وقتی برای اولین بار فهمیدم که تو دنیای ما چیزی به نام جادو وجود داره میتونم به جرات بکم خوشحالترین ادم روی زمین بودم.
حالا وقتش بود با هایگرید جایی بریم اما کجا؟
بعد از سوالای زیاد من (خب بهم حق بدین یه پسر ده ساله که فهمیده زندگیش اون که بوده نیست) سر از کوچه دیاگون در اوردیم و وقتی به کمک هایگرید به مغازه اولیوندرز رفتم و اولین چوبدستی خودم رو گرفتم هنوز نمیدونستم که چه ماجراهایی قراره برام اتفاق بیوفته.
سکوی 3/4 9شاید ده بار کل ایستگاه رو گشتم اما همچین جایی پیدا نکردم تا اینکه به خانواده ویزلی برخوردم و تونستم خودمو به قطار هاگوارتز برسونم توی قطار رون که جا پیدا نکرده بود باهام همسفر شد وبا کمی تاخیر هرماینی شاید براتون جالب باشه که گفتم هرماینی با کمی تاخیر اخه هرماینی همیشه به موقع میرسه... وقتی الان دارم به قدح اندیشه نگاه میکنم زودتر از خاطراتی که میبینم خاطراتی هستن که از تو ذهنم رد میشه;منو ببخشید.
رسیدیم به هاگوارتز جادویی ,وارد شدیم سقف جادویی هاگوارتز منو به وجد میاورد و اشنایی ناخواسته ی من با دراکو, دراکو مالفوی تو همون ملاقات اول و نه چندان دوستانه بهم نشون داد ادمیه که مثل من نیست بعد معرفی هاگوارتز و قوانینش توسط البوس دامبلدور که اون موقع مدیر هاگوارتز بود"بهترین مدیر هاگوارتز"و در ادامه پروفسور مک گونگال و کلاه گروهبندی خب باید اضافه کنم هاگوارتز به چهار گروه ریونکلا,هافلپاف,گریفندور و اسلیترین تقسیم میشد.
بچه ها یکی یکی انتخاب شدن کلاه رون و هرماینی رو به گروه گریفندور داد نوبت دراکو شد اسلیترین و همینجور کلاه ادامه داد تا نوبت به من رسید کلاه داشت منو تو گروه اسلیترین ها مینداخت اما من میدونستم که از اونا نیستم من دوست نداشتم و اون اصرار میکرد و با هر اصرارش من اطمینانم بیشتر میشد که باید مخالفت کنم.
خب میدونید به نظر من تو زندگی چیزایی وجود داره که قدرتشون از همه چی بیشتره مثل دوستی وتقدیر و ...
بخشی از خاطرات پسری که زنده ماند...
http://www.jadoogaran.org/uploads/newbb/32692_5200f8553adcf.jpg
درود فرزندم.
خاطرهای که ما میدونستیم رو از یه دید جدید بازگو کردی. این کار معمولا با این که محدودمون میکنه، اما بهمون انتخابهای تازهای تو نوشتن میده.
اما این نوع رول نویسی نیاز به ظرافت داره، ما داریم از چشم هری همه چیز رو میبینیم، باید احساساتشو درک کنیم و بدونیم که با دیدن جهان تازهی اطرافش چه حسی بهش دست میده. باید توصیف بیشتری میکردی هرچی باشه هری تازه وارد دنیای جادوگری شده، چیزهایی زیادی به چشمش میخوره که خواننده هم انتظار دیدنشون رو داره.
علامت گذاریت میتونست خیلی بهتر باشه، درواقع علامت های نگارشی مثل دست انداز برای کسی که رولت رو میخونه، می مونه. بهش میگه کجا توقف کنه و وایسه.
خیلی بهتر هم میشد اگر از دیالوگ هم استفاده میکردی. این طوری رولت روون تر میشه و احساس بهتری به خواننده میده.
با این امید که اشکالات تو فضای ایفا رفع بشن...
تایید شد!