لارا و دراکو با تعجب به هم نگاه کردند ! این چه معنی میتونست داشته باشه ! هر دو آرام از سر جای خود بلند شدند و دوباره به وسط حال برگشتند . لارا که اخم کرده بود گفت : یعنی معنیه این چیزا چیه ؟
دراکو که کاملا در صداش لرزشی قابل تشخیص بود گفت : میگم بهتره برگردیم!! اینجا هیچ چیزی نیست ! باور کن راست میگم !!!
اما لارا حرفی نزد و فقط مخالفت خودش رو اعلام کرد ! در همون لحظه دری در گوشه دیوار که تا به آن لحظه به نظر جزئی از دیوار میامد آرام با صدای قیژ قیژ مانندی به سمت بیرون چرخید .
لارا و دراکو وحشت زده برگشتند و به در نگاه کردند . آنها انتظار داشتند که شخص یا اشخاصی آنجا باشند اما ظاهر در خود به خود باز شده بود .
لارا و دراکو زیر چشمی نگاهی به هم کردند ظاهرا هر دو در حال سبک سنگین کردن این مسئله بودند . سرانجام لارا با صدای قاطعی گفت : دراکو دنبالم بیا !
به نظر میرسید که اگر دراکو اختیار تصمیم گیری داشت بلافاصله تا میتوانست از آنجا دور میشد اما چون میدانست که لارا در این ماموریتها تجربه بیشتری دارد به ناچار حرف او را پذیرفت و هر دو پشت سر هم با چوبدستی های آماده وارد اتاق شدند .
آنجا بر خلاف تصور دراکو و لارا اتاق کوچک و دلگیری بود که در وسط آن یک میز کوچک وجود داشت و بر روی آن دو تا کلاه داغون به چشم میخورد و در بین این دوتا کلاه شمعی در حال سوختن بود .
ناگهان دراکو احساس کرد که دستش داغ شده او سریع به کاغذی نگاه کرد که هنوز در دستش بود و دهنش از تعجب باز ماند ! کاغذ خود به خود آتش گرفته بود و داشت تبدیل به خاکستر میشد . بلافاصله دراکو فریاد کوتاهی زد و کاغذ رو انداخت .
او به لارا نگاه کرد و فهمید برای کاغذ لارا نیز همین مشکل پیش آمده است .
لارا و دراکو با وحشت به هم نگاه کردند دراکو که ترس کاملا در صداش احساس میشد گفت : حالا باید چی کار کنیم ؟
مدتی سکوت بر قرار شد و ظاهرا فقط نفسهای پی در پی لارا و دراکو بود که سکوت آنجا را می شکست . در تمام این مدت لارا به دو کلاه کهنه خیره شده بود .
سرانجام لارا گفت : بله راه دیگه ای به نظرم نمیرسه !!! باید این کلاه ها رو سرمون بزاریم !
دراکو : منظورت چیه ؟ مگه دیوونه شدی
لارا اینبار با اطمینان گفت : یکی از کلاه ها رو بردار و سرت بزار به من اطمینان کن !
برای چند لحظه دراکو به لارا نگاه کرد سپس با شک و تردید یکی از کلاه ها رو برداشت ! لارا نیز آن یکی رو برداشت ! دراکو و لارا لحظه ای به هم نگاه کردند و سپس هر دو کلاه رو روی سرشون گذاشتند .
بلافاصله اتاق از جلوی چشم دراکو محو شد و جاش چند نوشته پدیدار شد گویی دراکو داشت به یک تلویزیون مشنگی نگاه میکرد .
_ شما در ماموریت خودتون موفق شدید ! شما باید سنگ جادو رو به پایگاه برگردونید و آن را در جای مخصوص قرار دهید سپس مرحله اصلی ماموریتتون شروع میشود !؟
بلافاصله جلوی چشم دراکو قصر سفید با شکوهی ظاهر شد که زیر آن با حروف ریزی این عبارت به طور همزمان نوشته شد : محفل ققنوس !!!!
قصر شروع به چرخش کرد و دراکو توانست تمام قسمتهای آن را به خوبی ببیند بعضی از قسمتهای مختلف قصر از جمله درهای ورودی و راهای مخفی با رنگ دیگری مشخص شده بود و تصویر نیز بیشتر از حد معمول بر روی آن قسمتها زوم میکرد در همون لحظه این صدا در گوش دراکو پیچید :
_ شما باید خودتون رو به محفل برسونین ! و سپس وارد محفل شید و از نقشه ها و طرح های آنها ( سفید ها ) با خبر شوید ! شما در مراحل بعد باید بتوانید که از نقشه های آنها سر در بیارید و آنها را
خنثي کنید ! بهتره به این موضوع توجه داشته باشید که در نیمه های راه یکی دیگه از جاسوسان ما به شما ملحق میشود ! آدرس محفل : میدان گریمولد _
سپس این حروف به رنگ قرمز بر روی صفحه پدیدار شد :
فعلا همین حد اطلاعات کافیست !اطلاعات بعدی را در حین ماموریت به شما میدهیم !!! موفق باشید
بلافاصله تصویر محفل محو شد و دوباره اتاق کوچک و دلگیر در جلوی چشم دراکو نمایان شد ! دراکو بدون معطلی کلاه رو از رو سرش برداشت و در حالی که تند تند نفس میزد به لارا نگاه کرد . او نیز مانند خودش هراسان شده بود......
------------
امیدوارم که خوب شده باشه . گفتم حداقل حالا که اسم تاپیک ماموریت غیر ممکنه ! ما هم از موضوع های جالب تر استفاده کنیم !!!
امیدوارم خوشتون بیاد . در ضمن فکر کردم برای اینکه یکم داستان جالتر شه تصور کنیم که پایگاه محفل در میدان گریمولد یک قصر بزرگه پر از نگهبان و.....
( نگران نباشید به رولینگ نمیگم
)
اوه پیتر واقعا متاسفم نهایت سعی خودم رو کردم که کوتاه بنویسم ولی نشد . -------------------------------------------------
بليز جان!
اين پيغام 5 ثانيه بعد از خوانده شدن به طور خودكار از بين مي رود!
خب پستت كاملا به فيلم ماموريت غير ممكن شبيه بود.مخصوصا قسمت كلاهش.ولي با اين حال خيلي جالب بود.من قبلا هم گفتم كه استفاده از بعضي سوژه هاي كتاب ها و فيلم ها نوشته رو جذاب مي كنه.
خب..خب...غلط املايي زياد داشتي(خونسا؟!) فكر كنم منظورت (خنثي)بوده!!در ضمن روي قسمت اول نوشتت كار نكرده بودي.با نوشته ي من تضاد داشت.اگر توجه كني من نوشته بودم كه دراكو كاغذ رو توي سالن خوند.در حالي كه توي نوشته ي تو اينجوره كه اون بعدا با لارا اونو مي خونه.در ضمن دراكو احساس خطر كرد براي همين رفت توي اتاق.مطمئننا چيزي به نظرش رسيدو ولي خب تو يهو درشون آوردي خيلي راحت!
در كل بايد بگم غير از مشكلي كه توي همين روند داستان و غلط هاي املايي داشتي نوشتت ايرادي نداشت.فضاسازي و ديالوگ هاش خيلي خوب بودن.
جدا آفرين!
پ.ن:حالا خدايش چطوري از اون خونه نمور و تاريك رسيدي به قصر شكوهمند
موفق باشي
پيتر پتيگرو.......ناظر انجمن!