هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۰:۲۳ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
تصویر کوچک شده
قسمت اول اکران شد ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
محفل ققنوس در اوج ؟ ؟ ؟

اخبار رسیده از محفل ققنوس خبر از آن دارد که اقدامات زیادی برای نابودی لرد سیاه و مرگخواران صورت گرفته است .
ما از منبع مهمی اخباری در دست داریم که در داخل محفل ققنوس خانه تکانی سنگینی در گرفته است و سیریوس بلک صاحب خانه محفل ققنوس تمام موهای خود را به صورت حوله ای بر روی سر خود بسته است
ما برای دریافت جزییات بیشتر به سمت خانه گریمولد و محفل ققنوس حرکت کردیم و بعد کسب اجازه از دامبلدور و سایر مقامات محفل وارد محفل شدیم !

در گوشه کنار خانه گریمولد عکس های از لردولدمورت به چشم میخورد تا همه با چهره ی وی آشنا باشند . ولی در گوشه کنار دیگر ...
سیریوس بکش کنار جلو دستی !
وی به کناری دیگر میرفت تا مثلا از جلوی دست کنار رفته باشد ولی با صدای عربده ای از جا پرید ...
زیرا هرمیون با چوب دستی به جای آنکه فرش زیر پای او را هدف بگیرد متاسفانه وی را هدف گرفت ... در جلوی چشم ما سیریوس داشت جون میداد ...

صداهای عربده از طبقه بالا ما را به وسوسه انداخت تا از طبقه دوم محفل نیز بازدیدی داشته باشیم تا هم این گرازش را کامل تر کنیم تا از فرصت پیش آمده برای بازدید از محفل به نحو احسند استفاده کنیم !

بعد از ورود به طبقه ی دوم با صحنه ی جالبی رو به رو شدیم که دیالوگ ها و صحنه سازی آن را در پایین برای شما به قلم آورده ایم
رون در کنار هری داشتن تمام اثاثیه رو الکی از این ور میریختن اون ور از اون ور میرختن این ور (یکی نیست بگه مگه بیکاری ؟ )
در این بین هری یک کمد 300 کیلویی بلند کرد تا بده به رون که رون با دیدن اندازه ی کمد جا خالی داد و کمد مستقیما رفت توی تابلوی مادر سیروس ! بعدش برگشت و صاف از راه پله رفت پایین ... بوم دیش دق بوووووم .... پاق.....(فاتح)
خود شما وضعیت را درک کنید ... اینجا بود که به همراه همکارم به فکر فرار افتادم چون جیغ های بنفشی از طرف مادر سیروس و خود سیروس به گوش میرسید ... خجالت بکش

این بود اخبار ما از محفل ققنوس ...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۱

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
در جادوگران چه می گذرد؟

بر می گردیم به روز هایی که در وزارت سحر و جادو، گروهکی تاسیس شد به نام ارزشی ها ی دوستدار ماهی مرکب!

گروه خوبی بود. اعضای خوبی داشت. اما الان از اون اعضا جز یکی دو نفر کسی باقی نمونده. بر خیلی ها پوشیده است، که چرا اونها از سایت رفتند. تا الان صحبتی در موردش نشده. ولی در چند روز گذشته اتفاقاتی افتاد، دوباره این گروه به سرپرستی ویکتور کرام و روونا ریونکلا ( پرنس نیمه اصیل) آغاز به کار کرد، ولی با هدفی جدید...

کمیته احیاگران ایفای نقش!

این افراد تونستند با اعضایی که جذب کرده بودن تالار ها و تاپیک های خاک خورده سایت رو دوباره بیدار کنند! بازدید سایت افزایش پیدا کرد، اعضا برای نوشتن داستان مجبور به رزرو شدن!

ولی دریغ از یک تشکر خشک و خالی. چهار نفر کله گنده نتونسته بودن سایت رو فعال کنن ولی این گروه این کارو کرد. اما آیا اونها برای یه تشکر کوچولو قصد ترک سایت رو کردن؟ یعنی خودشون رو این قدر کوچک کرده بودن که محتاج تشکر بودن؟ مطمئنا" اینطور نیست!

این افراد دارن به دلیلی از سایت میرن که ارزشی های سابق رفتن!

چند نفر از شما کاربرا، کاربران چهار گروه هاگوارتز می دونه که جریانشون چی بوده؟

چرا اینها باید از سایت برن؟
چرا باید زحمات اینها نادیده گرفته بشه!

ای کسی که تازه عضو سایت شدی، به سادگی از کنار این قضیه عبور نکن! شاید الان واسه تو مهم نباشه، ولی بعد که به اینجایی که الان ما هستیم رسیدی می فهمی که درد ما چه بود! اشتباه نکن، ما عقده مدیریت نداریم، ما عقده نظارت نداریم!

تو هم به یه نظارت ساده دل خوش نکن! ببین پشت قضیه چی بوده!

یه زمانی وقتی که هیچ کس پاشو تو سایت نمیذاشت، مگس در سایت پر نمی زد، افرادی بودن که روزی 100 بار سر میزدن به سایت. پست میزدن. ولی کسی احوالشونو گرفت؟
این افراد وقتی که مدیرا هر دو هفته یک بار به سایت سر میزدن تو سایت بودن! به جای اینکه اعضای تازه وارد برای راهنمایی سراغ مدیرا و ناظرا برن، پیش اینا میومدن و پشت سر هم سوال می کردن و کیه که ندونه اونها با کمال خرسندی بهشون کمک می کردن!

اما الان اونها کجان؟ اون موقعی که هر روز توی سایت بودن و فعالیت می کردن کسی اینارو ندید، الان بعد از یه ماه وارد سایت شده میبینه در خواست نظارت واسش اومده! دقیقا" وقتی که سایت دوباره به روز های کم فروغ بودنش برگشته.

فکر می کنین چرا؟ واسه اینکه اینها در قبال وظیفه ای که بهشون محول میشه احساس مسئولیت می کنن. انجمنی که بهشون پیشنهاد شده رو فعال می کنن.

از بحث اصلی دور نشیم.

چرا تحقیق نمی کنید که ای ارزشی ها چرا دارن میرن؟

چرا دنبال اعضای قدیمی نمیرید ببینید چرا دیگه نمیان به سایت؟

من نمیخوام فعلا" چیزی بگم. افرادی هستن که حرف های زیادی برای گفتن دارن. ولی متاسفانه چیزی نمی گن. شرم می کنن از اینکه چهره بعضی هارو نشون بدن.

بازم میگم، این افراد نه عقده مدیریت دارن، نه محتاج نظارتن، ولی نمی تونن ببینن که افرادی به ناحق دارن در این سایت جولان میدن!

شاید این پست پاک بشه، شاید خود من بلاک بشم. ولی مطمئن باشین قبلش خیلی از مسائل رو روشن می کنم.


تصویر کوچک شده


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
تصویر کوچک شده




فیلمی درباره آنتونین دالاهوف، از تولد تا مرگ و حتی بعد مرگ!

بزودی در سه، چهار پارت بلکه بیشتر اکران خواهد شد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۶ ۱۹:۵۳:۱۹

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱:۱۶ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰

بادراد ریشو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۸ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱
از شیر موز فروشی اصغر آقا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
وقتی تفریح نباشد، جوانان نیز اینچنین میشوند...

بادراد ریشو، مدیر مرکز بازیابی قوای جسمی و توان فنسی (:ygrin) و همچنین رئیس ستاد مبارزه با مواد مخدر به خصوص معتادان ریشوی کچل، پرموی بی ریش، بی ریش و بی مو، پر پشم و پیل و... به خبرنگار بوق نیوز در تازه ترین مصاحبه اش پرده برداری بزرگی کرد :

ما به تازگی اطلاع پیدا کردیم که لرد ولدمورت، یکی از ابر سیاه ترین جادوگران قرن و فلان و این حرفا، به کریستال و ماریجوانا اعتیاد دارد و وی در مرحله ی فوق العاده خطرناکی قرار دارد.
وی افزود : ما همیشه به دنبال این بودیم تا جوانان جامعه جادوگری را از این چنین کارهایی باز داریم چرا که جز ضرر و زیان برای جامعه چیز دیگری به بار نمیاورند. هرچند ما بر این اعتقاد پایبندیم که معتاد الزما جامعه ستیز نیست و بلکه باید درمان شود.
بادراد ریشو خاطر نشان کرد : ما هم اکنون مداوای آقای ریدل رو آغاز کردیم ولی منتها امید زیادی به بهبودی ایشان نیست.
و در آخر عکسی از لرد ولدمورت به خبرنگار بوق نیوز ارائه داد تا بلکه جوانان با دیدن این عکس عمل به کار صالح رو در پیش بگیرند و از مواد شیطانی دوری بجویند.

تصویر کوچک شده




Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
محفل پوز ها را می زند ...

بله درست خوانده اید ... محفل پوز همه می زند. در آخرین گزارشات دریافتی توسط خبرنگاران ما محفل هنوز هم به مبارزات خود ادامه می دهد و حسابی دست ولدمورت و دار و دسته اش را بسته است.

طبق آخرین گزارشات محفلیان در آخرین حرکت خود ، بعد از سر و سامان بخشیدن نیرو ها در داخل ، حمله ای دیگر به خانه ریدل داشته اند. در این حمله که ورزیده ترین نیرو های محفل تا به حال رویت شده اند ، حضور داشتند. اعم از هری پاتر و خود آلبوس دامبلدور

خبرنگار ما ساعاتی پیش در کنار این دو نیروی نیرومند محفل بود و محاصبه ی جالبی با آنها داشت و خلاصه ی آن این بود که محفل بسیار قدرتمند شده اما به علت وجود فشار درسی در هاگوارتز ، نیرو هایشان نمی توانند در ماموریت ها شرکت داشته باشند و همینطور دشمنی برای شکست دادن وجود ندارد چون مرگخواران هم در این وضع هستند و قابل ذکر هست که خیلی از مرگخواران خرخوان هستن

همچنین خبرنگار ما عکس هایی از داخل خانه ریدل بدست آورده است که حاکی از جوی غم انگیز در درون خانه ریدل هست که با توجه مستندات و خبر ها ، حاکی از مرگ یار و یاور ولدمورت ، قذافی هست.

بله خوانندگان عزیز ، محفل دوباره بیدار شده و امنیت را در جامعه جادوگری و مشنگی و جنی و ... برقرار کرده و همچنین خبر رسیده که آلبوس دامبلدور هر روز ورزش می کند و سعی می کند خود را جوان نگه دارد و محفل را مدت بیشتری اداره کند.

خبر دیگری هم که رسیده ، این است که محفلیان هر شب در خانه گریمولد پارتی برگزار می کنند و حسابی خوش گذرانی می کنند و از آنجا ترس دارند خبر این پارتی به گوش وزارتی ها برسد ، عضو جدید به سختی قبول می کنند چون می ترسند آنها را لو دهد.

این بود مشروع خبر ها .... شب خوش


تصویر کوچک شده


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



سرگذشت ناگوار یک مرگخوار معروف!!!


- های دوستان! من "جسیکا پاتر" خبرنگار جادوگرانوپرس و گزارشگر افتخاری ققنوس نیوز هستم که دارم براتون گزارش ارسال میکنم؛ طی خبرهای رسیده از یک منبع موثق باید اعلام کنم که جنازه ی یکی از یارانِ ارتش سیاه در چندین کیلومتری خانه ی ریدل پیدا شده! ای
برای آگاهی بیشتر به گزارش تصویری توجه کنید!



" لا لا، لا لا، مو دم موشی، بخواب جنگجو، لا لا، لا لا، منو یادت نره یک وقت، در اون وقتی که شونه م مامن خواب تو بودش، کروشو رو همون موقع..."


همه ی مرگخوارها در کنار پنجره ای که شیشه اش شکسته بود نشسته بودند و سالگرد رفتن سامانتا را جشن! می گرفتند. رز در بغل لینی زار می زد و مورفین با چیز درز پنجره را می گرفت که در مصرف گاز صرفه جویی های لازم به عمل آید تا زندگی ملت دچار یخ زدگی نشود سازمان گاز رسانی ایران جهان، گاج! بلیز که به همراه ایوان قطعه شعری برای مجلس آماده کرده بود، روی صندلی چوبی ای ایستاده بود. سرفه ای کرد تا صدایش را صاف کند، به نشانه ی هماهنگی برای ایوان سری تکان داد و شروع به خواندن اشعارش کرد؛
- تو که رفتی برنگشتی، چرا رفتی برنگشتی، اگه رفتی برنگشتی؟ حالا همه با هم چرا رفتی برنگشتی؟
- Yeah! Yeah! حالا سلطان رپ بلیزه که واسه ت می خونه، می خونه که هر کی اینجاس بدونه، اون رفته دیگه برگشت نداره، امیدی به برگشتش نیست بیچاره، من من من من من خوب می دونم، من از بچگیم دارم رپ می خونم!!!


وزیر هم برای مرگخواران تازه وارد که با دیدن این صحنه ها گیج شده بودند، درباره ی این واقعه ی تاریخی توضیح می داد؛
- بله همون طور که مشاهده می کنید، این شکستگی شیشه ی پنجره زمانی ایجاد شد که یکی از مرگخواران ملقب به سامانتا، به محض ورود به سن 18 سالگی، از فرط شادی جیغی کشید و به دنبال اسب سیاهش، با سر از پنجره بیرون دوید و او دیگر بازنگشت...


"لا لا، لا لا، مو دم موشی، بخواب جنگجو، لا لا، لا لا، منو یادت نره یک وقت، در اون وقتی که شونه م مامن خواب تو بودش، کروشو رو همون موقع..."

- سامانتا!
- جان سامانتا؟
- ساااامییی ؟! مگه تو نرفته بودی اسب سیاهتو...؟
- اسب؟ مگه اسبم که از حالا برم دنبال اسب؟! رفته بودم جایی کاری داشتم! ولی پام رسید به شهر مردگان، از همینا که تو رول پلینگ هر جا دست استر و سارا می رسه یه سری بهش می زنن. خلاصه که اجبارن همون جا موندنی شدم و الان هم با ستم ازش زدم بیرون که ارباب و بقیه بچه ها رو ببینم دلم باز شه که دوباره باید برگردم!
- برگردی؟ کجا برگردی؟
- همون شهره دیگه! ناسلامتی من دیگه یه روحم!!


" بله دوستان! مطمئنن سوالهای بسیاری در ذهن همه ی ما پیش میاد که واقعن علت رفتن سامانتا همینی بود که در فیلم دیدیم؟!
منتظر خبرهای بعدی ما باشید! مرلین نگهدارتون!"






Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ققنوس بیدار میشود!

برای اولین بار در صد سال اخیر، گزارش کامل بیداری ققنوس در پیام امروز:

ققنوس سی ثانیه پس از بیداری، لحظاتی بعد از گرفتن این عکس ققنوس شعله ور و با خاک یکسان شد!


از صبح دیروز جمعیت بسیار زیادی در جلوی میدان گریمالد تجمع کرده بودند. جمعیت که لحظه به لحظه به تعدادشان افزوده میشد با دوربین های عکاسی جادویی منتظر شکار لحظه ای تاریخی بودند. بیداری ققنوس!

ققنوس مذکور را درون یک قفس فلزی بزرگ در حالی که بر روی حجم عظیمی از پشکل و کاه و پر نیم سوخته قرار داشت، جلوی در خانه گریمالد قرار داده بودند و دو محفلی با ردای های فرم سرمه ای یک شکل وظیفه محافظت از آن را به عهده داشتند. باقی محفلی ها نیز در کنار در خانه ریدل مشغول فعالیت بودند.

آنها سعی داشتند صندلی چرخ دار آلبوس دامبلدور را از در رد کنند اما در برای این کار به اندازه کافی بزرگ نبود. برای همین یکی از محفلی ها که حوصله اش سر رفته بود دامبلدور را از روی صندلی بیرون کشید و به روی زمین پرت کرد، بعد صندلی را از در رد کرد و دوباره دامبلدور را روی صندلی اش انداختند.

دامبلدور که بعد از بنداز و بردارهای فراوان و رفتار محفلی ها چیز زیادی از صورت کبودش قابل تشخیص نبود با صندلی چرخ دار به سمت قفس رفته و آنجا مستقر شده بود تا از نزدیک شاهد این لحظه تاریخی باشند.

برای اطلاع بیشتر خوانندگان یاداور میشود که ققنوس مورد اشاره تقریبا هر صد سال یک بار برای سه دقیقه بیدار میشود، اما در پایان دقیقه اول آتش میگیرد و قبل از تمام شدن مهلت سه دقیقه ایش به خاکستر تبدیل میشود! هر صد سال یک بار جمعیت بسیار زیادی برای رویت این پدیده به جلوی خانه گریمالد می آیند.

در میان جمعیت دست فروش های فراوانی مشاهده میشد که گیره لباس میفروختند. این گیره ها بسیار کاربردی بوده و تمام افراد حاضر باید از آن استفاده کنند. چون لحظه بیداری ققنوس با پخش شدن بوی گند شدیدی از او همراه است! طبق آخرین بررسی ها ققنوس رکورد بد بو ترین گل دنیا را که هر چند سال یک بار شکفته میشود شکسته است.

شدت بوی ققنوس چنان است که تا مایل ها دورتر هر موجود زنده ای که به دماغش گیره لباس نزده باشد را در دم خفه میکند!! طبق گزارش ایوان روزیه، موج عظیمی از مهاجرت پشه ها و مگس ها برای در امان ماندن از این بو در منطقه مشاهده شده است.

بعد از ساعت ها انتظار ققنوس بیدار میشود! تکانی به خود میدهد و از روی پشکل ها برمیخیزد، در همان لحظه چند نفری که از گیره استفاده نکرده اند بعد از سبز شدن صورتشان به حالت خفگی روی زمین میفتند! ققنوس بیدار شده به سمت بالای قفس پرواز میکند اما ناگهان آتش از قسمت کف قفس شعله ور میشود و چند لحظه بعد ققنوس سوزان که خودش را به در و دیوار قفس میکوبید تبدیل به خاکستر میشود!

گزارش حاکی از این است که دامبلدور بعد از این قضیه با چشمان اشک بار نگاهی به جمعیت انداخته و گفته: تموم شد، برین صد سال دیگه بیاین!

گزارش های تکمیلی در آینده ارسال خواهد شد.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۵ ۱۶:۰۲:۲۸

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۶:۱۰ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
خبر فوری

خبرهای ترسناکی دنیای جادوگری را احاطه کرده . همه چیز حاکی از این است که مدیران جادوگران طی ملاقاتهای سری و عجیب با لردسیاه خواستار پیوستن او بعنوان مدیر جدید به هیئت مدیره هستن .

شخصی که حاضر نشد نام خودش را فاش کند درحالیکه مرتب جیغ میکشید سعی کرد به خبرنگار ما بگوید که این اتفاق توطئه از پیش تعیین شده مرگخواراست و با نقشه قبلی قصد زدن مخ مدیران را دارند تا بتونن با وعده و وعیدهای شومی از جمله منوهای سیاه پیشرفته لردسیاهو مدیر کنن . مرگخواران که گاهی متوسل بزور شدند سعی کردن سطح بدن مدیران را مومیایی کنن تا آثار احتمالی شکنجه از دید دیگران پنهان بماند .

بیشتر از این اطلاعاتی دردست نیست . عکسی را که پنهانی از مدیران گرفته شده در زیر مشاهده کنید :

تصویر کوچک شده


توضیح عکس ( از راست به چپ : آنتونین - پاتر - ایوان - کوییرل )


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۴ ۲۳:۲۵:۰۱
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۵ ۲:۲۹:۳۸

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۹۰

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
بالاخره مدت ها پس از مرگ آلبوس دامبلدور، ریتا اسکیتر موفق شد دفترچه خاطرات آلبوس را پیدا کند و ما هم به رسم امانت عینا آن دفترچه را اینجا چاپ میکنیم تا شما بخوانید و با زندگی این مرد بزرگ بیشتر اشنا بشوید:

دفترچه خاطرات آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور:

برگ اول:
امروز خدا آدم را آفرید و من از تنهایی در اومدم ولی بعدش حوا رو هم آفرید و من و آدم دعوامون شد و من چون زورم بیشتر بود برنده شدم و قرار شد حوا زن من بشه ولی حوا گفت که زن من نمیشه و میخواد زن کسی بشه که آدم باشه! و در نتیجه با آدم ازدواج کرد. حالا دارم براشون!

برگ دوم:
این حوا و آدم خیلی با هم خوشن و همش تو این دار و درخت و باغا و جنگلا و رودها و کوه های اینجا میگردن و به من سوز میذارن()، حالا دارم براشون!

برگ سوم:
خدا یه درخت اینجا گذاشته و گفته هر کی از میوه این بخوره درستش میکنم! من که جرات نکردم بخورم ولی امروز آدم داشت چپ چپ به درخته نگاه میکرد!

برگ چهارم:
امروز آدم اومد به من گفت: هی پیرمرد! ()
منم گفتم پیرمرد باباته!(و بدین ترتیب اولین فحش تاریخ بوجود آمد)
بعد آدم گفت که تو که قبل از همه اینجا بودی میدونی که چرا نمیشه از میوه این درخت خورد؟
منم گفتم اینا شایعه اس و بخوری هم عیب نداره!
فکر کنم آدمو گول مالی کردم! امروز فرداس که از این میوه هه بخوره!

برگ پنجم:
با صدای رعد و برق و صاعقه، وحشتزده از خواب پریدم و دیدم خدا تشریف آورده اینجا و داره گوش آدمو میکشه. آدم بالاخره امروز صبح رفته بوده یواشکی از میوه اون درخته خورده بوده. خدا هم بهش گفت بخاطر این کارت از این جا شوتت میکنم بری یه جا که دایناسورارو فرستادم! آخ جون آدم میره و حوا اینجا پیش من میمونه. حالا رارام رارام رارارام رام (و بدین ترتیب اولین نت موسیقی ساخته شد)

برگ ششم:
ای بابا! (البته بابا که هیچ وقت نداشتم) حوا به خدا گفت که نمیتونه آدمو تنها بذاره و بار و بندیلشو جمع کرده که با اون بره! خدا هم قبول کرد و دوتاشونو شوت کرد همون سرزمین دایناسورا!

برگ هفتم:
دوباره من تنها شدم!
بر و بچس فرشته هم که مارو آدم حساب نمیکنن و نمیان به ما محل بدن. تازه چون خدا گفت باید به من و آدم تعظیم کنن از ما کینه به دل گرفتن و یکیشونم که اسمش شیطون بود تعظیم نکرد و خدا هم فرستادش به همون تبعیدگاهه یعنی سرزمین دایناسورا!
خلاصه حوصلم کلی سر رفته نمیدونم چیکار کنم.

برگ هشتم:
امروز رفتم خدمت خدا و ازش خواستم منم بفرسته همون سرزمین دایناسورا ولی خدا گفت تو حیفی و خیلی خوبی و همینجا پیش من بمون چون اگه اونجا بری عمرت محدود میشه و کلیم سختی باید بکشی ولی من از خدا تشکر کردم و گفتم باشه قبوله بازم میخوام برم. اینجا حوصلم سر میره. بالاخره خدا قبول کرد که من برم ولی یه چوبدستی بم داد و گفت با این میتونی هر کاری بخوای اونجا بکنی.

برگ نهم:
بار و بندیلمو بستم و رفتم خدمت خدا تا برم سرزمین دایناسورا. خدا باهام خداحافظی کرد و منم از چشمم یه چیزایی شبیه آب اومد( و بدین ترتیب اولین اشک تاریخ ریخته شد) و بعدم دور خودم چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم ... و یدفعه با پشت شترق افتادم تو یه جای پر از آب( اولین دریا در روی کره زمین کشف شد). اوخ اوخ چقد درد گرفت پشتم. دیدم دارم غرق میشم پس شنا کردم و شنا کردم و اینقد شنا کردم تا از اون آبه اومدم بیرون و رسیدم به یه جایی که وسط آب بود و درخت و سنگم توش بود.( اولین جزیره تاریخ کشف شد)

برگ دهم:
چوبدستیمو در آوردم و از چوب درختا یه چی ساختم که بتونم سوارش شم و برم از اینجا(اولین چوب جاروی تاریخ ساخته شد). رفتم و اینقد اینور اونورو گشتم تا آدم و حوا رو پیدا کردم و دیدم ای دل غافل، بچه دارم که شدن و اسم بچه هاشونو هابیل و قابیل گذاشتن. منم ازشون خواستم پیششون بمونم چون هم خودم از تنهایی در میام و هم با این چوبدستیه هر کاری بخوام میتونم بکنم و اونا هر کاری داشته باشن براشون انجام میدم.

برگ یازدهم:
اینقد رفتم رو مخ قابیل و هی بش گفتم بابا آدمت بین تو و هابیل فرق میذاره که آخر قابیل با هابیل دعواش شد و زد اونو کشت! یوهاهاها بالاخره انتقاممو از آدم و حوا گرفتم!

ادامه دارد ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.