هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴
#1
نام:لوسی آدری ویزلی

گروه:گریفندور

ویژگی های ظاهری و اخلاقی:مو های سرخ خاندان ویزلی را از پدرش و چشمان عسلی رنگش را از طرف مادرش به ارث برده است،دارای اندام کشیده و قد متوسط از طرف پدرش است،مهربانی و زودرنجی که از صفات بارزش است به مادرش و جاه طلبی و غرور نا متعادل او به پدرش باز می گردد،شوخ طبعی و شیطنت او،وی را هم تراز با دو قلو های ویزلی قرار داده است.

چوب دستی:جنس آبنوس،مغز ریسه ی قلب اژدها،بسیار انعطاف پذیر،طول بیست و یک سانتی متر

جارو:نیمبوس دو هزار و یازده

پاترونوس:ببر

نژاد:اصیل زاده

موجود دست آموز:پف کوتوله

معرفی کوتاه:فرزند آدری و پرسی ویزلی است.به عموی خود،رونالد ویزلی علاقه ی وافر دارد و بهترین دوستش رز ویزلی،دختر عموی او،است.پیش از رفتن به هاگوارتز بیشتر اوقات خود را در مغازه ی عمویش،جرج ویزلی،می گذراند.وی محبوب ترین نوه ی مالی و آرتور ویزلی است.پس از ورودش به هاگوارتز سنت شکنی نکرد و مانند دیگر اعضای خانواده ی ویزلی،کلاه گروه بندی گروه گریفندور را برایش مناسب دانست.در هاگوارتز استعداد باطنی خود رانشان داد و با کسب بهترین نمرات شاگرد اول شد.به نوعی او ترکیبی از دوقلو های ویزلی،پرسی ویزلی و هرمیون گرنجر است.ویژگی هایی که متناقض به نظر می رسند اما وی را به یکی از اعضای متفاوت خاندان ویزلی بدل کرده اند.

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدین.


ویرایش شده توسط DawnQuaffle6896 در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۹ ۲۳:۱۸:۰۱
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۰ ۱۲:۰۴:۴۵

Everybody Needs An Anchor


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴
#2
روز های زیادی از آن روز می گذشت.روزی که مجبور شده تنها و تنها به خاطر جریحه دار شدن احساساتش در آن دستشویی نفرت انگیز محبوس بماند.چیز زیادی از آن روز به خاطرش نمی آمد.تنها دو چشم کهربایی را به یاد داشت که برای همیشه او را از آرزو ها و دلبستگی هایش به زندگی فانی جدا ساخته بود.تنها جرمش این بود که پدر و مادرش مشنگ بودند...
پس از گذشت پنجاه سال برای اولین بار حس شیرین مورد توجه قرار گرفتن را چشیده بود.آن هم با ورود ناگهانی پسری با چشمان زمردین.ای کاش پسرک می ماند.مرحم درد های ناگفته اش می شد و برای همیشه تنهایی رقت انگیزش در هم می شکست.کاش پس از مرگ انتخاب نمی کرد که تنها یک شبح باشد.یک موجود ناقص که تنها از وجودش نور و سرما ساطع می شد.کاش می توانست بفهمد آن سوی سرزمین زندگان چیست که همه از آن وحشت دارند.کاش و کاش و کاش...این کاش ها هیچ وقت حقیقت پیدا نمی کردند.
صدایی را شنید.صدای ناله ی توام با هق هق.چشمانش را از زمین گرفت و به سوی منشاء صدا حرکت کرد.راهروی چپ،دومین دستشویی...
آرام و آرام تر نزدیک شد.پسری با موهای بور مایل به خاکستری پشت به او ایستاده بود.بسیار آسیب پذیر به نظر می رسید.
میرتل با انگشتش به پشت او ضربه زد.پسرک شوک زده به سمت او نگاه کرد.حدقه ی چشمانش گشاد شده بود.آه...چرا همیشه فراموش می کرد که برخورد او با دیگران تنها وحشت و یخ کردن آن ها را به همراه دارد؟؟؟

- تو...تو دیگه از کجا اومدی؟تا حالا شبح به این مسخرگی ندیده بودم.

پسر با حالت تمسخر آمیزی صحبت می کرد.میرتل عصبانی شد.

- تو از کجا اومدی؟این جا توالت منه.توالت میرتل گریان.حالیته؟تویی که مزاحم شدی.تازه اومدی تو دستشویی دخترا.

با غضب نگاهش کرد.پسرک اشک هایش را با پشت دست پاک کرد.لبخندی خودخواهانه روی لبانش نقش بست.گویی انگار او نبود که تا لحظاتی پیش هق هق می کرد.

- نگفتی این جا چی کار داری؟

- انتظار داری اسرارمو برای شبح یه گند زاده بگم؟

میرتل جیغ کشید.

- چیییییییییییییییییی؟گند زاده؟با من بودی پسره ی بی نزاکت؟

پسرک با خونسردی براندازش کرد.

_ مهم نیست.من دیگه باید برم.

میرتل عصبانی پرسید:

- کی هستی؟؟؟

- مالفوی.دراکو مالفوی.

- پسر لوسیوس؟همون عوضی ای که هم مدرسه ای من بود؟

- مراقب حرف زدنت باش گند زاده.تو داری راجع به یکی از اصیل ترین جادوگرای جهان حرف می زنی.

میرتل به فکر فرو رفت.

- چرا گریه می کردی؟؟؟

دراکو سرش را پایین انداخت.

- دارم تو ماموریتم شکست می خورم.این به ضرر همه ی اعضای خاندان مالفویه.

موضوع برای میرتل جالب شد.با قیافه ای که احمقانه می نمود پرسید:

- چه ماموریتی؟

- فضولیش به تو نیومده.انقدرا احمق نیستم که به یه شبح بگم چی کار می کنم تا فردا کف دست دامبلدور بذارتش.

میرتل با چشمانی گشاد او را نگاه کرد.

- موضوع مربوط به دامبلدوره؟؟؟

- دهنتو می بندی میرتل وگرنه بارون خون آلودو شبا می فرستم سراغت.

سپس با سرعتی جنون آور دستشویی را ترک کرد.میرتل زمزمه کرد:

-اصلا به من چه...

و با شتاب به سمت توالت محبوبش شتافت تا به مرگ فکر کند.

پ.ن:ببخشید که آی پی پست قبلم با دوشیزه ابوت یکی بود.به دلایلی نمایشنامه م رو داده بودم که ایشون ارسال کنن اما این بار خودم پستم رو ارسال کردم و تغییراتی هم نسبت به قبل درش به وجود آوردم.به هر حال متاسفم.

خب متاسفانه تصمیم خوبی گرفته نشد در این مورد وگرنه من تنها مجری قانونم و دشمنی با کسی ندارم.وظیفه من جلوگیری از بروز مواردی مشابه اینه که متاسفانه تو سایت کم هم سابقه نداریم ازش.
خوشحالم که به سایت ما علاقه نشون میدین.

داستان جالبی بود.از دست به قلم خوبی در توصیف و فضاسازی بهره مندین و این از نقاط قوت پست شماست.

تایید شد.

گروهبندی.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۹ ۲۰:۲۱:۴۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴
#3
روز های زیادی از آن روز لعنتی می گذشت.روزی مجبور شده بود در دستشویی حبس شود.تا ابد...
چیز زیادی یادش نمی آمد.تنها مسخره شدن،به توالت پناه بردن و دو چشم کهربایی رنگ.چشمانی که شراره ای نا آشنا در آن ها موج می زد.
آه...روز های زیادی می گذشت.از آن روزی که پسرکی مو مشکی با چشمانی زمرد رنگ به قلمرو او آمده بود.معصوم بود اما شجاعتش او را در پس غباری از ابهام فرو برده بود.ابهامی که نمی گذاشت ماهیت واقعی پسرک خود را نشان دهد.
هری پاتر...
ای کاش هیچ گاه از قلمرو او نمی رفت.کاش همان جا می ماند و می توانست مرحمی شود برای دل شکسته ی او.همدمی برای تنهایی هایش.اما او رفته بود.و هیچ چیز بر جای نگذاشته بود.حتی به او فکر هم نمی کرد...
صدایی به گوش رسید.آرام اما واضح.کسی در قلمرو او بود.کسی مزاحم دل مشغولی هایش شده بود.
با عصبانیت از روی سنگ توالت بلند شد.در را باز کرد و جیغ جیغ کنان سمت پسرکی رفت که جلوی آینه ی دستشویی مشغول هق هق بود.

- این جا چی کار داری؟این جا قلمرو میرتل گریانه.حالیت شد؟برو جای دیگه ای گریه کن.

پسر جا خورد.ابروانش را در هم کشید.پوزخندی صورتش را فرا گرفت.با آن چهره ی خیس از گریه،پوزخندش احمقانه می نمود.

- میرتل گریان؟همون گند زاده ای که نزدیک پنجاه سال پیش تو جریان بازگشایی تالار اسرار کشته شد؟تویی،آره؟

از لحن پسر خوشش نیامد.

- هی...مراقب حرف زدنت باش.نکنه میخوای مثل الیور هورنبای همه جا دنبالت باشم تا از دستم به ستوه بیای.اینجا توالت منه.حالا...میتونی گورتو گم کنی.

پسر خندید.بلند و بلند تر اما...خنده اش به سرعت خفه شد و جایش را به ناله ای سوزناک داد.دلش لحظه ای برای پسر سوخت.

- تو اسمت چیه؟این جا اومدی گریه کنی که چی؟

- مالفوی.دراکو مالفوی...گریه؟گریه؟من فقط سعی دارم از ترسم فرار کنم.همین.

- خب ترس از چی دراکو؟

- تو نمی فهمی.هیچ کس نمی فهمه.اگه من این کارو نکنم...پدرم...پدرمو نمی بخشه.متوجهی؟اونو زنده نمی ذاره.مادرم می شکنه.طاقت مرگ پدرمو نداره.من باید این کارو بکنم.اما...آخرش چی می شه؟هان؟

چشمانش گرد شد.پس چیزی که پسر را به گریه انداخته بود ترس از تنبیه پدرش بود.اما چه کسی می خواست پدرش را تنبیه کند؟؟؟

- نمی تونم بگم درک می کنم چون نمی کنم.اما چرا پدرت باید سزاوار مرگ باشه؟

- پارسال...تو وزارتخونه.نه تنها پدرم؛بلکه همه خراب کردن.گذاشتن پیشگویی از بین بره.این برای اون قابل تحمل نیست...

- متاسفم.می دونی شاید بهتر باشه جای پدرت داوطلب مرگ شی.این طوری میتونی بیای پیش من.تو همین توالت.خیلی دنجه...میدونی که...

سعی کرد خودش را به پسر نزدیک کند.

- اه...گمشو کنار.تقصیر منه که دارم تمام راز های خاندان مالفویو برای یه روح احمق که تو یه دستشویی لونه کرده فاش می کنم.برو تو فاضلابت خون کثیف گند زاده.

عصبانی شد.خون کثیف گند زاده؟با او بود؟یک اسلیترینی عوضی و متعهد به اصول مسخره ی اصالت خاندان جادوگری.از این قشر متنفر بود.

- از توالتم گمشو بیرون.هر توهینی که میتونستی کردی.تو از الیور هورنبای هم بدتری...امیدوارم اون هم تو هم اون پدر چندشتو بکشه.

با تمام وجود جیغ زد.از شکم پسر رد شد.انگار پسر در وان آب یخ افتاد.به سرعت به طرف بالا رفت.به سمت توالت محبوبش به راه افتاد.در آب شیرجه زد و سیفون را با صدای بلندی کشید...

خب چون بحثهایی پیش اومد که چرا این پست تایید نشده لازم دیدم بگم که پست شما آی پیش با پست نفر پایینیتون یکیه.یعنی از همون آیپی این پست ارسال شده.درحالیکه شخص قبل از شما قبلا دسترسی ایفای نقش گرفته. وجود دو آیپی یکسان ظاهر بر اینه که شخصی خواسته دو تا اکانت فعال تو ایفا داشته باشه و این خلاف قوانین سایته.من ایپی این دو اکانت رو برای یه روز زیر نظر داشتم. همونطور که توی پیام شخصی به دوشیزه ابوت گفتم در صورتی یک نفر که دسترسی ایفا داره میتونه شخصیت جدیدی معرفی کنه که شناسه قبلی رو ببنده.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۸ ۱۷:۵۸:۳۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.