روز مسابقه بود. و مثل همیشه آماده بودم ولی باز یه چیزی اذیتم میکرد. بیخیالش شدم و رفتم پیش گروه همه با *جارو* هامون آماده بودیم. ولی اون احساس هنوز داشت اذیتم میکرد کم کم داشتم *عصبانی* می شدم که با صدای جورج به خودم اومدم .
-هی حواست کجاست؟ بیا دیگه .
-آها باشه اومدم .
شروع کردیم به پرواز هنوز یذره هم نگذشته بود که هوا بارونی شد. *رعد و برق* شروع شد درخت ها و* شاخه ها* تکون میخوردن اون احساس داشت بیشتر میشد یه صدای مبهمی میشنیدم تشخیص دادم امیلیه.
-کلارا ، گوی... گوی جلو توعه میتونی بگیریش بدوووو.
سرمو اوردم بالا دم یه اژدها سیاه خیلی بزرگ بود. کم کم داشت حالم بد میشد*دست*مو دراز کردم گوی رو بزور گرفتم و بعدش دیگه نفهمیدم چیشد و از حال رفتم. وقتی بهوش اومدم تو درمانگاه مدرسه بودم.
-خیلی نگران شدم چی دیدی مگه؟
- یه اژدها، یه *اژدها* *سیاه رنگ* .
-واقعا؟!! میگفتن اون تو افسانه هاست. تو یه کتابی درموردش خوندم.
-اون کتاب همراهته؟
-نه ولی میتونم برم برات بیارمش. تو استراحت کن تا من بیام .
باشه ای گفتم و چشمام گرم شد و خوابم برد.
——————
تایید شد.مرحله بعدی:
گروهبندی///
ارزیابی: هوش مصنوعی
سطح مورد نیاز: نگارش زبان فارسی-شاخه ی انشاء - پایه ی سوم (ابتدایی)
شرایط: استفاده از کلمات ذکر شده
نتیجه: passed