در میدان گریمولدپاق!در آن تاریکی ریش بلند و سفیدی که مردی لاغر به آن وصل شده بود ظاهر شد. با این همه ریش مزبور هنوز فرصت پیدا نکرده بود موقعیتش را به درستی تشخیص دهد که صدای مهیبی مثل انفجار بمب اتمی هیروشیما کل میدان و محله های اطرافش را لرزاند و لحظه ای بعد تعداد بیشماری کله سرخ رنگ در منطقه ظاهر شد و ریش را در خود فرو بلعید.
پاق!پاق!پاق!واق!(افکت صدای ظاهر شدن سیریوس!)
اووو!(خوانندگان عزیز دست به گیرنده های خود نزنید.این صدا ناشی از اپارات ریموس می باشد!)
هرمیون با ظرافت از روی تپه کله های سرخ سر خورد. سپس لحظه ای ایستاد و به پیرامونش خیره شد.
- پس دامبلدور کجاست؟نکنه مرگخوارا حمله کردن و از برج پرتش کردن پایین؟رون زود باش... هری باید همین دور و برا باشه زیر شنل نامریی...پیداش کن الان باید دنبال اسنیپ بدوئه.
محفلیون حاضر در صحنه:
رون با بی حوصلگی روی تپه خواهر و برادرانش لم داد و گفت:
- بی خود شلوغش نکن هرمیون.الان تو اون صحنه نیستیم.مگه نمی بینی؟الان جلوی مقریم!
ریموس هم مثل هرمیون از روی تپه ویزلی ها سر خورد و دست دامبلدور را که از زیر تپه ویزلی ها بیرون مانده بود لگد کرد. درحالیکه متفکرانه به خانه شماره دوازده که از میان دو خانه یازده و سیزده آشکار میشد زل زده بود پرسید:
- داشتیم می رفتیم برقارو خاموش نکردیم؟
درون مقر محفلساحره ها بدون توجه به اعتراض های آیلین با سر و صدا او را کشان کشان به طرف میزی بردند که زیر تپه ای از کادوها و کیک بزرگی تقریبا مدفون شده بود.آماندا در حالیکه به زور کلاه بوقی را روی موهای سیاه آیلین می گذاشت با شور و شوق گفت:
-بیا هدیه هاتو باز کن
- آخه...
مالی دست دیگر آیلین را گرفت و به سوی خود کشید.
- نه اول کیکشو باید ببره کلی وقت گذاشتم روش..
آماندا با عصبانیت دست دیگر آیلین را محکمتر از مالی کشید.
- اول کادوهاشو باید باز کنه!
- نخیر اول کیکشو باید ببره!
- اول کادوهارو می بره!
- اول کیکشو باز میکنه!
- ولم کنین...به مرلین اشتباه گرفتین تولد من نیست!
با صدای فریاد آیلین سکوت حاکم شد.ظاهرا هضم این قضیه بعد از چند صفحه پست زدن برای ساحره ها سخت بود. لینی اولین کسی بود که سکوت حاکم را شکست.
- یعنی چی تولد تو نیست؟
آیلین دست هایش را که به نظر می رسید یک متری کش آمده باشند تکان داد:
- تولد من سه هفته پیش بود...همون
روزیکه داشتین دنبالم میگشتین...
آماندا با حالتی عصبی دست در جیب شنلش کرد.
- امکان نداره من اشتباه کرده باشم...ببین!اینم مدرکش... خودت بهم گفتی.الان میارمش...ایناهاش...عه...این لک چیه؟بذار پاکش کنم.ها؟ام...خب...چیزه...یعنی حالا چه اهمیتی داره تولدت کی باشه...منظورم اینه که این یه جور ابراز علاقه مندی و ایناست...یعنی حالا همه اش سه هفته این ور و اونور شده چه اهمیتی داره...مگه نه بچه ها؟
بچه ها:
مندی:
اما پیش از آنکه بچه ها بتوانند با کمک چوبدستی و چماق و ملاقه اهمیت این موضوع را برسانند کلاغ سیاهی با سروصدا از پنجره وارد شد و روی شانه آیلین نشست و چند بار منقارش را به هم زد.آیلین بدون اینکه به ساحره ها نگاه کند بند کلاه بوقیش را کمی کشید.
- خانوما نمی خوام مزاحم مشاجره اتون بشم ولی باید خدمتتون عرض کنم که همین الان محفلیا رسیدن دم در خونشونو این یه معنی بیشتر نداره جز اینکه بدبخت شدیم!
ساحره ها: