گزارش میتینگ واقع در مشهد!چند نکته که برای قبل از خوندن پست هست ...
- تو میتینگ چهار نفر بودیم : آرین ( خودم - بادراد ریشو ) و گلگومات - بارتی (پوریا) و فنریر ( علی ) و به همراه دوستش
اعضای نخودی : باغبون پارک ملت ، گارسون و جمعی از پیرمردانی که مشغول شطرنج بازی بودند!! :دی
- به علت اینکه تو میتینگ به صورت همیشگی شبیه شکلک بودیم در این پست نیز از شکلک بسیار استفاده میشود.:دی
- در این پست کمی آرایه اغراق به کار رفته است!
-----------------
ساعت 16 ، مورخ یکشنبه 15 دی ماه ، خونه آرین اینا! موبایل آرین اینا :دی دررررری درررری!
_ الو!
صدای پوریا شنیده میشه.
_ الو الو! ( شفاف سازی : این بابا همیشه دو تا الو میگه
)
من : ها؟سلام!
_ سلام! میتینگ فردائه .... من رسیدم مشهد.
من : اِ ؟ چه جالــــب!
پوریا : فردا ساعت یازده و نیم پارک ملت ، ورودی سجاد!هوم؟
من : هوم!راستی کیا میان؟
پوریا : هممم علیرضا ( لودو ) بجنورده ، ولی فنریر میاد!دخترا هم نمیان!
من : خب خدارو شکر!
و به اینصورت قرار و مدار میتینگ گذاشته شد.
فردای آن روز ... ساعت 11 مورخ دوشنبه 16 دی ماه!من حاضر و آماده از خونه میزنم بیرون ....
همان روز - ساعت 11:30 ظهر!میرسم دم پارک! درهمین موقع احساس میکنم یک عدد از هفت عدد کوتوله و سفید برفی اومده جای ورودی پارک ایستاده و داره به موبایل من زنگ میزنه ولی منو نمی بینه که جلوش واستادم!:دی
_ یوهو ! گوسفند من اینجام!
پوریا :
ا ؟ سلام ... مــــاع تو چه تیپی زدی!کو بزار ببینمت ...
بعد از بیست دقیقه ...پوریا :
من نگران شدم!
_ چته بر و بر منو نگاه میکنی؟
_ میگم اینجا خونه متروکه ... جای دور افتاده ... چیزی نداره ؟
من :
برو بوقی به جای این بوق بازیا برو ببین چرا فنریر نیومده!
_ موبایل ندارم! موبایلتو بده!
موبایلمو بهش میدم...
اینم به صورتی که وسط پارک رژه میرفت با موبایل من هم ور میرفت در اینج یک چشمه از روستایی بودنش رو بهم نشون داد! :دی
_ فنریر نمیاد!
_ چی چی نمیاد یه ده بیست دقیقه دیگه هستیم اینجا!میاد بالاخره!
ده بیست دقیقه بعد ... _ نیومد! بریم کافی شاپ!
ما تکون میخوریم و متوجه میشیم که زیر پامون علف سبز شده!
به طرف کافی شاپ حرکت میکنیم که بارتی میپره وسط چمن ها که از قضا یکم روشون برف نشسته.
_ برف ندیده ایم دیگه چه میشه کرد!
من :
در همین موقع به کافی شاپ پارک ملت میرسیم ... به طرف یارو جای صندوق میریم ...
پوریا : یادته بهم صد تومن بدهکار بودی؟ ( جهت روشن سازی افکار عمومی به گزارش میتینگ قبلی واقع در مشهد رجوع شود! )
من هم دو تا ایستک لیمو سفارش میدم این پوریا هم عین گشادا میره میشینه رو صندلی من هم حساب کردم ...
من با دو تا ایستک میام جلوش :
بارتی شروع میکنه به سوت زدن! :دی
ما ایستک هارو تموم کردیم ، و طبق معلوم پوریا هفت هشت تا شناسه دیگشو لو میده (
) که فنریر زنگ میزنه .
_ سلام ! شما کجایین؟
_ ا ؟ سلام ... ما تو کافی شاپیم!
_ اوکی!
کمی بعد...بارتی با عبور هر فردی از جلوی کافی شاپ بدو بدو میره دم در کافی شاپ وا میسته!!
من : باب خودشون میان! تا مارو ننداختن بیرون بیا بشین!
بارتی میاد میشینه در همین موقع دو فرد داخل کافی شاپ میشن ! فنریر به همراه دوستش ...
فنریر بدو بدو میاد پیش ما :
_ به به ... چه خوب شد ما شما رو از نزدیک دیدیم!
در اینجا این نکته قابل ذکر هست که این فنریر به سرعت به طرف ما دوید که من ترسیدم این الان میاد مارو میخوره! گرگینه است دیگه :دی
میتینگ و گپ و گفتمان شروع میشه و یه ربع به یک هم تموم میشه. گفت و گو به دلیل اینکه در باب مدیران بود سانسور شد
کمی بعد دوست فنریر از ما جدا شده و ما هم از کافی شاپ بیرون اومدیم ، در راه در مورد :
_ معلم زبان فنریر در دوم دبیرستان که راننده خاور بین المللی بوده
_ در مورد دختر یکی از معلم های پوریا ! :دی
_ در مورد ترس دخترا از میتینگ های پسرانه البته فقط در مشهد!
و ...
صحبت کردیم که در انتها نزدیک بود یک ماشین مارو زیر کنه ولی راننده ها از ریش فنریر گرخیدش فرمون رو کج کرد
در انتها ما از همدیگه جدا شدیم و شد آن چه شد ...
[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#