این شعر ناقصه. برای گرفتن کاملش برین به
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... id=175834#forumpost175834آرَند كه واعظی سخنوَر ### مانندهی حُبهی غضنفر*
ناگاه بهپا شده ز بالين ### خشماش بشتافت سوی كالين
ديدا كه گرفته قدرت از او ### فهميد كه كرده صحبت از او
دانست اگر وزیر گردد ### این سلطنتش بهزیر گردد
در بار نخست حقّهای زد ### تأیید نكرد وِرا و جيمزد
كالین چو بدید غیب گردید ### خود رفت و بشد مدیر تأیید
تأیید چو شد كالین كریوی ### گفتا كه «چه قِصّهی عجیبی
بدبختی من بهخاطر او ### امّا عله گشته چاكر او
باید كه بگیرم حال او را ### يا كه بكنم زِ ریشه او را»
او گفت:«كالین! دروغگویی ### آسلام نداری، بوق گویی
گویی كه بُوَم مثال مرلین ### پنهان برَوی بهسوی برلین»
وقتی كه شنيد این كریوی ### خشماش بگرفت، سان دیوی**
گفتا كه «من مرد آسلامام ### عاری زِ دروغ و بند و دامام
آفتابه بسازم من به قزوين ### با سيستم اِیبیاِس به تضمین
گیریم كه ریش هم ندارم ### امّا زِ كمال كم ندارم
مرلین به تو گفت این حماسه؟### دست من و اوست در یه كاسه
چون پلك زنم به سان مرلین ### خواهیتركید مرد*** بیدین»
باور چو نكرد سنگ خاره ### كالین بنمود فكر چاره
آنگاه به چشمكی بیَفروخت ### هركس كه شنید، عبرت آموخت