سوژه جدید:-کروشیو! کروشیو! کروشیو!
لودو بگمن:
لرد سیاه با نگاهی تهدید آمیز به لودو خیره شد. ولی لودو به لرد سیاه خیره نشد! چشمانش همه جای اتاق را می کاوید بجز مسیری که به نگاه خیره لرد ختم می شد.
لرد سیاه که دید خیره شدن بی فایده است شروع به صحبت کرد.
-فرمودیم کروشیو!
لودو این یکی را نمی توانست نشنیده بگیرد.
-خب...ارباب...شما دائما می فرمایین چپ و راست کروشیو نزنیم. ما هم که پیروان شما هستیم. بهتر نیست شما الگویی برای ما در این زمینه باشید و با نزدن کروشیو...
لرد سیاه حرف لودو را قطع کرد. هر چه باشد او لرد بود و به کسی احترام نمی گذاشت!
-اولا به شما نیومده برای ما تعیین تکلیف کنی. دوما این چپ و راست نیست و ما الان مایلیم تو شکنجه بشی. چرا نمی شی؟
لودو مجبور شد راز بزرگی را که در سینه داشت افشا کند!
-ارباب...جسارت منو ببخشید ولی شما برای جادو کردن به چیزی بیش از اشاره انگشت احتیاج دارین!
نگاه لرد متوجه دستش شد. حق با لودو بود. او چوب دستی ای در دست نداشت!
-خب...چوب دستیتو بده ما شکنجت کنیم.
لودو تعظیمی کرد.
-چوب دستی منو هفته پیش قرض کردین و باهاش بال های لینی رو کندین و البته چوب دستی من متلاشی شد! بعد چوب دستی آگوستوس و رودولف و مورگانا رو هم گرفتین و برای جادو های خفیفی مثل ماساژ نجینی، خاموش کردن شمع ها و تعمیر لیوان شکسته استفاده کردین و هر سه چوب دستی هم شکست. چوب دستی لوسیوس رو هم که در نبرد با کله زخمی منهدم کرده بودین. البته فدای سرتون. ولی ظاهرا چوب دستی های ما طاقت قدرت فوق العاده شما رو ندارن. اگه اینجوری پیش بره صاحب ارتشی بدون چوب دستی خواهید شد.
لرد سیاه به فکر فرو رفت.چهره اش زیر سایه روشن آنش شومینه بسیار مرموز به نظر می رسید.
-به هاگوارتز می ریم. قبر دامبلدور رو شکافته و چوب دستی برتر رو بر می داریم!
لودو:اوممم...ارباب؟ اون کارم که قبلا انجام دادین! فکر نمی کنین وقتش رسیده که یه چوب دستی برای خودتون بخرین؟!
مغازه الیواندر:الیواندر پیر به صندلی بسته شده بود.لینی به آرامی سرگرم کندن تک تک تارهای موی روی سرو سپس ابروهای الیواندر بود.
آشا با دمش ضربات نه چندان خفیفی به بازوی پیرمرد می زد و بعد از هر ضربه قهقهه ای شیطانی سر می داد.
-حرف بزن! زود باش! حرف بزن!
الیواندر با درماندگی پاسخ داد:
-چی بگم؟! شما که چیزی نپرسیدین. اربابتون اومده چوب دستی بخره!
حق با الیواندر بود!
به فاصله چند قدم از او و مرگخواران، لرد سیاه سرگرم امتحان کردن چوب دستی ها بود.
تا آن لحظه نزدیک دویست چوب دستی امتحان کرده بود. ولی هیچکدام برای او مناسب نبودند. تا اینکه چشمش به چوب دستی سیاه رنگ افتاد!
-هی...اونو بده به من! شکل عجیبی داره.
لینی دست های الیواندر را باز کرد. پیرمرد دوان دوان بطرف چوب دستی مورد اشاره رفت و آن را تقدیم لرد سیاه کرد.
-این چوب دستی خاصیه. می تونه جادوهای بسیار سخت و پیچیده رو تحمل کنه. ولی متاسفانه به شکل غیر قابل تعمیری شکسته. همین هفته پیش جفتش رو فروخ...
الیواندر با هر دو دوست جلوی دهانش را گرفت. ولی دیگر دیر شده بود! چشمان سرخ رنگ لرد به چهره او دوخته شده بود.
-گفتی جفتش؟...فروختی؟...خب...به کی؟!