با سری فروافتاده و قیافهای که خستهکننده بودن این مراسم را به خوبی نشان میداد، به همراه بقیهی بچهها وارد سرسرای اصلی شد. همهمههایی که در اطرافش به گوش میرسید، حاکی از آن بود که همهی بچهها از سقف سرسرا که آسمان شب را به نمایش گذاشته بود، به وجد آمده بودند. او علاقهی زیادی به جادو نداشت و به علت اینکه از خانوادهای اصیل بود و پدر و مادرش او را مجبور به آمدن به هاگوارتز کرده بودند، اینجا بود.
او حتی از گروههای موجود در هاگوارتز هم اطلاع چندانی نداشت. زمزمههای کنارش را میشنید که بچهها با هیجان میگفتند:
ـ کاش بیوفتیم توی گریفیندور. آخه هری پاتر هم توی همین گروه بوده!
ـ آره! هرمیون هم اینجا بوده. من که اصلا دلم نمیخواد توی اسلیترین بیوفتم.
در دل خندهای کرد. آنها فقط میخواستند جایی باشند که هری قبلا بوده. به گمان اینکه اگر در گروهی باشند که زمانی او هم آنجا بوده، میتوانند جایگاه او را هم بدست آورند! یا نه... به آن نزدیک شوند!
او فقط میخواست بهترین باشد. حالا در هر گروهی که میافتاد، مهم نبود. میخواست مهارتهای جادویی کسب کند تا بتواند آنها را در زمینههای علمی به کار گیرد. عمدهترین دلیل ورودش به هاگوارتز هم همین بود!
پروفسور مکگونگال جلو آمد و بچهها به اجبار ساکت شدند. کلاه گروهبندی شروع به خواندن شعری کرد که به نظرش خستهکننده میآمد. بعد از تمام شدن شعر و تشویق بچهها، پروفسور مکگونگال شروع به خواندن اسامی بچهها کرد. همه بهترتیب جلو میرفتند و کلاه گروهبندی را روی سرشان میگذاشتند و خوشحال یا بعضا ناراحت، به سمت میز گروه جدید خود میرفتند.
حوصلهاش سر رفته بود. با وسیلهای که در دست داشت بازی میکرد و سعی میکرد چندان بیحوصله به نظر نرسد.
بعد از چند نفر دیگر، بالاخره نوبت او شد!
به آرامی از پلهها بالا رفت. میتوانست نگاههای همه را روی خود احساس میکند. نسبت به هم سن و سالانش قد کوچکتر و همینطور هیکل ریزنقشتری داشت؛ ولی میدانست که به او خیره نشدهاند. به چیزی که در دستانش بود و بهصورت نوسانی بالا و پایین میرفت خیره شده بودند. یویو!
روی صندلی نشست و کلاه را روی سرش قرار داد. تقریبا تا روی چشمانش پایین آمده بود و به سختی میتوانست اطراف را ببیند. ناگهان کلاه گفت:
ـ تو مثل بقیه، دلت نمیخواد توی یه گروه خاصی بیوفتی و اسمشو توی سرت تکرار کنی؟!
ـ نه! فرقی نداره واسم! توی هر گروهی که بیوفتم، کار خودمو میکنم. من همیشه بهترینم!
تصویر شمارهی پنج.
درود فرزندم.
توصیفات قشنگی داشتی و خیلی خیلی خوب درمورد احساسات کاراکترت نوشتی. به اندازه کافی هم دیالوگ داشتی که سرگرم کننده باشه.
نکته ای ندارم بگم چون اینترها و نکات ظاهری هم رعایت شده.
آیا از عضوهای قدیمی سایتی؟ اگه هستی یا به من یا به مدیران اطلاع بده که بدون گروهبندی وارد ایفای نقش بشی.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی