لودو از تعریف ارباب خوشحال شد.
-بله ارباب...اصولا ما مرگخوارا بسیار تیز هوشیم.دلیلش هم خوردن جانوران دریایی و گردو و عدس...
لرد سیاه سخنرانی پرشور لودو را قطع کرد.
-صبر کن...فکری به ذهن ارباب رسید.برای چی تا صبح صبر کنیم؟ما الان این دو تا جونورو آزاد میکنیم.اینا کجا میرن؟
بلیز:کجا میرن؟
لرد سیاه:خونه شون! و خونه شون کجاست؟
لودو:کجاست؟
لرد سیاه:محفل ققنوس!چرا همه جوابا رو من باید برم؟شما دو تا به چه دردی میخورین؟این دو تا رو ول میکنیم.اینا هم میرن تو محفل همه رو لت و پار میکنن و ما راحت میشیم!لذت بردین از این همه هوش و ذکاوت؟!!!
لرد سیاه و مرگخواران دو جانور وحشی را به نقطه ای در نزدیکی مقر محفل برده و رها کردند...
فردا صبح:لرد سیاه چشمانش را باز کرد.به محض بیدار شدن لگدی نثار بلیز که دستانش را دور گردن ارباب حلقه کرده بود ، کرد و از جا بلند شد.
-پاشین ببینم.شما دو تا مگه قرار نبود نگهبانی بدین که ارباب در آرامش به خواب شیرین فرو بره؟آهای!با شما هستم!
دو مرگخوار با صدای فریاد لرد از خواب پریدند.لرد سیاه اشاره ای به لودو کرد.
-تو، بپر روزنامه رو بیار ببینیم دیشب خبری شده یا نه!
لودو دوان دوان رفت و در دفتر را باز کرد.پشت در نسخه ای از روزنامه پیام امروز یه چشم میخورد.لودو روزنامه را باز کرد و سرگرم خواندن شد.
به دنبال حمله ناگهانی دو گرگینه اعضای گروهک تروریستی موسوم به محفل ققنوس دچار رعب و وحشت فراوان شدند.به گزارش خبرنگار ما پس از حمله دو گرگینه به جمع محفلی ها، دو تن از اعضای محفل به نامهای بوق ممد و موق ممد با فوران حس فداکاری، خود را جلوی جمع انداخته و طعمه گرگینه ها شدند.یکی از اعضای خانواده ویزلی ادعا میکند که پس از فداکاری و از جان گذشتگی دو ممد زخمهایی به شکل صاعقه روی پیشانی همه اعضای محفل بوجود آمده و طلسم آواداکداورا دیگر روی هیچیک از آنها اثر ندارد.دو گرگینه بعد از خوردن ممدها مسموم شده و تا صبح در مقر محفل ققنوس بستری و از حمایت و پرستاری مادرانه مالی ویزلی بهره مند شده اند...-کافیه دیگه!!!دیدین چیکار کردین؟همه شون کله زخمی شدن!این چه نقشه ای بود کشیدین؟کی گفت اون دو تا رو آزاد کنین؟این چه فکر احمقانه ای بود؟!هر دو تونو میکشم!دارتون میزنم.سراتونو از کاه پر میکنم میزنم سر در وزارتخونه.
لودو با خونسردی روزنامه را بست.
-ارباب...حالا شاید شایعه باشه.اینا که نمیرن روی همدیگه آواداکداورا رو امتحان کنن!ضمنا فکر نمیکنم به این سادگیا همشون در مقابل طلسم مرگ مصونیت پیدا کرده باشن!جریان لیلی پاتر یه استثنا بود.
لرد با عصبانیت از جا بلند شد.
-باشه...این دفعه که باهاشون روبرو شدیم خودت شخصا درجه مصونیتشون رو امتحان میکنی.پاشین جمع کنین برگردیم خانه ریدل.از خیر وزارت گذشتم!...هووومم!همین الان یه فکری به ذهن ارباب رسید...ارباب مقام نمیخواد.مقام به چه درد ارباب میخوره؟ارباب پول میخواد.پول برای ارباب قدرت میاره.بریم گرینگاتزو تصرف کنیم!
پایان سوژه