پست پایانی سوژههوگو نمیتوانست مال هر دو باشد...هوگو این توانایی را نداشت...هوگو بنیه اش ضعیف بود...او تنها میتوانست برای یک نفر باشد!
پس به همین خاطر به سمت آماندا و لینی برگشت و گفت:
_نخیر اینجوری نمیشه...فقط یکی!
_پس چیکار کنیم؟
_دوئل کنید سر من!
آماندا و لینی نگاهی به یک دیگر کردند...و در حرکتی سریع،چوب دستی هایشان را از رداهایشان در آورده و به سمت یکدیگر گرفتند!
اما قبل از اینکه طلسمی به سمت یکدیگر بفرستند، در میخانه با شدت باز شد و محفلی ها به سرکردگی دامبلدور وارد میخانه شدند...
_هیچکی از جاش تکون نخوره...ما محفلی ها بلاخره تونستیم خودمون رو جمع و جور کرده و به یاری دو تن از فرزندان محفل یعنی ریموس و سیریوس بشتابیم...آم...حالا این ریموس و سیریوس کجا هستن؟
هوگو که از ورود ناگهانی دامبلدور تعجب کرده بود جواب داد:
_ام...اینجا نیستن!
یکی از محفلی از آن پشت مشت ها یکهو فریاد زد:
_اونا به ما خیانت کردن...اونا ما رو کشوندن اینجا که با مرگخوارا درگیر بشیم!
_آروم باش فرزند جوگیر...اینجا خبری از مرگخوار نیست!
یک ثانیه از پایان جمله دامبلدور تمام نشده بود، که ناگهان لرد خشمگین از سرکار ماندن نجینی بر سفره عقد،به همراه دیگر مرگخوارها پشت سر محفلی ها ظاهر شدند!
_اینجا چه خبره!
به نظر میرسید اوضاع از این درهم ریخته تر نمیشد...اما فقط به نظر میرسید! زیرا در همین حین سیریوس و ریموس وارد میخانه شدند و با دیدن این اوضاع نگاهی به یکدیگر انداختند...
_نظرت چیه بریم ظرفا رو بشوریم تا کلا قائله خاتمه پیدا کنه؟
پایان