هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "روبیوس هاگرید"
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
#1
با سلام ایده های خوبی دارین. منم حمایت میکنم.



پاسخ به: جادوی هری پاتر : صفحه کتاب یا پرده سینما ؟
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴
#2
خب کاملا مشخصه که کتاب خیلی بهتر از فیلم های سینمایی هری پاتره. چون اون احساسی و حس خاصی که رولینگ تو کتاباش داشت رو نتونسته بودن منتقل کنن. به عنوان مثال صحنه آخر فیلم یادگاران مرگ وقتی هاگرید هری و میاره و همه فک میکنن هری مرده فقط جینی خیلی مصنوعی داد میزنه نه! بقیه افراد عین مجسمه نگاه میکردن1 در صورتی که تو کتاب خیلی خوب نشون داد که همه داشتن شیون و زاری میکردن چون هری امید دنیای جادوگریو قهرمانشون بود.

برای همین به نظر من کتاباش خیلی بهتر از فیلماشه. و اگر به جای فیلم سینمایی سریال میساختن و از جلوه های ویژه هم کمک میگرفتن به نظرم موفق تر میشد.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
#3
نام: هانا
نام خانوادگی: آبوت
رنگ مو بلوند
جنسیت مونث
رنگ چشم قهوه‌ای
گروه هافلپاف
چوب دستی نامعلوم
پاترونوس نامعلوم
نژاد مشنگ زاده
عضو:ارتش دامبلدور
هانا ابوت همزمان با هری پاتر وارد هاگوارتز شده و بخاطر اینکه نام خانوادگی او با حرف A شروع می‌شود، اولین کسی است که کلاه گروهبندی را بر سر گذاشته و وارد خوابگاه هافلپاف می‌شود.

در هری پاتر و محفل ققنوس، او یکی از کسانی است که طومار اعضای ارتش دامبلدور را امضا کرده و عضوی از آن می‌شود. در پایان همان سال هم، به همراهی چند عضو دیگر از ارتش، در قطار سریع‌السیر هاگوارتز به هری کمک می‌کنند تا دراکو مالفوی را نفرین کنند.مادر هانا به دست مرگخواران کشته می‌شودو هانا مدرسه را ترک میکند.در مورد مشنگ زاده بودن او اطمینان دقیقی در دست نیست.حقیقت این است که قتل مادر او به دست مرگخواران، مسئله را حساس‌تر کرده است؛ چون بعید به نظر می‌رسد مادر مشنگ هانا ابوت اهمیت چندانی برای مرگخواران داشته باشد.

در عین حال، مرگخواران بخاطر کشتن مشنگ‌های بیگناه هم شهرت دارند؛ به همین دلیل باز هم احتمال می‌رود او یک مشنگ زاده باشد.

تایید شد.
به ایفا خوش اومدین.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۶ ۷:۳۳:۴۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
#4
با ز هم یک روز تکراری دیگر .... برای دختری که روحش پنجاه سال در دستشویی و چاه توالت ها سپری شده بود... میرتل گریان ...طی پنجاه سال او کاری جز فکر به کردن به سرنوشت شومش و گریه کردن به آن نداشت ... ترجیح میداد در این دستشویی ماتم زده سپری کند چون دانش اموزان و حتی اشباح مثل سال هایی که زنده بود او را مسخره

میکردند.... و حالا میرتل در چاه یکی از توالت ها شناور باز به روزی فکر میکرد که مرده بود.... ناراحتی و غم و خشم بار دیگر در او جاری شد... اروم اروم شروع به گریه وناله کرد.. فکر میکرد اگر آن روز به خاطر عینکش مسخره نمیشد و به آنجا نمیامد شاید زنده بود...میرتل در حالی که به انگشت های شفافش نگا میکرد به ناله خود ادامه میداد که..

یک دفعه حس کرد صدای ناله و گریه غریبه ای جز خودش را میشنود... میرتل گریه اش را قطع کرد و با دقت به صدای گریه گوش داد.... صدای گریه غریبه ضعیف میامد اما به نظر میامد که یه پسر است .... میرتل با خود فکر میکرد: کی میتونه باشه؟؟ -نکنه اومده اینجا تا مسخره ام کنه و دستم بندازه؟؟ ... -اما داره گریه میکنه ... شاید داره ادای گریه در میاره تا بعد منو مسخره کنه آره حتما همینه.. میرتل با این فکر با عصابنیت از چاه توالت بیرون امد... خواست فریاد بکشد گم شو برو بیرون که.. دید پسری بر دستشویی خم شده و هق هق میکند... شانه های پسر میلرزید... واقعا گریه میکرد و قصد مسخره کردن میرتل را نداشت... میرتل کنجکاو جلو تر رفت... پسری بور لاغر اندام و رنگ پریده که قطره های اشک رو گونه هایش روان بودند... میرتل حس دلسوزی و کنجکاوی نسبت به آن پسر حس میکرد... پسر سر برگرداند و با دیدن میرتل جا خورد.. کمی میرتل را نگاه کرد و بعد با عصبانیت به میرتل توپید: - چیه به چی نگاه میکنی؟؟ میرتل جا خورد اما بیش خود فکر کرد پسر جذابی است حس ناراحتی نسبت به او داشت.. با ملامیت گفت :
- چرا گریه میکنی؟؟؟
- به تو مربوط نیست برگرد تو چاه توالتت..
- شاید من بتونم کمک کنم اگه به من بگی چی شده قول میدم رازتو به کسی نگم..
- برو تنهام بذار!!
-میدونم چرا انقد ناراحتی .. تو هم مثل من تنهایی مگه نه؟؟
پسر لحظه ای در سکوت به میرتل نگاه کرد... وبعد زیر لب گفت :
-آره ... خیلی تنهام
میرتل حس کرد تیرش به هدف خورده .. پرسید:
- اسمت چیه؟؟
-دراکو
- خب دارکو به من بگو چی شده ؟ اونا هم تورو مثل من مسخره میکنن؟؟
دارکو مالفوی لحظه ای به صورت شفاف میرتل نگاه کرد.. خیلی دلش میخواست غم های درونش را به یکی بگوید.. حس میکرد مریتل میتواند او را درک کند حس هایشان به هم نزدیک بود. اما اگر میرتل به کسی میگفت چه؟؟ که پسر لوسیوس مالفوی که همیشه به عالم و آدم فخر میفروخت حالا خورد شده در یک دستشویی دخترانه متروکه اشک میریزد؟؟ یا اگر رازش را به او میگفت و دامبلدور و بقیه خبر دار میشدند چه؟؟ .. نه باید باقی مانده غرور ی که خرد شده بود را حفظ کند و کارش را به پایان برساند باید میتوانست باید.. میرتل منتظر به دارکو نگاه میکرد گفت:
- خب؟؟
دراکو اشک هایش را پاک کرد و خم شد کیف و ردایش را از کف دستشویی برداشت و با حالت سرد و بی روح همیشگی خود گفت:
- اگه از این مسله یک کلمه به کسی حرف بزنی مطمن باش واسه همیشه باید کنج چاه توالتت بمونی...
و میرتل به شدت عصبانی شد جیغ جیغ کنان گفت:
- نمیخوای بگی نگو مگه مجبورت کرده بودم؟؟ حالا از اینجا برو تنهام بذار..
مریتل درون یکی از چاه توالت ها شیرجه زد و مالفوی را به حال خود تنها گذاشت..

داستان زیبایی بود.فقط یکی دو مورد ایراد کوچیک توش دیده میشه.مثلا استفاده مکرر از سه نقطه.سه نقطه برای ایجاد مکث و انتقال عمیقتر یه حس به خواننده استفاده میشه ولی شما در جاهایی که نیازی بهش نبود ازش استفاده کردین.یه قسمت هایی هم میشد بهتر به سوژه پرداخته بشه ولی از روش گذشتین.تو پست های جدی مثل این وظیفه نویسنده برای انتقال اون صحنه یا احساسی که تو ذهنش می گذره بیشتر میشه.چون در اینجا قادر نیست از شکلک ها استفاده کنه.با این وصف...

تایید شد.

گروهبندی.





ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۲۰:۲۱:۲۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.