پیرمرد شروع کرد تا ادامه ی صحبتش را بگیرد اما مورگانا به او بیتوجه بود ... ناگهان مغز مورگانا به ارتعاش در آمده بود و پیرمرد با دیدن این صحنه هر لحظه بر ترسش افزوده میشد ... ناخودآگاه خاطراتی مختلف و کمی تا حدودی بی ربط در فکر مورگانا نقش بست .... شام دیشبش ... هدیه ای که به بلا داده بود ... لاگین کردن در جادوگران ... خواندن پیام شخصیش ... نامه ای که از لرد دریافت کرده بود ... کفشش! همه را کنار زد و نامه ی لرد را به یاد آورد.
نامه ی عجیبی بود ، لرد هرگز با او شوخی نکرده بود ، هرگز او را
"خاله" خطاب نکرده بود ، و یک کشف دیگر!لرد هیچ وقت مانند گرگینه ها حرف نزده بود...
-گرگینه ... چه قدر اسمش آشنائه!معنیش چی بود؟اوه...اصلا گرگینه چیه؟
مورگانا همان طور که با خود صحبت میکرد ، به سمت میزش رفت و روی صندلی سفید رنگ جا خوش کرد و با خود می اندیشید که واژه ی گرگینه به چه معناست؟!
با غروب خورشید و تاریک شدن هوا و روشن شدن خودبه خود شمع های شناور در کافه ، تد و جیمز با نگرانی به یکدیگر خیره شدند ، آن ها وقت زیادی نداشتند ، باید کاری میکردند.
-هر لحظه ممکنه اونا برن ، یه فکری کن ، وگرنه میان در کافه رو تخته میکنن...
اما جیمز با دیدن قیافه ی متفکرانه تد و برقی در نگاهش ساکت شد.
-تنها راهی که داریم اینه!من میرم پیش مورگانا و با اون صحبت میکنم و سرش رو گرم میکنم و توی این مدت تو هم میری پیش فنریر و با اون صحبت میکنی!همین تنها راهه!
جیمز نه چندان راضی به حرف تد گوش داد و هر دو به طرف مورگانا و فنریر به راه افتادند.
جیمز همان طور که فنجان قهوه ای را در دست لرزانش داشت به سوی فنریر رفت و آن را مقابل او گذاشت.
فنریر به فنجان نیمه خالی ، که در اثر لرزش های دستان جیمز خالی شده بود ، نگاهی انداخت و به او اخم کرد.
-اتفاقی افتاده؟!
-تو از چیزی میترسی؟!
-نه!
-بگو...شاید من بتونم کمکت کنم!
جیمز که فرصتی را یافته بود برای سرگرم کردن فنریر گفت:راستش ، حقوقمو کم میدن ، چند روزی میشه که چیزی نخورد ، پروفسور دامبلدور خیلی نامردن!!!
فنریر دستی به چانه اش کشید و گفت:من میتونم تو رو از زندگی خلاص کنم ، نظرت چیه؟فقط یه گاز کوچولو و بعدشم یه کروشیو به سمتت ، روحت در جهان آخرت راحت تره!
-
تد نیز طبق نقشه ای که با جیمز کشیده بود ، با کاسه ی دیگری سوپ به سوی مورگانا رفت.
-میتونم چند لحظه ای کنارتون بشینم؟
-نه من با گارسونا هیچ حرفی ندارم!
تد به یاد علاقه ی شدید مورگانا به لرد افتاد و گفت:شنیدم لرد شامپو بچه ی صحت رو خیلی دوسـ...
-به تو هیچ ربطی نداره که لرد چی دوس داره!
-ولی من شنیدم که اگه یه شامپو بهش بدین به ای یه علامت شوم دو تا علامت شوم دریافت میکنین!
مورگانا با شنیدن این حرف به وجد آمد و با اشاره ی دست به تد فهماند که بنشیند!
-خب؟بگو ببینم ، دیگه چی شنیدی؟
-همین دیگه!اگه یه شامپو صحت بچه به لرد بدین ، اون خیلی خوشحال میشه ، ببینم برای چی اینقدر کنکاو شدین؟
مورگانا که دید تد بیش از حد دارد سوال پیچش میکند ، به یاد سوالش افتاد!
-راستی ، تو میدونی معنی گرگینه چی بود؟
-
... خب ... در واقع ... چیزه ...
10 امتیاز
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۵:۲۲:۴۷