ديگه نمي دونم بايد چي كار كنم!من نمي تونم كاري رو كه بهم واگذار شده رو انجام بدم.
كم كم دارم مي بينم اشكم در اومد،بايد يه جا رو پيدا كنم كه هر چه قدر مي خوام اون جا گريه كنم.
فهميدم دستشويي متروكه اي كه اونجاس خوبه،البته فكر كنم كه اون دختره ي لوس اونجا باشه ولي مهم نيست اون كه هيچ ارزشي نداره!
شروع كردم به گريه كه اون دختره اومد پرسيد:
-چرا گريه مي كني؟
اصلاً دوست نداشتم كه مزاحمم شه!
گفتم:
-چي كار داري؟؟
-هيچي فقط مي خوام بدونم دليل ناراحتيت چيه؟
معلوم بود كه فضوليش گل كرده!
اما يه چيز تو لحن اون دختر بود كه نمي دونم چي بود به هر حال كمي تسكين داده شدم.
-نمي تونم بهت اعتماد كنم.
-اما مي توني دليل ناراحتيت رو بگي به حرفم گوش كن اين خيلي كمكت مي كنه!
چيزي كه تو لحن اون دختر بود كار خودش رو كرد!:
-كاري كه من بايد انجام بدم شايد باعث بشه سال بعد ديگه كسي وارد
هاگوارتز نشه!
-اگه اين كارو نكني چي ميشه؟!
-نمي تونم!!!!
-ناراحت نباش اگه با من درميون بزاري حله!.حالت بهتر مي شه.
-پاي مرگ و زندگي در ميونه!من توانايي انجام اين كار رو ندارم.
-خب سعي كن از راه ديگه اون مشكل رو حل كني!
-نمي شه هيچ راهي نيست!اگه نمي توني مشكلم رو حل كني بد ترش نكن!!!
دويدم و از اونجا بيرون رفتم،هيچ كس نبود كه همراهم باشه يا كمكم كنه؛
من تنها بودم،
تنها
هوم...خب بعد از کش و قوس های فراوان اومدیم سراغ پست شما.
پست شما از دهان اول شخص روایت شده و کار خوبی کردین براش شکلک نذاشتین.وقتی داستان به صورت خاطره یا از دهان اول شخص داستان روایت بشه قشنگ نیست از شکلک توش استفاده بشه که شما این مورد رو رعایت کردین.با این همه پست بیشتر از دیالوگ تشکیل شده و یه مواردی پرش از روی سوژه دیده میشه.خاطرتون باشه وقتی قلم دست شماست این وظیفه شماست که اون چیزی رو که در ذهن دارین به خواننده انتقال بدین به شکلی که بتونه اونو تصور کنه.با این همه ورود به ایفای نقش میتونه بیشتر کمک کننده باشه.پس...
تایید شد.
ابتدا گروهبندی رو انجام بدین و بعد از اینکه گروهتون مشخص شد شخصیت خودتون رو با توجه به گروهتون معرفی کنید.