یکی از پسرا : یا همین الان میرید بیرون یا ... !
آماندا : یا چی ؟ شما برید بیرون !
- نمیریم !
آماندا : نمیرید ؟ باشه ! اشکالی نداره ! پس بچه ها بیاین ما بریم !
دخترا :
ناگهان چشمان سیریوس برقی میزند و دم گوش استر حرف هایی بلغور میکند ... !
استر :
سیریوس : پرسی ! پنجره رو باز کن !
پرسی :
مطمئنی ؟؟؟
سیریوس : هیچوقت اینقدر مطمئن نبودم تو زندگیم !
پرسی : اِ ! راست میگی ؟ باشه بیا !
سارا : اینا دارن چی فکر میکنن واسه خودشون ؟
جسی : نمیدونم ! حتما نقشه ای دارن !
آماندا : وااااو ! اونجارو ! چه منظره قشنگی !
لیلی : کجاست ؟ کو ؟ ببینم ؟
و بدین ترتیب دختران جذب پنجره میشوند ! اما غافل از اینکه سیریوس کمی آن طرف تر مشغول ورد خوانی بود تا آن منظره مجازی از بین نرود !
کمی بعد ...
دختران که به وجود آن تصویر شک نداشتند یکی یکی از پنجره به پایین پرت میشوند به خیال اینکه قدم به باغی میگذارند!
لارتن : میگم بچه ها ، مطمئنید این کارمون خوب بود ؟ یه وقت فردا خدا تاکسی دربست نگیره واسمون به مقصد جهنم ؟!!
پسرا :
اما پرفسور مک گاناگول که تمام وقت را مشغول محاسبه کردن تعداد گوساله ها بود فوری بشکنی زد و گفت : چار تا ! دو تا گوساله داشتیم ! دو تا دیگه اضافه شدن ،شدن چار تا ! وااااای ! من خیلی نابغم ! آلبــــــــــــــــــوس !!! من یه رابطه مهم ریاضی مشنگی رو کشف کردم !
جیمز هری ( یا همون هری جیمز ! نمیدونم یکی از این دو تا دیگه !) : خب دیگه ! بریم بقیه خوابگاه رو جمع کنیم !
...
همان لحظه ، محوطه ی هاگوارتز زیر پنجره خوابگاه پسران گریف !
لیلی : اه اه ! حالا چطوری این همه گل و لجن رو از رومون پاک کنیم ؟
جسی : نمیدونم ! اما همینو میدونم که باید حال اون پسرا رو جا بیاریم !
لیلی : چطوری ؟
آماندا : من بگم ؟
جسی : تو ؟؟ بگو ؟؟؟؟!
آماندا : نقشه ی ب رو اجرا میکنیم !
سارا : اصلا نقشه الفی در کار هست که نقشه ب اش رو اجرا کنیم ؟
آماندا : اگه نیست نقشه پ که هست !
سارا : حالا چی هست نقشه هه ؟
آماندا : خوابگاهو جمع نمیکنیم !
دخترا : چی ؟
آماندا : خب باشه ! به پسرا هم میگیم زحمت نکشن ! اما حقشون نیست که خسته بشن ؟ ببین اینجای پلیورم رو پاره کردن !
اون وقت ذره بینی رو از ناکجا آباد در میاره و جای آستین پلیورش رو نشون میده که اندازه نیم میل اونر و یک دهم نیم میل اونورتر نخ نما شده بود !!!
لیلی : یه کم واضح تر بگو ! اینقدر نرو تو حاشیه !
آماندا : فکر نمیکردم اینقدر دیر روشن شید ! بابا ما که بالاخره قراره یه یکی دو هفته ای رو نقش لاکپشت رو بازی کنیم و خونه به دوش شیم ! حالا چه جمع کنیم چه نکنیم وضعیت همینه ! فوقش اینه که یه کم توقیف میشیم ! بد دروغ میگم ؟
سارا : فجیع !
لیلی : نه ! زیادم تابلو نیست دروغات ! اما بد نگفتی ها !
سارا : پس بریم به پسرا هم بگیم !