خبر خوبي بود
چند روز پيش بود كه ريتا اومده بود با من محاصبه كنه درباره كلاس درسه دفاع در برار جادوي سياه(مك گوناگال منو ببخش بايد بگم)
من خلاصشو مينويسم:
ريتا:شما چرا ميخواين اين درس رو آموزش بدين؟
اينيگو:چون من علاقه شديدي به اين درس دارم
-:اين علاقه از كجا ناشي ميشه؟
-چه ميدونم بابا
-آيا استاد ديپت هم ميخواين اين درسو آموزش بدن؟
-بله و عمرا اگه من بزارم
....
خلاصه بعد از كلي حرف ان رفت
چند روز بعد من توي روزنامه ديلي پرافت يه مطلبي به چشمم خورد
محاصبه با اينيگو ايماگو
وقتي اون مطلب رو خوندم شاخ در آموردم
يه چيزايي از خودش نوشته بود كه واقعا......
مثلا: اينيگو با گريه جواب ميدهد من خيلي ميخوام اين درس رو آموزش بدم ولي پرفسور ديپت نميزاره و.....
من كه ديگه خيلي
بودم فورا زنگ زدم بهش كه بياد اينجه كارش دارم
اونم بعد از 1 ساعت اومد:
-اون چرت و پرت ها چيه نوشتي توي روزنامه
-اونا حرف هاي خودته!
اينيگو: من اون حرف ها رو زدم بزار يه درسي بهت ميدم كه هيج وق فراموش نكني!
ريتا : مثلا ميخواي چي كار كني
منم هم در يه لحظه چوب دستيمو در آموردم و گفتم
اينيگو:كريسياتوس....
ناگهان جيغي از ريتا اسكير بلند شد
ريتا : باشه خودت خوستي!
ريتا : پتريفيكوس توتالوس....
من با يه حركت جاخالي دادم و ...
-پرتيشيوس
ناگهان طلسمي به سينه من اسابت كرد و من پرت شدم 2 متر عقب تر!
اينيگو: قلم پري بپر توي دست عمو
ناگهان قلم پري ريتا اومد توي دستم و من با يه طلس اونو شكستم!
-ديفيندو
قلمش نصف شد
ريتا : من يكه ديگه ازش دارم!
و بعد خودش رو به شكل يه سوسك در آورد و رفت!
......