سوژه جدید:خانه ریدل:مرگخوار وحشتزده سرش را بلند کرد و در نور خفیف شومینه با ناباوری به چهره اربابش خیره شد.
-مای لرد خواهش میکنم...نمیشه آنتونین بره؟من ماهها برای بدست آوردن این شغل و موقعیت تلاش کردم.
لرد سیاه با آرامش به نوازش نجینی ادامه داد.
-بله روفوس...و تو ماهها برای مرگخوار شدن تلاش کردی.فراموش کردی وقتی به اینجا اومدی هیچی ازت باقی نمونده بود؟کی بهت قدرت داد؟کی تو رو به اینجا رسوند؟با حمایت کی تونستی به این موقعیت برسی؟
روفوس سرش را پایین انداخت.
-شما ارباب.ولی...
-وقتی ماموریتی میدم انتظار هیچ عذر و بهانه ای ندارم.هنوز اینو نفهمیدی؟
لحن خشمگین لرد سیاه جای هیچگونه اعتراضی باقی نگذاشت.
-چشم ارباب.ولی فراموش کردین که آزکابان تو یه جزیره اس؟من چطوری میتونم...
لرد سیاه با بی حوصلگی به کاغذی که روی میز بود اشاره کرد.
-مطمئن باش لرد سیاه چیزی رو فراموش نمیکنه.جزئیات ماموریتت اونجا نوشته شده.
روفوس کاغذ را برداشت،تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.به چند ماه گذشته فکر میکرد.به تلاشی که برای ورود به وزارت کرده بود.هنوز تا هدف نهاییش-وزارت-فاصله زیادی داشت ولی حضور در آزکابان به عنوان زندانبان به او فرصت خودنمایی داده بود.این پست میتوانست سکوی پرش او باشد ولی ماموریت جدید لرد سیاه همه آرزوهایش را به باد میداد.کاغذ پوستی حاوی ماموریت را باز کرد:
چهار نفر از مرگخواران لرد سیاه دستگیر و پس از محاکمه به آزکابان منتقل شده اند.این مرگخواران حامل اطلاعات مهمی از ارتش سیاه هستند و به همین دلیل جدا از سایر زندانیان تحت شرایط و مراقبتهای خاص در مکان مخصوصی نگهداری میشوند. به دستور لرد سیاه شما ماموریت دارید شبانه این مرگخواران را از آزکابان خارج کرده و به هر طریق ممکن به جزیره تسترال(نزدیکترین جزیره به آزکابان) برسانید.بعد از رسیدن به این جزیره با استفاده از پورت کی(رمزتاز) مخصوص میتوانید مستقیما به خانه ریدل منتقل شوید.ایوان روزیه درحالیکه قلاده تسترالی را گرفته بود و کشان کشان به طرف اتاق تسترالها میبرد لبخندی به روفوس زد.
-هی سلام...شنیدم ارتقا پیدا کردی...شیرینی...
روفوس پرخاش کنان جواب داد:
-حرف شیرینی نزن که با همین حکم ماموریت میزنم لهت میکنما...
ایوان با تعجب نگاهی به روفوس و کاغذ انداخت.
-چه ماموریتی؟
روفوس با ناامیدی دستش را برای نوازش تسترال دراز کرد که با عکس العمل نه چندان دوستانه جانور مواجه شد.
-اوخ...عوضی...گازم گرفت...امشب نوبت کشیک منه تو آزکابان.باید چهار تا مرگخوارو که نه میشناسمشون و نه تا حالا دیدمشون پیدا کنم و جلوی چشم اون همه نگهبان و دیوانه ساز ببرم بیرون و الفرار...
-پیدا کردنشون که سخت نیست.برو تو تک تک سلولا بگو آستیناشونو بالا بزنن و مرگخوارا رو شناسایی کن.
روفوس اخمی کرد.
-مطمئن نیستم تو سلول باشن!ضمنا چطوری ببرمشون بیرون؟اونم وقتی تحت مراقبتهای خاص(که معلومم نیست چین)قرار دارن!
ایوان در حالیکه با خوشحالی به راهش ادامه میداد جواب داد:
-خب همشم از من انتظار نداشته باش که..اون قسمتشم خودت حل کن!
روفوس:
صبح روز بعد:روفوس خمیازه کشان از خواب بیدار شد.فکر ماموریت لحظه ای او را رها نمیکرد.با حواسپرتی مسواکش را به جای چوب دستی در جیب ردایش گذاشت و بعد از اینکه جورابهایش را لنگه به لنگه پوشید از خانه خارج شد...روز سختی در پیش داشت.