوها رو براورده مي كنه...باورت نمي شه ...اون ديگه مشكل خودته...


من.
دانشجوي دكتراي كائنات
استادم خدا
از جايي كه ماوراء مي خوانندش امده ام
تا بگويم هر انچه نا گفتني است...


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
#2
نام:مينروا مك گونگال
شغل:استاد درس تغيير شكل
گروه:گريفيندور
خصوصيات ظاهري: قيافه اي جدي و عبوس با موهاي مشكي اي كه هميشه محكم آن ها را پشت سرش مي بندد و عينك چهار گوشي كه هميشه بر چشمان مشكي اش قرار دارد.

توضيحات:مينروا معاون پروفسور دامبلدور بود.او سرپرست گروه گريفيندور بوده و در دوران هري پاتر استاد تغيير شكل.او پس از مرگ دامبلدور به مدت كوتاهي مدير مدرسه هاگوارتز شده اما پس از شروع سال تحصيلي مجبور به واگذاري اين پست به پروفسور اسنيپ شده و به پست قبلي خود بازگشته و تا پايان كار ولدومورت در ارتش سري دامبلدور(محفل ققنوس) فعاليت مي كند...

باتشكر.مبارز سياه

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۷:۵۹:۴۴

من.
دانشجوي دكتراي كائنات
استادم خدا
از جايي كه ماوراء مي خوانندش امده ام
تا بگويم هر انچه نا گفتني است...


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
#3
دخمه اسنيپ
تق تق تق
اسنيپ پشت ميز نشسته بود و كتاب مي خواند بلافاصله با شنيدن صداي در كتاب ها را به كناري زد و با صدايي سرد بي روح گفت:بيا تو
* * *
هري نفس عميقي كشيد دستگيره را چرخاندو وارد اتاق شد در مقابلش اسنيپ با چشمان نافذش به او چشم دوخته بود. هري به ارامي فاصله ميان خود تا اسنيپ پيمود تا جايي كه فقط ميزي چوبي در ميان آن دو قرار داشت.
اسنيپ با پوزخندي اشكارگفت:دانه هاي جونده منتظر تو هستن...چطوره بيش تر از اين منتظرشون نذاري؟!
هري با نفرت به اسنيپ چشم دوخت وبا صدايي ارام گفت: بله...پروفسور
كلمه اخر را با انزجار خاصي ادا كردو به سوي سطل دانه ها رفت...پاك كردن ان دانه ها بدون دستكش و جادو بدون آسيپ نبود.مقابل سطل نشست و شروع به پاك كردن انها كرد.ديري نپاييد كه دانه ها رم كردندوهمگي از سطل بيرون خزيدند و فقط تعداد كمي از آن هاباقي ماند.
اسنيپ با نيشخند همشگي اش گفت:مثل اينكه خيلي كار داري...
هري اه كوتاهي كشيدوبرخاست.هنوز چند قدمي بر نداشته بود كه اسنيپ گفت:بدون چوب جادو
هري چوب جادويي را كه تا چند لحظه پيش از جيبش در اورده بود دوباره در جيبش جا كردوبه دنبال دانه ها راه افتاددر حال گرفتن دانه ها دانه اي دستش را گاز گرفت.پس از مدتي اسنيپ دوباره لب به سخن گشود:اون قدر مثل پدرت مغرور و متكبر هستي كه هيچ شكايتي رو به خودت راه ندي يا از درد گاز گرفتن يكي از اين ها به خودت بنالي........چطوره تو تاريكي دانه ها رو پيدا كني ...اينطوري حالش بيشتره.
وبلا فاصله با تكان دادن چوب جادويش چراغ ها رو خاموش كرد
_شايد صبح بر گشتم...فعلا...در ضمن اين لامپ به اين راحتي ها روشن نمي شه...
چند ثانيه بيشتر نگذشته بود كه صداي تالاپ خفه اي بر خاست و صداي فرياد كوتاهي...هري با صدايي ارام گفت:كمبود غرورم باعث مي شه فرياد بزني ؟!؟
اسنيپ:100 امتياز از گريفيندور كم ميكنم و1 روز مجازات اضافيhttp://www.jadoogaran.org/uploads/smil44b2281ac833f.gif
http://www.jadoogaran.org/uploads/smil44b2281ac833f.gif
وبلافاصله برخاست واز دخمه خارج شد.
هري: http://www.jadoogaran.org/uploads/smil4092583a7537f.gif
http://www.jadoogaran.org/uploads/smil4092583a7537f.gif




آفرين مبارز سياه! بسيار متن كتابي و خوب بود! ولي نميدونم آخه چرا راجع به عكس ننوشته بوديد! ... اينبار رو هم مي گذرم، چراكه متن شما بسيار قوي بود. فقط به ياد داشته باشيد كه در متن كتابي، جاي عباراتي مثل" تالاپي بر زمين افتاد" نيست. موفق باشيد دوست عزيز. تاييد شد!


ویرایش شده توسط مبارز سياه در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۶ ۱۴:۰۵:۰۴
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۷ ۷:۵۸:۴۳

من.
دانشجوي دكتراي كائنات
استادم خدا
از جايي كه ماوراء مي خوانندش امده ام
تا بگويم هر انچه نا گفتني است...


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#4
راي من: البوس سوروس پاتر



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#5
سرو صداي جشن پايان سال هاگوارتز سالن عمومي اسليترين را فرا گرفته بود.همه با خوشحالي پيروزي خود بر گريفيندور را جشن مي گرفتند.
اما در گوشه اي از سالن دور از بقيه پسري با موهاي چربي كه دو طرف صورتش را احاطه كرده بود نشسته بودو چوب جادواش را در دستانش مي چرخاند...
با نااميدي به نقطه اي خيره شده بودودر افكارش غوطه ور بود . تمام انرژي اش را صرف فراموش كردنش مي كرد...امااورا از صميم قلب دوست داشت.سوزش چشمانش را حس مي كرد آهي ارام سرداد بر خاست و به سمت خوابگاه رفت و عشقش نسبت به او را در خود خفه كرد...

تاييد شد.


ویرایش شده توسط مبارز سياه در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۷:۳۶:۳۹
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۲ ۷:۲۶:۲۱

من.
دانشجوي دكتراي كائنات
استادم خدا
از جايي كه ماوراء مي خوانندش امده ام
تا بگويم هر انچه نا گفتني است...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.