- اربااااب... ارباااااب... به جون این توله بلک هامون تقصیر ما نبود. اون پسر خیکی ـه زد شکست ـش.
-زر نزن بلاتریکس. به جون دایی مرحومم، مورف کبیر، اگه دیگه نگاهت کنم. چه برسه به این که بگیرمت.
همزمان با جیغ و آه و ناله و شیوه و تضرع و ابراز خاک بر سری و همه ی موارد دیگر بلاتریکس، هری مثل اسکل ها از پشت حوض داد زد:
- اربابت اینجا نیست بلاتریکس! اون صدات رو نمی شنوه. هه هه هه هه. چقدر هم خوب صداش رو تقلید می کنی.
لرد نگاهی به بلا کرد و گفت:
- سالاد وکیلی اون پیشگویی رو ترکوندین فدای سرم. این بچه رو چرا دیگه به این روز انداختین. کلاً بالاخونه تعطیله!
- ارباب به خدا ما اینو دیگه کاریش نکردیم. این دیفالت ـش همین بوده. میگن عیب کارخونه ای داشته از اول.
دوباره فریاد هری به گوش رسید:
- اوی سلیطه! میگم اون کچل اینجا نیست. منو خر نکن من خودم خرم!
لرد سری تکون داد و آروم پشت حوض رفت و کنار هری وایساد. یه لگد بهش زد و گفت:
- نمی شنوم پاتر؟
هری نگاهی به لرد کرد و گفت:
- جل الخالق! قیافه ش رو هم تقلید می کنی؟
- من خود خود جناب لرد ولدمورت کبیر، وحشت کهکشان ها هستم پاتر اسکول!
- میشه دست بزنم دماغتون که مطمئن بشم؟
- اگه زود دست میزنی بزن. میخام بکشمت برم! یالا دست بزن.
هری:
لرد:
هری:
لرد:
هری:
لرد: توله بلاجر پدر تسترال مادر فلوبر! میگم به دماغم که میخواستی دست بزنی دست بزن! چرا کف میزنی؟
- کف؟! شامپو؟! صابون؟! ماشین لباسشویی؟! خودت روشن می کنی؟! شیب؟! بام؟! عله کبیر؟! چاخانوف صغیر؟! بنده ی حقیر؟!
برد با حالت تضرع روی به آسمان کرد و گفت:
- یا سالازار کبیر! نمیشه اینو راحت ش کنی؟ به جون بچه ـم برای خودش میگم. یا دامبل کجایی بیا ان توله بلاجرو جمع ـش کن!
در همین هنگام دامبلدور وسط سرسرای ورودی وزارت ظاهر شد. نگاهی به ولدمورت و هری و بلاتریکس و حوض برادران جادویی و هر چی اون جا بود و نبود انداخت. عجب هیزی ـه این بی شرف.
سپس آرام آرام به سمت لرد رفت و گفت:
- تام... چی شده این وقت شب منو از خواب ناز و توی بغل گِلـ... گُل هام کشیدی بیرون؟!
- هیچی بابا بیا یه جنگ بکنیم سریع یا تو منو بکش یا من تو و این بابا رو بزنم شپلخ کنم. حوصله ـمون سر رفت به جون داداش. این گوساله هم اعصابمو به هم ریخت.
دامبلدور دستی به ریش ـش کشید و با توجه به ابعاد ریش ـش این کار ساعتی طول کشید! بعد از اون گفت:
- کاکو حالو این وقتو؟ نَمیشه بذاریم فردا ظُهری وقتی؟ حالو وقت خوابه کاکو.
- والا راست ـش رو بخای منم خیلی حال و حوصله ـش رو ندارم. ولی قراره عکس بگیرن ازمون وسط جنگ. اونو چیکارش کنیم خب؟
- بابا موردی نداره که. دوربین رو بده به این هری... بابا یه عکس که می تونه بگیره دیگه! بعد یه ژست می گیریم عکس می گیریم می فرستیم.
- اوکی من که پایم. فقط پس یادتون باشه به همه بگیم یه جنگ خفن و درست حسابی داشتیما. شیشه ها خورد شده و برادران جادویی منفجر شدن و اینا.
- باشه تام. مشکلی نداره. هری که کلاً بنده خدا این چیزا رو خیلی درک نمی کنه. به خودشم میگیم جنگ شده باور می کنه.
- بسیار عالی آلبوس. پس هری عکس رو بگیر.
هری: 3... 2... 1... چیلیک.
هووووم... تایید میشود!
فقط اینکه جساراتا شما شناسه قبلیتون چی بوده؟ شناسه؟! قبلی؟! قبلاً؟ قلبی؟! قلباً؟! ماشین لباسشویی؟! خودت روشن می کنی؟! شیب؟! بام؟! عله کبیر؟! چاخانوف صغیر؟! بنده ی حقیر؟!