هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ دوشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
سوژه جدید

- منظورت چیه که نمی تونی حرف بزنی؟

-

- بهت میگم اون چهار نفر کین اونجا؟

- سسسسس

- مرگخوارن؟ نه مرگخوار که نمیتونن باشن...کین؟

-

- دیگه داری اعصابمو خورد میکنی؟ لباساشون که سفیده پس مرگخوار نیستن...می خوام بدونم کی هستن...

جیمز که دیگه تقریبا از حرفای تدی داست دیوانه میشد دستش رو گرفت و برد به سمت بار کافه:
- بیا این پشت تا برات توضیح بدم.

تدی و جیمز هر دو بدون اینکه جلب توجه کنند(البته سعی میکردند) به سمت پشت بار کافه حرکت کردند. بالاخره تدی موفق شده بود جیمز رو به حرف بیاره:
- خب بگو ببینم..من منتظرم...

- باو من خودمم دقیقا نمیدونم اما از حرفاشون یه چیزایی فهمیدم...

- چی؟ خب همینو میخوام بگی...

- یه دقیقه وایسا تا بگم... گوش کن، ببین اینجوری که فهمیدم اونا یه گروهن که ادعا میکنن سفیدن..ولی میخوان محفل رو نابود کنن، قصد دارن اول کار از همین کافه شروع کنن...

- از کی تا حالا اینقدر گوشات تیز شده؟

- ماییم دیگه...آره خلاصه میخوان بزنن نابود کنن.

- میخوان نابود کنن؟ منظورت چیه؟ همینا؟ مطمئنی تو؟

- آره باب خودم شنیدم...رییسشون داشت براشون حرف میزد.

- باید یه کاری بکنیم.
.....

---------------------------------------------
سوژه:
کاملا مشخصه اگه بخونید نیاز به توضیح نداره

جمعا" 14 امتیاز


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۳ ۱۶:۱۳:۵۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۴ ۱۲:۵۸:۵۹

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
تدی با ترس به دمش نگاهی انداخت:
- حالا چطوری برم بیرون؟ اگه مورگانا منو با دم ببینه چیکار کنم؟

- مشکلی نیس باب! تو غذا رو بپز من سرو می کنمش. ولی یه حس عجیبی دارم که ما یه نکتۀ مهم رو فراموش کردیم.

تدی همچنان که به دمش نگاه می کرد، با لحنی تسلا یافته گفت:
- چیزی که همیشه خوشحالم می کنه اینه که من وقتی تغییرشکل میدم، از فنریر خیلی خیلی خوش قیافه ترم.

- حالا یادم افتاد چی رو فراموش کردیم! اگه ماه کامله و تو گرگینه میشی، خوب فنریرم گرگینه میشه و چون یه گرگینۀ سیاهه خطرناک میشه!!!

تدی:
-

داخل کافه

مورگانا که وانمود می کرد دکوراسیون کافۀ محفل توجهش را جلب کرده، زیرچشمی به فنریر می نگریست. نور ماه کم کم از پنجرۀ کافه وارد می شد و اول سایۀ فنریر و بعد خودش، شروع به تغییر شکل کردند. کمی بعد، فنریر کاملا به گرگینه ای وحشی تبدیل شده بود که با چشمانی حریص به موجود مؤنثی که چند میز آنطرفتر به خود می لرزید نگاه می کرد. بوی گوشت تازه و نرم مورگانا اشتهایش را تحریک می کرد.

مورگانا تنها فرصت کرد که جیغی بکشد...

تدی و جیمزی با صدای جیغ مورگانا به داخل کافه دویدند. تدی که کاملا تغییرشکل داده بود، با دیدن فنریر که به سمت مورگانا پرشی بلند انجام داده بود، وقت را تلف نکرد و به طرف فنریر پرید.

جیمزی تنها توانست یویوی خود را یه سمت مورگانا پرت کند. کش یویو دور مچ دست مورگانا پیچید و درست لحظه ای که نزدیک بود فنریر روی مورگانا فرود بیاید و گردنش را بدرد، مورگانا به سمت جیمزی کشیده شد و فنریر روی میز پخش شد.

جیمز و مورگانا پشت بار کافه مخفی شدند و گهگاهی سرک می کشیدند و به جنگ دو گرگینه نگاه کوتاهی می انداختند و دوباره سرشان را زیر بار فرو می کردند.

جنگی سخت بود و تا سپیده دم طول کشید. مورگانا و جیمز که از تماشای جنگ خسته شده بودند، پشت بار به خواب رفته بودند و تدی و فنریر کم کم به شکل اصلیشان درمی آمدند و چنان خسته بودند که تنها به یکدیگر پنجول می کشیدند.

صبحی زیبا و دلپذیر دمید. جیمز و مورگانا با صدای زوزۀ خستۀ تدی از خواب پریدند. از پشت بار خارج شدند و دو گرگینه را دیدند که دوباره آدم شده بودند و هریک خسته و وامانده در گوشه ای از کافه پهن شده، نفس نفس می زدند. تدی نگاهی ناامید به جیمز انداخت. چنان که با زبان بی زبانی به خاطر عدم موفقیت در مأموریت راضی نگه داشتن دو سیاه، ابراز تأسف می کرد. در همان لحظه که جیمز قصد داشت جمله ای مهرآمیز به تدی بگوید تا غم و ناامیدیش را کاهش دهد، مورگانا به سمت تدی دوید. از آستر دامن خود نوار باریکی برید تا زخمی که روی دست تدی ایجاد شده بود، پانسمان کند و همچنان، به خاطر نجات جانش از او تشکر می کرد.

فنریر کم کم به جمع نزدیک شد. سه نوجوان به او زل زدند. دستش را به سمت تدی دراز کرد:
- متشکرم که جلومو گرفتی و نذاشتی کاری کنم که باعث بشه یکی از مرگخوارا از بین بره و ارباب بعدها به همین خاطر مجازاتم کنه. همین یه بار رو به خاطر دخالتت توی کارام می بخشمت و امیدوارم بتونم جبران کنم.

تدی با تعجب به فنریر زل زد:
- یعنی به خاطر اینکه پذیراییمون از تو با دعوا تموم شد ناراضی نیستی؟

- نه! این هیجان انگیزترین و بهترین نوع پذیرایی بوده که تا حالا توی یه کافه داشتم. تا حالا همچین دعوای باحالی نکرده بودم. من کاملا از پذیراییتون راضیم!

جیمزی به مورگانا نگاه کرد:
- تو چی مورگانا؟ به نظرت سوپ ما افتضاح نبود؟

- نه! من از هر سوپی که تدی شجاع بهم بده خوشم میاد.

تدی و جیمز ناباورانه به هم نگریستند. آنها موفق شده بودند. ولی خودشان هم نمی دانستند چطور!

پایان سوژه


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱ ۲۰:۲۵:۱۵


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸

آندرومیدا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۸ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۵۷ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۸۸
از پیش رفقا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 16
آفلاین
مورگانا مشکوکانه به تدی نگاه کرد. تدی آب دهانش را قورت داد:
- چیز! گرگینه یعنی این که...الان می گم خاله!..یعنی که یه موجود دوست داشتنی نازنازی.

مورگانا مشکوکانه سرش را تکان داد.
- خیلی خب! می تونی بری!

تدی فرصت را مناسب دید و با عجله به طرف آشپزخانه دوید.

در آشپزخانه:

جیمز نگران از پنجره ی کوچکی که در گوشه ی اشپزخانه بود به آسمان نگاه کرد
- تد! وقت زیادی نداریم. یک روز همینطوری گذشت... چی کار کنیم؟

تد به طرف پنجره رفت. چند دقیقه به آسمان خیره شد و جیغی کشید:
- هی نگاه کن جیمز! ماه امشب کامل میشه.

جیمز با حالتی گیج به تد نگاه کرد:
- که چی؟ خب بشه!

- جیمز! چرا نمی فهمی؟ امشب من تبدیل به یه گرگینه میشم.

- هی! چی میشه مگه تدی؟ این همه تو گرگینه شدی و اینا! امشبم بشو.

- آخه من به مورگانا خانومه گفتم که گرگینه نیستم و گرگینه ها یه موجود دوست داشتنی هستنا. حالا چی کار کنما؟ اگه منو ببینه ...!

-

جیمز و تد کوچک هردو به فکر فرو رفتند. در همین لحظه صدای فریاد فنریر آشپزخانه ی کافه را به لرزه در آورد:
- هی ! من هوس مرغ سوخاری کردم! نه نه..نظرم عوض شد! جوجه عقاب می خوام. همین الان!

تدی به جیمز نگاه کرد و آب دهانش را قورت داد. جیمز ناباورانه به تدی خیره شد و با صدای لرزانی گفت:
- هی تدی! دمت رو نگاه. در اومده...!

9 امتیاز


ویرایش شده توسط آندرومیدا بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱ ۱۷:۴۷:۴۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۴ ۱۲:۴۱:۲۳

همه چی فدای رفیق!

-------

.
"پایان سکوت.. گفتنی ها را باید گفت!"


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
پیرمرد شروع کرد تا ادامه ی صحبتش را بگیرد اما مورگانا به او بیتوجه بود ... ناگهان مغز مورگانا به ارتعاش در آمده بود و پیرمرد با دیدن این صحنه هر لحظه بر ترسش افزوده میشد ... ناخودآگاه خاطراتی مختلف و کمی تا حدودی بی ربط در فکر مورگانا نقش بست .... شام دیشبش ... هدیه ای که به بلا داده بود ... لاگین کردن در جادوگران ... خواندن پیام شخصیش ... نامه ای که از لرد دریافت کرده بود ... کفشش! همه را کنار زد و نامه ی لرد را به یاد آورد.

نامه ی عجیبی بود ، لرد هرگز با او شوخی نکرده بود ، هرگز او را "خاله" خطاب نکرده بود ، و یک کشف دیگر!لرد هیچ وقت مانند گرگینه ها حرف نزده بود...

-گرگینه ... چه قدر اسمش آشنائه!معنیش چی بود؟اوه...اصلا گرگینه چیه؟

مورگانا همان طور که با خود صحبت میکرد ، به سمت میزش رفت و روی صندلی سفید رنگ جا خوش کرد و با خود می اندیشید که واژه ی گرگینه به چه معناست؟!


با غروب خورشید و تاریک شدن هوا و روشن شدن خودبه خود شمع های شناور در کافه ، تد و جیمز با نگرانی به یکدیگر خیره شدند ، آن ها وقت زیادی نداشتند ، باید کاری میکردند.

-هر لحظه ممکنه اونا برن ، یه فکری کن ، وگرنه میان در کافه رو تخته میکنن...

اما جیمز با دیدن قیافه ی متفکرانه تد و برقی در نگاهش ساکت شد.

-تنها راهی که داریم اینه!من میرم پیش مورگانا و با اون صحبت میکنم و سرش رو گرم میکنم و توی این مدت تو هم میری پیش فنریر و با اون صحبت میکنی!همین تنها راهه!

جیمز نه چندان راضی به حرف تد گوش داد و هر دو به طرف مورگانا و فنریر به راه افتادند.

جیمز همان طور که فنجان قهوه ای را در دست لرزانش داشت به سوی فنریر رفت و آن را مقابل او گذاشت.

فنریر به فنجان نیمه خالی ، که در اثر لرزش های دستان جیمز خالی شده بود ، نگاهی انداخت و به او اخم کرد.

-اتفاقی افتاده؟!
-تو از چیزی میترسی؟!
-نه!
-بگو...شاید من بتونم کمکت کنم!
جیمز که فرصتی را یافته بود برای سرگرم کردن فنریر گفت:راستش ، حقوقمو کم میدن ، چند روزی میشه که چیزی نخورد ، پروفسور دامبلدور خیلی نامردن!!!

فنریر دستی به چانه اش کشید و گفت:من میتونم تو رو از زندگی خلاص کنم ، نظرت چیه؟فقط یه گاز کوچولو و بعدشم یه کروشیو به سمتت ، روحت در جهان آخرت راحت تره!

-


تد نیز طبق نقشه ای که با جیمز کشیده بود ، با کاسه ی دیگری سوپ به سوی مورگانا رفت.

-میتونم چند لحظه ای کنارتون بشینم؟
-نه من با گارسونا هیچ حرفی ندارم!

تد به یاد علاقه ی شدید مورگانا به لرد افتاد و گفت:شنیدم لرد شامپو بچه ی صحت رو خیلی دوسـ...

-به تو هیچ ربطی نداره که لرد چی دوس داره!

-ولی من شنیدم که اگه یه شامپو بهش بدین به ای یه علامت شوم دو تا علامت شوم دریافت میکنین!

مورگانا با شنیدن این حرف به وجد آمد و با اشاره ی دست به تد فهماند که بنشیند!

-خب؟بگو ببینم ، دیگه چی شنیدی؟
-همین دیگه!اگه یه شامپو صحت بچه به لرد بدین ، اون خیلی خوشحال میشه ، ببینم برای چی اینقدر کنکاو شدین؟

مورگانا که دید تد بیش از حد دارد سوال پیچش میکند ، به یاد سوالش افتاد!

-راستی ، تو میدونی معنی گرگینه چی بود؟
- ... خب ... در واقع ... چیزه ...

10 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۵:۲۲:۴۷

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
-قهوه جیمزی؟ به حق چیزای ندیده.

فنریر سرش را خم کرد تا درون فنجان را نگاه کند و قهوه را بو کند.

- این که اصن شبیه قهوه نیس، بیشتر به آب پرتقال شبیهه تا قهوه...اهو اهو(افکت سرفه) چه بویی هم میده اما خیلی هم بد نیست.... اما یه قهوه معمولی بیار

جیمز سینه اش رو جلو داد و با اقتخار بیشتر به سمت تدی اومد، اما وقتی با او روبرو شد او را نیز راضی یافت.
- فنریر که از قهوه من خیلی خوشش اومد، اما یه قهوه معمولی هم میخواد و لی تا حالا که راضیه.

- مورگانا هم، همینطور خوشش اومد اما چجوری تا آخر راضی نگهشون داریم؟

- نمیدونم...اما میدونم تا حالا که کارمون بد نبوده...راستی طعم های وارونه کار کرد؟

- نه...سوپ همون مزه رو میداد باید یه فکر دیگه بکنیم.

نه تدی یادش بود و نه جیمز دیده بود که تد نمک توی سوپ ریخته بود و جیمز زرد چوبه. در همین لحظات بود که دوباره صدای فنریر برخاست:
- آهایــــــــــی...قهوه من چی شد؟ زود باشین.

تدی و جیمز هر دو از شدت تذس از جا پریدند و موفق شدند سرهای گرامشان را محکم به کابینت بالای سرشان بکوبند.
هر دو با هم فریاد زدند:
- آخ...

- آخ که نشد جواب، میگم قهوه میخوام...

کافه محیط خلوتی پیدا کرده بود، کسی در کافه نبود جز فنریر و مورگانا و یک نفر دیگه که به نظر میومد از مشتری های تازه کافه بود، پیرمردی کوتاه قامت بود که صدایی لرزان داشت:
- ببخشید آقا کوچولو میشه یه سوپ برای من بیارید.

- بله حتما.

جیمز سفارش را گرفت و به طرف تدی رفت تدی نیز دوباره همان دستور را درست کرد و برای مرد برد، پیرمرد اولین قاشق را که خورد سرفه ای کرد و فریاد زد:
- گفتم از اون سوپای خوشمزه همیشگی..این چیه؟

مورگانا که صدای پیر مرد را شنید متوجه شد که تدی به او دروغ گفته به همین دلیل نزد پیر مرد رفت:
- سلام آقا...شما قبلا اینجا اومدین؟

- بله، چطور؟

- من بازرسم میخواستم ببینم تا حالا از این سوپای جدید به شما داده بودن؟

- نه تاحالا...من فکر کنم یه چیز سمی توشه خیلی بد مزه است.

- سمی؟...

10 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۰:۴۳:۲۳

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۷

آندرومیدا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۸ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۵۷ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۸۸
از پیش رفقا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 16
آفلاین
مورگانا با دیدن فنریر که با عصبانیت فریاد می کشید سرجایش نشست و به سرعت عینکش را به چشم زد.فنریر به مورگانا نگاهی کرد و بعد روزنامه اش را برداشت و درحالی که مشتش را ارام روی میز می کوبید زیر چشمی به مورگانا نگاه کرد.

تدی با شنیدن صدای فریاد مورگانا و فنریر به سرعت نمک را در سوپ خالی کرد و به طرف میز مورگانا رفت.جیمز با ناباوری به ظرف شکر که همچنان پر بود نگاه کرد
-اوخ اوخ.قرار بود شکر رو بریزیم توی سوپ نمک رو بریزیم توی قهوه؟یا قرار بود قهوه رو شیرین کنیم نمک رو شور؟ای وای یادم رفته.

جیمز دقایقی به فکر فرو رفت و بعد با عجله به طرف ظرف زردچوبه که در گوشه ای از اشپزخانه به چشم می خورد رفت و ان را در قهوه خالی کرد
-اهان یادم اومد. زردچوبه رو باید توی قهوه می ریختیم.

در سالن اصلی کافه :

مورگانا قاشق زنگ زده اش را در سوپ فرو برد وبا انزجار به ان نگاه کرد.تدی با نیشخند به او خیره شده بود.
-اوه اوه، در قصر ما هرگز کسی چنین گستاخی نمی کند. قاشق زنگ زده به ما می دهید؟

- خانم مورگانا جونه حالا شما یه ذره از این سوپه بخورین شاید خوب بودش.

مورگانا بی توجه به گرگینه ی کوچک قاشق زنگ زده را در سوپ فرو برد و جلوی دهان وی گرفت
-اگه دهنت میکربی نیست یه فوتش بکنن. در قصر ما برایمان فوت می کردند.

-فوووووووووت.حالا بخورین.

مورگانا با تردید به تدی نگاه کرد و بعد قاشق را در دهانش فرو برد. سپس در حالی که به نظر می رسید راضی باشد غرید :
-من نمی دونم چرا سوپ اینجا این مزه ایه. به هرحال ما در قصر باشکوهمان همچین چیزی نداشتیم. برای همین این بار شمارا می بخشیم چون چیزی را اوردید که تا بحال ندیده بودیم.

-

ان سوی کافه :

جیمز با افتخار قهوه را روی میز گذاشت.مایع نارنجی رنگی که درون فنجون رنگ رو رو رفته ای به چشم می خورد اشتهای هرکسی را تحریک می کرد(به نویسنده:جون عمت!!!!!!!!)

فنریر به قهوه نگاهی کرد و بعد با دقت به جیمز نگاه کرد.
-چی کار داره میکنه؟

-کی؟ کی داره چی کار می کنه؟

-همون دیگه. غذاشو آوردن.

-آره آوردن. داره هورتش می کشه.

-واقعا؟ داره هورت می کشه؟ ازش بعیده.

-چقدرم که زشته.سبیلای قهوه ایش اصلا با موهای قرمزش خوشکلش نکرده.

-کی رو داری می گی؟

-همون اقا زشته که گوشه کافه خوشکل ما نشسته دیگه.

-

جیمز که تازه متوجه شده بود که منظور فنریر مورگاناست خواست چیزی بگوید که با دیدن قیافه ی عصبی فنریر ساکت شد.فنریر به قهوه نگاهی کرد و بعد با صدای محکمی پرسید :
-این دیگه چیه؟ یادمه قهوه سفارش داده بودم.

-این هم قهوه ی مدل جیمزیه اخه. خودم اختراعش کردم. تازه حاضر مطمئن.



اگه میشه نقد شود

به زودی نقد میشه، اما از این به بعد لطفا درخواست های نقدتون توی انجمن محفل ققنوس رو ، توی تاپیک نقدستان محفل ققنوس مطرح کنید.


10 امتیاز


ویرایش شده توسط پنه لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۴ ۱۵:۰۵:۵۲
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۵ ۲۰:۵۹:۴۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۰:۲۸:۴۸


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
تدی و جیمز بعد از اینکه سفارشها رو گرفتن به سمت پیشخوان کافه امدن و آروم به آشپزخانه وارد شدن:
- مورگانا چی سفارش داد؟

- سوپ...

تدی در حالی که رنگ خودش از ترس تقریبا با رنگ دیوار برابری میکرد، میخواست جیمز رو آروم کنه:
- نگران نباش...ترس نداره که...درست میشه...گفتی سوپ؟ نه؟

- آره سوپ سفارش داد، چی کار کنیم حالا؟سوپ شیرین...فکر نکنم راضیش کنه.

- فنریر هم قهوه سفارش داد باید یه فکری بکنیم...اگه راضی نشن، بد بخت میشیم.

جیمز کمی آروم تر شده بود و از لرزش دستاش کاسته شده بود، هر دو درمانده بودن و نمی دونستن چی کار کنن...اونا باید راضی بیرون میرفتن اما چجوری؟

- فهمیدم...فهمیدم...

این فریاد جیمز بود که منجر به دوباره سیفید شدن تدی شد و تقریبا ملک الموت رو کنارش احساس کرد.

- چته بابا...آروم...عالم و آدم فهمیدن که تو فهمیدی، یعنی تو فهمیدی اوان مهمیدن...اه...چی رو فهمیدی؟

- فهمیدم چی کار کنیم این دوتا نره غول راضی شن!

-خب؟ بگو بینم...

- ببین به نظرم اگه طعمایی که الان جا به شدن رو ما جابجا کنیم قضیه حل بشه...

- صبر کن ببینم...بابا تو دیگه کی هستی!... منظورت اینه که به جای اینکه قهوه رو تلخ درست کنیم توش نمک بریزیم و توی سوپ هم شیکر؟

- آره به نظرم خیلی راه خوبیه...

- آره ولی قبلا امتحانش کردیم...

- تدی...چقدر خنگی...خواب دیدی حتما...پاشو ببینم!

جیمزو تدی که با این نظریه هر دو خیلی خوشحال شده بودند و پوستشون براشون تنگ شده بود(مترادف با:در پوست خود نمی گنجیدند و اینا) به سمت شیکر ها و آبلیمو اینا رفتن تا غذا درست کنن.

- خب اول بریم سراغ قهوه...تدی اون نمکدون رو بده...

- با نمکدون فایده نداره...اگه بخوایم به طعم تلخیش برگرده یکی دو قاشوق نمک میخواد...

- اووووه...نه بابا خیلی زیاده...

و به همین ترتیب سر مقدار ریختن نمک بحث تا کسری از ساعت ادامه یافت تا ناگهان صدای فنریر و مورگانا همزمان بلند شد:
- پس سفرش من چی شد؟کلی وقته منو بیخودی معطل کردین!______ها

ادامه دارد....

10 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۰:۲۳:۱۳

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
نقل قول:
خاله موعوورگانای عزیـ...چیز یعنی لی فای! لرد سیاه به وفاداری فنریر گری بک مشکوکه! تو موظفی به مدت بیست و چهار ساعت اوعوون گرگینه رو توی کافه محفل زیر نظر داشته باشی! سعی کن محفلیا متوجه حضورت نشن! موفق باشی مرگخواره!


مورگانا برای بار سوم پیام کوتاهی را که یک جغد سفید برایش آورده بود خواند و باز هم ابروهایش از تعجب بالا رفت:
- خاله؟ موعوورگانا؟ عزیـ؟ اوعوون؟ چه بلایی سر ارباب اومده!؟
بعد از کمی مکث، دوباره زمزمه کرد:
- هومم... بیخیال! دستور دستوره! پیش به سوی کافه محفل!

همان لحظه – خونه گری بک:

گاز گاز گاز گاز! (افکت پاره کردن کاغذ نامه )

فنریر : این ارباب چرا نامه جیغ کش فرستاده حالا! باشه بابا میرم! میرم! میرم! جیغ نکش نامه ی احمق!

صبح روز بعد – کافه محفل ققنوس :

- تدی؟
جیمز در حالیکه با اضطراب یویویش را به سر تدی میکوبید، دوباره جیغ زد:
- اومد اومد! فنریر هم اومد!

تدی آهی کشید و با خونسردی دستی به سرش کشید تا درد ناشی از برآمدگی ضربات یویو را آرام کند. هر دو با چهره هایی نگران لحظه ای به محیط کافه و دو مشتری جدید چشم دوختند و سپس برای گرفتن سفارش، جیمز به سمت مورگانا و تدی به سمت هم نوع گرگینه اش رفت.

- چی میل دارین خانم!؟

با صدای جیغ جیمز، مورگانا از جا پرید و با تعجب عینک دودی اش را کمی پایین آورد، دوباره صورتش را پشت پیام امروزش پنهان کرد و بعد از یک نگاه زیرچشمی به فنریر که در آن سوی کافه نشسته بود، زیر لب زمزمه کرد: یه سوپ لطفا.

آن سوی کافه:

- چی میل دارید قررربان؟

گری بک برای لحظه ای کوتاه عینک دودی اش را از صورت پشمالویش برداشت و نگاه مشکوکی به تدی انداخت. اما در همان لحظه دوباره چشمش به مورگانا افتاده و به سرعت خودش را پشت مجله ی کوییبلرش مخفی کرد، سپس بدون آنکه چشم از مورگانا بردارد نالید:

- قهوه!



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷

مگان جونز old9


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۴۴ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
تدی گفت: این یکی رو قرعه کشی می کنیم. جیمز در حالی که چشماش گشاد شده بود گفت: یعنی هر کی که اسمش در اومد تو می خوای دعوتش کنی؟
تدی نیشخندی زد و گفت: آره.تو کاریت نباشه.من یه فکری دارم.و مشتش رو که پر از کاغذ های قرعه کشی بود به طرف جیمز گرفت.
جیمز یه کاغذو برداشت ودر حالی که درباره ی روشهای ماگلی غرغر می کرد تاشو باز کرد. ناگهان رنگش مثل گچ سفید شد. با دست پاچگی دوباره مچاله ش کرد و گفت: بیا یکی دیگه برداریم.
تدی گفت: نه نمی خواد. بگو کیه. جیمز مشتش را محکم بست و عقب عقب به طرف در رفت.
گفت: نه جون مامان دورات بی خیال شو. ysad:
تدی از جا پرید و گفت : بدش به من.
جیمز برگشت که فرار کنه. ولی تدی دوید و اونو از پشت گرفت و دوتایی خوردن زمین. تدی .
همین طور که کاغذ رو به زور از دست جمیز بیرون می کشید و بازش می کردگفت : مگه این ک...
ولی ناگهان حرفش رو قطع کرد. همین طور که به کاغذ نگاه می کرد موهاش تیره و تیره تر شدتاجایی که کاملا سیاه شد. جیمز با ترس به چشمای او نگاه کرد. اماناگهان لرزشی درپشتش احساس کرد. چون تمام سفیدی چشمهایش سیاه شده بود.
همین طور که سعی می کرد کاغذ رو بگیره نالید:تدی ولش کن.
تدی کم کم به حالت عادی بر می گشت باصدای خش داری گفت:نه. :no: همین خوبه. فکر کنم وجود اون تاثیر قوی تری داشته باشه.
***
جیمز پشت میز نشسته بود و نامه ای را می نوشت. بعد صدایش را صاف کرد و گفت: ببین خوبه؟
از طرف رابط لرد سیاه به فنریر گری بک خادم ایشان.
شما ماموریت دارید به مدت بک شبانه روز مورگانا را در کافه ی محفل ققنوس تحت نظر بگیرید. احتمال می رود که او وفاداری خود به لرد سیاه را از دست داده و به دشمن پیوسته باشد.(سعی کنید توسط اعضای محفل شناخته نشوید)
جیمز به تدی نگاه کرد. او سخت در فکر بود. در حالی که به گوشه ای خیره شده بود گفت: خوبه. عین همینو برای مورگانا می نویسیم. :


ویرایش شده توسط مگان جونز در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱ ۱۵:۰۱:۱۵


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
کافه تعطیله!

تدی در کافه رو قفل کرد و تابلویی که نشونه ی بسته بودن کافه بود رو پشت در گذاشت و به طرف جیمز برگشت که به یه تیکه کاغذ خیره شده بود. روی کاغد لیستی از مرگخواران دیده میشد. تدی اندکی خم شد و شروع به خوندن لیست کرد:

- آخه بوقی حداقل 4 تا اسمی رو مینوشتی که بشه روی اومدنشون حساب کرد! مثلا ولده مورت رو به چه کلکی میخوای بکشونی اینجا؟

- فکرشو کردم. ببین تبلیغ میکنیم که اومدن تحقیق کردن توی کافه ی ما غذاهایی سرو میشه که باعث تقویت رشد مو میشه...

- و ولدی هم پا میشه میاد اینجا؟

- !

- بلیز؟! شنیدم اون غذاهای کافه ی سیاه رو هم نمیخوره، حالا 24 ساعت اینجا محبوسش کنیم؟

- خب محبوسش میکنیم!

- خب بعد چجوری قراره به خوردش بدیم؟

- البته به زور! تازشم یه روش ماگلی هست... میگن توی سرم تزریق میکنن!باب بزرگ آرتور بلده ها!

- محض یادآوری... " مدت 24 ساعت به خوبی ازشون پذیرایی کنین.اگه بعد از 24 ساعت اون دو جادوگر راضی و خوشحال از اینجا برن طلسم خودبخود باطل میشه."

- خب ما هم ازش پذیرایی میکنیم دیگه!

- به کلمات بولد شده دقت کن بوقی!

-!

=-= یک ساعت بعد =-=

جیمز یه دستش رو زیر سرش زده بود و بلند بلند خرناس میکشید. روی صندلی روبروش تدی سیخ نشسته بود و هم چنان مشغول فکر کردن بود. ناگهان زوزه ی بلند تدی، چرت جیمز رو پاره کرد:

- خوعوعودشه... موعوعوعورگاناعووو!

- و مورگانا هم پا میشه میاد اینجا؟

- دیالوگ منو تکرار نکن بوقی! آره میاد، این دختره فقط منتظر یه اشاره ی منه تا باهام صمیمی بشه

جیمز زیر لب زمزمه کرد:

- خودشیفته!

- چیزی گفتی؟

- گفتم نفر دوم کیه؟!!

- نفر دوم رو تو پیدا میکنی جیمز.

جیمز با مظلومیت به چشمای تدی خیره شد و با بغض گفت:

- ولی تو قول دادی تدی!

در یک لحظه موهای تدی از آبی فیروزه ای خوشرنگ به صورتی خیلی بدرنگی تبدیل شد...

- باوشه باوشه... نمیخواد بگی، خودم یکی رو پیدا میکنم!

لبخندی از سر رضایت بر لبان تدی نقش بست!

20 از 20. شکار خوبی بود. خسته نباشی شکارچی!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۳۰ ۲۲:۲۲:۴۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱ ۱۱:۴۷:۰۵

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.