هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴
#1
هری پاتر هرگز ستاره هیچ تیم "کوییدیچ" نبود، که موقعی که سوار یک جارو بالای زمین پرواز می کند امتیاز بیاورد. او هیچ وردی نمی دانست، هیچ وقت به یک اژدها کمک نکرده بود تا از تخم بیرون بیاید و هرگز یک ردای نامریی نپوشیده بود.
جلد کتاب هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و سنگ جادو

تنها چیزی که تجربه کرده بود یک زندگی غیرقابل تحمل با خانواده دورسلی ها یعنی عمه و شوهر عمه وحشتناکش و پسر نفرت انگیزشان دادلی، یک پسر قلدر خیلی گنده لوس و مغرور بود. اتاق هری در پای پله ها قرار داشت و تا سن یازده سالگی هیچ کس برایش جشن تولد نگرفته نبود.

اما آن چه این وضع را تغییر می دهد نامه اسرارآمیزی است که به وسیله یک جغد نامه رسان به دستش می رسد. نامه ای با یک دعوت نامه به مکانی افسانه ای که هری و هر کسی که درباره آن می خواند آن را نشدنی می یابد.

برای هری این مکان افسانه ای جایی است که در آن نه فقط چند تا دوست پیدا می کند، ورزش های هوایی انجام می دهد و در هرچیزی از کلاس ها گرفته تا غذاها جادو وجود دارد، بلکه چیزهای متعدد بزرگی هم انتظارش را می کشد… اگر هری بتواند از مبارزات جان سالم به درببرد.

مروری بر کتاب

هری پاتر 11 ساله یک پسر انگلیسی یتیم است که مجبور است با عمه و شوهر عمه وحشتناکش، که دورسلی ها نام دارند و پسر خپله و لوسشان دادلی زندگی کند. آنها با هری ظالمانه رفتار می کنند و او را دوست ندارند.

اما همه چیز با یک اتفاق شروع به تغییر می کند و آن موقعی است که یک جغد نامه رسان نامه ای اسرارآمیز را به دست هری می رساند. این نامه ای است که اعلام می کند هری در مدرسه سحر و جادوی "هاگوارتز پذیرفته شده است.

هری با همراهی مردی با هیکلی خیلی بزرگ از "هاگوارتز" یعنی شخصی به نام هاگرید، که شکاربان مدرسه است، برای مدت کمی برای خرید از دورسلی ها دور می شود. هاگرید مطمئن می شود که هری همه وسایل مدرسه (عصا، ردا و غیره) را به شکل مناسبی از مغازه های مربوط به سحر و جادو در خیابان دیاگون می خرد. هاگرید همچنین به هری همه چیز را درباره والدین مرحومش "جیمز و لیلی پاتر"، جادوگران افسانه ای که آنها هم در هاگوارتز حضور داشته اند، می گوید. اگرچه هری دلش برای والدینش تنگ می شود، اما از این که که می فهمد که جادو در خانواده اش جا دارد خوشحال می شود!

هری مجبور است از خیابان دیاگون به سوی دروسلی های وحشتناک بر گردد. اما درباره مدرسه جدیدش هیجان زده است... و نمی تواند تا اول سپتامبر روزی که می تواند به هاگوارتز برود منتظر بماند.

در روز بزرگ، در میان خوشحالی دروسلی ها هری به ایستگاه "کراس کینگ" می رود. جایی که او باید در سکوی عجیب "نه و سه ربع" سوار قطار سریع السیر هاگوارتز شود. هری در موقع سوار شدن به قطار با "رون ویزلی" و جادوگر مشتاقی به نام "هرمیون گرنجر" که بعداً نزدیک ترین دوستانش می شوند ملاقات می کند. موقعی که ترن در قلعه عظیمی توقف می کند هری متحیر می ماند. او نمی تواند باور کند که این مکان دیدنی اسرارآمیز واقعاً مدرسه هاگوارتز است.

دوست من!

شما باید بر اساس آخرین تصویری که در کارگاه نمایشنامه نویسی قرار داده شده یعنی این که در مورد نبرد دامبلدور و ولدمورت در وزارت خانه هست نمایشنامه ای بنویسید و ارسال کنید.متاسفانه من نمیتونم نه این پست و نه پست قبلی رو تایید کنم.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۸ ۱۱:۰۹:۰۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ سه شنبه ۵ آبان ۱۳۹۴
#2

داستان کوتاه جادوگر پیر و لرد جوان

روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد. آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد، و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد. سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟
این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد. اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود، وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.
آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد: از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار… . او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند. بسیاری از مردم از وی خواستند تا با زن جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.
وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با جادوگر پیر ندارد. جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد، اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند.

جادوگر پیر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند! آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد. جادوگر پیر؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت، بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت تا دوستش را برای ازدواج با جادوگر تحت فشار گذاشته و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت، از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد. او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با جان آرتور نیست. از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و جادوگر پاسخ سوال را داد. سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟
پاسخ جادوگر این بود: ” آنها می خواهند تا خود مسئول زندگی خودشان باشند “.
همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه، آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و جادوگر پیر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند.
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد، در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟ زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود. لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟
زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان جادوگری پیر با مهربانی رفتار کرده بود، از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک و علیل باشد. سپس جادوگر از وی پرسید: ” کدامیک را ترجیح می دهد؟ زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن…؟”.
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد. اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران، همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد! یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب، زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند.
اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید… انتخاب شما کدامیک خواهد بود؟
اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟ انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.

آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود:

لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛ از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد. با شنیدن این پاسخ، جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند، چرا که لنسلوت به این مسئله که آن زن بتواند خود مسئول زندگی خودش باشد احترام گذاشته بود







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.