صفحه سیاه میشه و با رنگ قرمز جمله ای روی صفحه ظاهر میشه :
انا للمرلین و و انا علیه راجعون
صدای آهنگی ماگولی بک گراند تصاویر به گوش میرسه .
میرن آدمااااا ... از اونا فــــقــــــط ... خاطره هاشوووون ... به جا میموونه!
مجری در حالی که متوجه شروع برنامه نشده در حال جدول حل کردنه .
- سه عمودی ! چیزی سه حرفی که هنگام سلام علیک دو طرف آن را به نشانه دوستی و محبت به هم میدهند و به گرمی میفشارند .
بعضی اوقات نیز برای ابراز علاقه از راه دور آن را به نشانه ارادت برایش بالا میاوردند و تکان میدهند »
دراکو : دست
مجری : احسنت
کارگردان : آقا رو آنتنیما !!
دوربین از بالا استودیو رو نشون میده .
طراحی صحنه به طور یک دست با روبانها و نوارهای مشکی تزئین شده و مجری برنامه در حالی که سه متر ریش داره با کت و شلوار و کروات سیاه جلوی دوربین ظاهر میشه .
- اینه رسم روزگار ... همه ما رفتنی هستیم ! سلام به شما ... سلام به شما دوستان عزیزی که سالهاست با برنامه ما آشنایی دارید ... شماهایی که بی صبرانه در ارزوی چنین روزی بودید ! متاسفانه همون طور که میدونید یا شایدم نمیدونید چون مام تازه فهمیدیم آلبوس پرسی دامبلدور به رحمت ایزدی پیوست !!
- جییییییییییییییییغ !! بابااااا .... بابا !!!! نــــــــــــه
دوربین آهسته آهسته به عقب میره و چهره آنیتا که روی تابوت دامبلدور دراز کشیده در کادر دوربین قرار میگیره .
- بااااباااا !! واست زود بود ... مگه آخه چند سال داشتی منو تنها گذاشتی؟
از پشت دوربین یه سری افراد میان کمک تا آنیتا رو از تابوت جدا کنند .
دراکو که در کنار آنیتا نشسته فقط لبخندهای شومی میزنه .
- آرون باش زن ! رو آنتنیم ... ضایع نکن !
مجری : بله ... خوب فکر میکنم متوجه مهمانان ما شده باشید ، بنده علیرضا امیرقاسمی مجری شبکه جهانی T2 , و تپـــــ ...
کارگردان : هووووو آقا سه ملیارد پول گرفتی تبلیغ شبکتو بکنی؟؟
مجری : خوب میخواستم بگم این برنامه از دو شبکه جهانی دیگه هم به طور زنده پخش میشه تا علت فوت ناگهانی این جوان ناکام رو برسی کنیم و امروز در خدمت آنیتا دامبلدور و همسرش دراکو مالفوی هستیم !
- بابا !!! چرا منو تنها گذاشتی ؟؟
یه گزارش ببنید ما برمیگردیم ... با ما باشید ! (تیکه کلام اون ور آبیا
)
محوطه اطراف مدرسه هاگوارتز ...
پسرکی سیفید میفید در حالی که کیفش روی دوشش انداخته تلیپ بچه های دبستانی به سمت ورودی مدرسه میره .
- میرم مدرسه ... میرم مدرسه ... جیبام پر از فندق و پسته !
گزارشگر : آقا پسر یه لحظه ...
- بله ؟؟ میخوای از زخمم فیلم بگیری ؟؟ ببین چه خوگشله ...
گ : هری جان میدونستی مدیر مدرسه تون آلبوس مرده ؟
هری در حالی که از دیدن دوربین در حال ذوق مرگ شدنه عین بچه ها قر و قمیش میاد و با کیفش بازی میکنه .
- خوووب ... ایی ( خنده) ... من خودم کشتومش دیگه !
-ش ما ؟
- ایییی (خنده) دیدم هی اعشابمو ... (تفش رو غورت میده ) ... منم با اکسپلیارموس چیزش کردم ... زدم کشتمش تا بهم فحش نده ! بابا دورسلی بهم ... بهم یاد داد آقا مجری ... ( تفش رو دوباره غورت میده ) هرکی چیز کرد ... فحش داد بزنم بکووو ..مش ! (تفش رو غورت میده ... بوکوشمش !
تصویر مشکی میشه و جایی شبیه یک خرابه ظاهر میشه .
گ : خوووب خانم بلاتریکس شایعات زیادی در مورد مرگ زودهنگام و تاسف بار ...
- هوووو ... مرتیکه بوقی تاسف بار چیه ؟!
گ : ببببب .. ببخشید ! نظرتون در مورد مرگ اون پیر خرفت چیه ؟
بلاتریکس روسریش رو صاف میکنه و چوبدست جدیدش رو بالا میگیره که تو کادر باشه .
- والا ما رفتیم بالای برج مدرسه هاگوارتز واسه ماموریت ییهوویی دیدیم آلبوس اونجاس تا ما رو دید کم اورد خودشو از بالای برج پرت کرد پایین
فییییییش ، محوطه بیرونی آزکابان !
یک دیمنتور در حالی که روی هوا تانگو میرقصه روی تصویر ظاهر میشه.
گ : هوووو دیمی ... اینجا ... این پایین !!
دیمنتور ترمز دستیش رو میکشه و به سمت پایین تغییر جهت میده .
گ : شما این وقت روز بیرون از ازکابان چی کار میکنید ؟
دیمنتور از جیبش ژل کتیرایی رو در میاره و با تف به موهاش میماله .
- خوب مرخصی ساعتی گرفتم برم پیش دوست بووووقم دور هم این روز رو جشن بگیریم
گ : نظرتون در مورد مرگ آلبوس چیه ؟
- والا حقیقتش ما دیروز رفتیم هاگوارتز تا به دستور ارباب که دومبول رو مفسد فی الارض معرفی کرده بووکوو ... ( آچچچچچه ) ... ببخشید عطسم گرفت ! به بوی این ژلای غیر استاندارد حساسیت دارم ! رفتیم اتاق دومبول بکوشیمش که ییهویی به یه چیز عجیبی برخوردیم
گزارشگر که هیجان زده شده میکروفون رو میکونه زیر کلاه دیمنتور تا کیفیت صدا بهتر بشه .
- ققنوس دومبول به سمت کلاه گروهبندی رفت و چیز درازی شبیه ... هوووم ! شبیه چیز ... شمشیر در اورد و مستقیم کرد تو حلقوم دومبول !
بووووووس ...
جسد گزارشگر بدبخت بر اثر بوسه دیمنتور روی زمین ولو میشه .
جیک جیک جیک (صدای شماره گرفتن )
- نازی بپر بیا یه آدم تپول مپول گیر اوردم دور هم بخوریمش
قیییییییییژ ... استودیو پخش
مجری : مهستی تا ابد تو قلب ما هستی !!
کارگردان : آقای عزیز اون برنامه تموم شده !!
در یک لحظه تصویر فقط یک دسته گل سه متری رو نشون میده که جلوی لنز دوربین ظاهر میشه و صدای مردی که اونو حمل میکنه .
- آقا این دسته گل رو کجا بذارم !؟ این پول ما رو هم بدید زن و بچه داریم
مجری با دست تابوت آلبوس که جلوشون قرار داره رو نشون میده .
« آن کس که مرا بوس لبان بود گیلدی بود
آن کس که مرا روح و روان بود گیلدی بود
آن کس که مرا جان و جگر بود گیلدی بود
آن کس که هر شب کنارم بود گیلدی بود »
مجری : اوهووووی ! اشتباه اومدی عزیزم ... مراسم سالگرد گیلدی طبقه بالاست !
دراکو کماکان به تابوت دومبول زل زده و دو نقطه دی میخنده .
- خوب دراکو جان دوست دارم تو این برنامه به طور شفاف و روشن حال آلبوس قبل از مرگ رو از زبون شما بشنویم . الان چه احساسی دارید ؟
آنیتا : باااااباااااا جوووون !
دراکو : خوب مسلما خوشحالم از این بابت
آنیتا :
دراکو کرواتش رو درست میکنه و به تابوت زل میزنه .
- خوب سره سفره عقد آنی جون امضا کرد که هر چی داره به من میبخشه و منم از فرصت استفاده کردم و بالای برج وقتی آلبوس رو تنها دیدم از همون بالا شوتش کردم پایین !
آنیتا : مااااااااع ... تو ... تو !!
دراکو یک نامه از جیبش در میاره و به سرعت از استودیو خارج میشه .
نامه :
« آنیتا جووون حکم طلاقت فردا به دستت میرسه ، مرسی بابت این همه مال و اموالی که بهم بخشیدی ! ماچ بوس لاو »
آنیتا : بــــــابااااا !!
--------
« براساس یک داستان واقعی از پسری که یک شبه مایه دار شد »