سوژه : فرار
کلمات فعلی : گرفتاری ، وحشتناک ، راز ، صدای گوش خراش ، طلسم نابخشودنی ، معجون شانس ، قدرت نابودی
همه دورم جمع شده بودند و هر کدام سوالی میپرسیدند . اما من هنوز از ترس به سختی نفس میکشیدم حتی بازهم فکر کردن بهش "وحشتناک" بود
(فلش بک )
در جنگل داشتم قدم میزدم و از فضای زیبا لذت میبردم که یک دفعه احساس کردم زیر پام خالی شد و بعد بیهوش شدم ( یک ساعت بعد )
همه جا تاریک بود و سرم درد میکرد و تار میدیدم صبر کن چی شد؟ من داشتم قدم میزدم که داخل این حفره افتادم. عجب "گرفتاری" شدیما
چوبم رو درآوردم و با طلسم Lumos تونستم اطرافم رو ببینم صبر کن این چاه نیست تونله راهم رو ادامه دادم و
اوه چه باحال جایی مثل آبشار مخفی بود و فضای زیبا و حیرت آوری بود
و همینطور محو این بهشت کوچک شده بودم که "صدای گوش خراشی" باعث شد سه متر بپرم بالا وقتی برگشتم نزدیک بود غش کنم
(افکار: چو آروم باشه الان وقت غش کردن نیست الان فقط باید فرار کنی، یک دو سه حالا )
داشتم میدوییدم که پام پیچ خورد اما الان تحمل درد پام بهتر از خوره شدن توسط عنکبوت غول آسا بود
تلوپ ! چی دیوار آخه الان هووف
دیگه راه فراری نبود باید فکر دیگه ای میکردم صبر کن خودشه طلسم Avada Kedavra "قدرت نابودی" این هیولا رو داره خوب وقت اینکه تمرکز کنی چو و حالا بومممم
ولی اشتباه فکر کردم و عنکبوت های دیگه البته ایندفه نسخه کوچولوترشون بودن
ولی بالاخره از اون جا فرار کردم
(حال)
فکر کنم بهتره درباره بخش های خیلی کوچولو این اتفاق وحشتناک مخصوصا اینکه از "طلسم نابخشودنی" استفاده کردم به کسی نگم و پیش خودم مثل یک "راز" بمونه و بگم که از "معجون شانس" استفاده کردم آره این درسته
ببخشید اگع بد نوشتم چون که تازه کارم به بزرگی خودتون ببخشید
کلمات نفر بعدی : هیولا، تالار، استاد، تکشاخ، بخشش، والدین، گرسنه، دانش آموز