نقل قول:
1. یک رول یک پسته در مورد درگیری شخصیت یا شخصیت هایی از هاگوارتز با دستیابی به احساسات درون و کنترل آنها، چه احساسات سفید و چه سیاه (30 نمره )
تالار شلوغ تر از همیشه بود... خب، در واقع نبود، اما... در هر حال، ملت و امت جادوگر و ساحره پشت میز ها نشسته بودند و غذاها را غارت می کردند.
در این بین، مایکل کرنر هم پشت میزها بود، اما به جای غارت غذا، افکار پلیدی در سرش می پروراند... و خب، به کیک شکلاتی روی میز هم فکر می کرد. صدای آلبوس دامبلدور در سرش کوئیدیچ رفت:
-فرزندانم! از قورمه سبزی های روی میز بخورید که عین دستپخت مادر مرحوممه! بخورید و بیاشامید و اصراف کنید.
و بعد از گفتن این دیالوگ، با صورت در بشقابش فرو رفت و شروع کرد به لیسیدن غذا. ملت هم بعد از کمی مکث و ناخنک به قورمه سبزی، به آن حمله ور شدند.
اسنیپ هم که احساساتش جریحه دار شد، ایستاد و با صدای بلندی گفت:
-اصن تو اینجا چی کار می کنی دامبل؟
-اومدم به هری و سیریش و خودت سر بزنم، فرزند تاریکی.
-ببرین بیرون این پیرمرد پرحاشیه رو!
و به سبک و سیاق کتاب شش، دامبلدور را از برج پرت کردند پایین. آلبوس پیر مقداری در هوا کرال پشت رفت و صحنه اسلوموشن شد. نهایتاً هم روی پراید سیریوس بلک افتاد و سالم ماند. متأسفانه این جمله در مورد پراید سیریوس بلک صدق نمی کند.
-حالا هم که پیرمرد پرحاشیه رو انداختیم بیرون، به جای قورمه سبزی هاش، از این آبگوشت های پر از نخود بخورین که دقیقاً دستپخت مادرمه و بیست-سی سال مونده بود تو یخچال.
صورت ملت در هم رفت، ولی اسلیترینی های عزیزدردانه مجبور شدند آبگوشت بخورند و از آن تعریف کنند.
هوای تالار که از قبل خفه بود، حالا با نخود و لوبیا خوردن اسلیترینی ها بدبو به نظر می رسید. لشکری از شمع ها در هوا معلق بودند و هوای بالای تالار، طوری که انگار سقف را به تسمه تایمش هم نمی گرفت، بارانی بود. ملت پشت میزهای طویل نشسته بودند و آسمان را به تسمه تایمشان نمی گرفتند... خب، کلاً تسمه تایم ها در توصیف این صحنه بسیار فعال بودند.
-آغه، بعد من گفتم تو دیگه کدوم خغی هستی. گفت خغ؟
-البته از لحاظ علمی یه آدم نمی تونه خر باشه، ولی بگو بگو.
-منم بازی؟
سه داف ریونکلایی کمی آن طرف تر نشسته بودند و حرف می زدند: فلور دلاکور، روونا ریونکلا و ریتا اسکیتر. قلب مایکل کرنر شروع کرد به ترکیدن و خودش را به در و دیوار سینه ی مایکل کوبید. بعد، قلبش فهمید که حرکت اشتباهی زده و تنها احساسی که در این مواقع بیدار می شود، احساس بی ناموسی مایکل کرنر است. قلبش آرام گرفت و به مغز گفت:
-هی اوشگول، اشتباه پیام دادی. به غدد درون ریزش پیام بده.
-عه؟ شرمندتم دادا. این پسر معلوم نی فازش چیه دیگه.
نگاه مایکل که از گفتگوی قلب و مغزش بی خبر بود، به دفتری که با خودش آورده بود، افتاد. تکلیف بارتیموس کراوچ جونیور. کنترل احساسات.
در اینجا بود که جنگ داخلی شروع شد. اعضای بدن مایکل به جان هم افتادند. غدد درون ریزش به قلب لگد و حتی لغد می زدند و از آن طرف، قلب مدام غدد درون ریز را گاز می گرفت و پرتش می کرد این طرف و آن طرف.
مغز هم که عاقل تر بود خیر سرش، درگیر جدا کردن این دو از یکدیگر بود. قلب گفت:
-بی شعور، بذار عاشق شم.
-عشق چیه کفاصط، فقط بی ناموسی! مایکل نرفت تایلند که برا عاشق شدن آموزش ببینه!
-من می خوام عاشق شم!
-شیر بخور باو.
-کسی ما رو صدا زد؟
در حین این جنگ داخلی، اوضاع در بیرون چندان مناسب به نظر نمی رسید. مغز که می خواست قلب و غدد درون ریز را از هم جدا کند، هی پیام های اشتباه به اطراف مخابره می کرد و برای همین، دست و پای مایکل از کنترل خارج شده بودند. مایکل حرکات عجیبی انجام می داد. یک بار
این شکلی شد و بعد
این شکلی، انگار در اتوبوس بود و راننده کوبیده بود رو ترمز.
ملت هم که این اوضاع را دیدند، شروع کردند به دست زدن. چند نفری پا شدند و همراه مایکل شروع کردند به رقصیدن. در این گیر و دار و عصبانیت و نعره های اسنیپ و لبخندهای ملیح سیریوس بلک، صدای تازه و جذابی به گوش رسید:
-تکون بده، تکون بده! بدنو تکون بده! تکون بده!
ملت لحظه ای به حالت پوکرفیس در آمدند، چون در رول های مایکل کرنر، آرش بیشتر از خود مایکل کرنر حضور داشت، اما بعد صدای آرش جادو کرد و ملت ریختند وسط و شروع کردند به تکان داد. آرش همچنان می خواند و قِر می داد:
-"هی
دنبالمو بیا
ناز نکن بیا
تو دل برو
دیوونه دیوونتم
هی
دنبالم بیا
دورشو از اینا
تو دل برو
میدونی دیوونتم
تکون بده!"
ملت دیگر از کنترل خارج شده بودند. یکی از دانش آموزان حرکتی زد و شمع ها اول رنگی رنگی شدند و بعد، شروع کردند به خاموش و روشن شدن. یک نفر در تالار بخار پخش می کرد و فلورانسو مشغول چیز فروشی شده بود. و مایکل کرنر در مرکز این رقص ها بود. همچنان حرکات خفنزی می زد و معلوم نبود از کجا، ولی کلاه خفنزی هم روی سرش گذاشته بود. اول
اینطوری کرد و بعد،
این حرکت که حتی اسنیپ را هم انگشت به روغن مو گذاشت.
در این بین، دل داف های ریونکلایی و غیرریونکلایی رفته بود و سر و دست می شکاندند تا با مایکل تکان بدهند. آرش همچنان "تکون بده" نعره می زد و ملت هم با شدت بیشتری تکان می دادند.
و اما جنگ داخلی. جنگ به انتهایش نزدیک می شد. قلب له و لورده شده بود و آخرین مقاومت ها را نشان می داد. تسمه تایم مایکل لبخندهای ملیح می زد. همه چیز به نفع بی ناموسی بود. مغز که کمی ناراحت شده بود، سعی با فکر کردن به اینکه حداقل تکلیف بارتیموس کراوچ جونیور را انجام داده، کمی از ناراحتی هایش بکاهد. در هر حال، توانسته بودند عشق را کنترل کنند، گرچه بی ناموسی را نمی شد!