بررسی
پست شماره 85 افسانه لرد ولدمورت، آرسینوس جیگر:
نقل قول:
در همان حین که پیچک های قبرستان بدن ریگولوس و لیلی را له میکردند در داخل خانه مرگخواران بی خبر به کار های خود مشغول بودند...
با اولین خوندن، جمله رو نفهمیدم...این اتفاق خوبی برای شروع پستتون نیست. می دونین چی کم داشت؟...فقط یه ویرگول! یه علامت ساده می تونست جمله رو اصلاح کنه:
در همان حین که پیچک های قبرستان بدن ریگولوس و لیلی را له میکردند، در داخل خانه مرگخواران بی خبر به کار های خود مشغول بودند...نقل قول:
وضعیت حتی چنان عادی بود که مالسیبر مشغول ساختن بیست هزارمین شناسه ی خود بود و ایرما مشغول خواندن کتاب " روش های مرگ آبرومندانه" و وندلین نیز طبق معمول در گوشه ای آتش روشن کرده بود و خودش را به داخل آن می انداخت و سپس با حالتی نمایشی صحیح و سالم از آتش بیرون می آمد.
درباره عادی بودن وضعیت در این پاراگراف و پاراگراف قبلش کمی بیشتر از حد لازم توضیح دادین. کاری که ایرما و وندلین انجام دادن جالب بود. ایده خوبی بود. این که مرگخوارا به کارای عادیشون(که به نحوی به مرگ مربوط می شد) بپردازن. کاش بیشتر در مورد این قسمت می نوشتین. می تونست جالب باشه. پستتون تکی محسوب می شه. برای همین اشکالی نداشت اگه کمی هم طولانی می شد.
نوشتن درباره مالسیبر به نظر من ایده خوبی نبود. با توجه به این که مالسیبر در سایت مرگخوار نبود. سوژه های جالبی داشت..ولی مرگخوار بودنش حداقل برای من قابل هضم نبود. از این مورد بگذریم...مالسیبر رو انتخاب کردین و روی ویژگی اصلیش که ساختن شناسه بود اشاره کردین. به نظر من باید به این توضیحتون وفادار می موندین! مرگ مالسیبر رو می شد یه جوری به همین شناسه ها ربط داد.
نقل قول:
پس سرش را بالا آورد و با صدای بلند شروع کرد به صحبت کردن:
- چه اتفاقی برام افتاده؟! من که همیشه به بی ادبی شهرت داشتم؟! چرا دارم میرم ادای احترام کنم؟
همیشه تاکید می کنم که جمله ها باید هدفدار باشن. پیش بردن سوژه و معرفی شخصیت ها و تاکید روی موضوع و یا صرفا طنز! اینا می تونن هدف باشن. ولی هدف این دیالوگ بالا چی بود؟
این قسمت این رو به خواننده القا می کنه که اتفاقی برای مالسیبر افتاده. داره کارایی انجام می ده که در حالت عادی ازش بعیده و بعد دیگه اشاره ای به این موضوع نمی شه.
نقل قول:
همچنان که با حالتی عصبی و با صدای بلند با خود صحبت میکرد ناگهان در مقابلش دو جنازه ی خرد شده در میان پیچک های قبرستان را مشاهده کرد... جنازه ی ریگولوس و لیلی لونا پاتر را دید و ناگهان وحشت کرد... پس همین که برگشت تا با وحشت به طرف خانه ی ریدل بدود پایش به تکه سنگی گیر کرد و با فریادی به زمین خورد.
مرگ ناگهانی و پیش بینی نشده مالسیبر خوب بود. ولی قبلش خواننده رو به اندازه کافی آماده نکردین. جایی که مالسیبر برای قدم زدن می ره! اونجا جاییه که باید بیشتر درباره افکار و احساساتش حرف می زدین. درباره این که اصلا فکر نمی کنه به این زودیا بمیره. با اعتماد به نفس قدم می زد و یهو با دو تا جسد برخورد می کرد.
نقل قول:
روونا بالای سر ریگولوس رفت و کاغذ را از میان دست بی جان او بیرون کشید و نام های " مالسیبر، ریگولوس و لیلی" را نیز به آن اضافه کرد.
آخر پستتون خیلی خوب بود. اون حالت تک پستی که برای این سوژه مهمه حفظ کردین.
_____________________
بررسی
پست شماره 86 افسانه لرد ولدمورت، سلینا ساپورثی:
نقل قول:
روونا کاغذ مچاله شده را در دستش گرفته بود،طوی آن را فشار میداد که انگار جزوی از وجودش بود . نگاهش به اجساد روبه رویش دوخته شده بود.به آسمان نگاه کرد و ناگهان چشمانش را تا نیمه بست. نور ناگهانی چشمانش را کمی آزار داد.خورشید.صبح بود!اصلا متوجه گذر زمان نشده بود.
این تاپیک تک پستی نیست...ولی این سوژه به حالت تک پستی پیش می ره. شما هم به همین شکل نوشتین. با وجود این در شروع پستتون ارتباطتونو با پست قبلی حفظ کردین. این کارتون خوب بود.
جمله هاتون زیبا و رسا هستن. فقط برای اینکه تاثیر خودشونو بهتر بذارن احتیاج به چند فاصله دارن:
روونا کاغذ مچاله شده را در دستش گرفته بود.طوری آن را فشار میداد که انگار جزوی از وجودش است . نگاهش به اجساد روبه رویش دوخته شده بود.به آسمان نگاه کرد و ناگهان چشمانش را تا نیمه بست! نور ناگهانی چشمانش را کمی آزار داد.
خورشید!
صبح شده بود...اصلا متوجه گذر زمان نشده بود.نقل قول:
کلمه "ارباب" یه طرز فکر رو می رسونه...جبهه رو مشخص می کنه. برای همین بهتره از این لقب فقط در دیالوگ ها و افکار مرگخوارا استفاده کنین. جاهایی غیر از این قسمت ها افکار نویسنده رو می رسونه. و اصولا بهتره نویسنده بی طرف جلوه کنه.
بهتره بگین به فکر لرد سیاه یا لرد ولدمورت افتاد. البته به فکر "اربابش" افتاد هم درسته. چون به کمک اون "ش" ارباب رو به روونا متصل می کنیم.
"ینی" خیلی محاوره ایه. ازش فقط در دیالوگ های خیلی صمیمی استفاده کنین. برای افکار جدی و سنگین زیاد مناسب نیست.
توضیحاتتون خیلی زیادن. در رول جدی خواننده باید احساسات شخصیت ها رو درک و لمس کنه. باید تقریبا همه چیز رو براش توضیح داد...ولی بیش از حدش خسته اش می کنه. مثلا فرض کنیم روونا ناگهان متوجه چیزی شده:
در حالی که به طرف جنگل می رفت ناگهان جرقه ای در ذهنش زده شد. چرا تا آن لحظه به این موضوع فکر نکرده بود؟ راه حل ماجرا در دست های خودش بود.
خسته ولی مصمم به راهش ادامه داد. او می توانست مشکل را حل کند.از جا بلند شد. قدم زنان به طرف جنگل رفت. درختان انبوه در مقابلش سر به فلک کشیده بودند. باد خنکی می وزید و موهایش را به آرامی تکان می داد. با دستش موهایش را که مانع دیدش می شدند از روی صورتش کنار زد. درست در همین لحظه بود که فکری به ذهنش خطور کرد. متعجب و خشمگین سر جایش متوقف شد. چطور تا آن لحظه به این موضوع فکر نکرده بود؟ با خودش فکر کرد: "بله! خودشه. همینه. ماجرا باید همینجوری حل بشه." از دست خودش عصبانی بود. در تمام این مدت کلید ماجرا در دست خودش بود و او این را نمی دانست. باید مشکل را حل می کرد. باید به راهش ادامه می داد. خسته بود ولی تمام توانش را جمع کرد و با قدم های مصمم راهش را به طرف جنگل ادامه داد.هر دو پاراگراف بالا یک موضوع رو بیان می کنن...ولی برای خوندن دومی خواننده باید صبرو حوصله زیادی داشته باشه. فراموش نکنین که مخاطباتون کیا هستن. اعضای اینجا معمولا دنبال متن سنگین نمی گردن. دنبال نوشته های مفرح و سرگرم کننده می گردن. اینجا منظورم طنز نیست. رول جدی هم می تونه سرگرم کننده باشه. ولی باید مواظب باشین که خواننده رو خسته نکنه. همچین توضیحاتی در حد یک بار و یک پاراگراف هم قابل قبول هستن. مثلا در قسمت مهم داستان که قراره خواننده غافلگیر بشه. ولی دیگه نباید تکرار بشن.
رولتون خیلی طولانیه...در تاپیک های تک پستی اشکالی نداره طولانی باشه. ولی در تاپیک های ادامه دار تا وقتی مجبور نبودین بهتره طولانیش نکنین. توضیحاتتون اونقدر زیاده که به جای روشن کردن قضیه می تونه خواننده رو گیج کنه.
نقل قول:
مرگخواری جوان وارد میشود.ارباب اورا به یاد آورد.
به زمان فعل هاتون دقت کنین. کل رول باید بصورت یکدست و هماهنگ نوشته بشه.
نقل قول:
ناگهان نگرانی در چشمان روونا دیده شد که در میان آنهمه ارامش و خونسردی جلوه خاصی داشت.به ارباب نگاه کرد.حالا یادش آمد.
-ارباب...
اما دیگر وقتی نبود.صدای روونا به سکوت پیوست...
ایده تون فوق العاده بود. این که روونا متوجه موضوعی شده بود ولی هیچوقت نتونست چیزی بگه. از اول رولتون نگران بودم که نکنه روونا بیاد راه حلی بده! که در این صورت سوژه کاملا منحرف می شد و همه می رفتن دنبال راه حل. خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و روونا به موقع مرد!
شخصیت لرد ولدمورت شما خوب از آب در اومده. با وجود این که نقش زیادی نداره و خیلی هم درباره احساساتش توضیح داده نمی شه خواننده کاملا این شخصیت رو درک و قبول می کنه. لرد شما جدی و خونسرده...ولی در اعماق قلبش به مرگخوارا اهمیت می ده. به زندگیشون...به وفاداریشون. مرگشون براش سخته. و این همون لرد ولدمورتیه که حداقل در ذهن من شکل گرفته.کارتون خیلی خوب بود.
رولتون خوب بود. این تاپیک شکل خاصی داره الان و درکش کمی سخته. چون نه تک پستیه و نه ادامه دار...و باید یه شکل خاصی پیش بره. خوشبختانه شما همه موارد رو رعایت کردین.
ظاهرا یه جدی نویس دیگه به ایفای نقش اضافه شده. این روزا تعداد جدی نویس های سایت زیاد شده. این اتفاق خوبیه...ولی حتما در کنارش طنز نویسی رو هم تجربه و تمرین کنین. چون لازمه. شما اشاره کردین که می خوایین مرگخوار بشین. مرگخوارا ماموریت هایی دارن. ممکنه سوژه ماموریت کاملا طنز باشه. کسی نمی تونه شما رو مجبور کنه طنر بنویسین...ولی اگه بتونین به هر دو سبک هم بنویسین کارتون خیلی راحت تر می شه.
برای مرگخوار شدن نوشته های شما باید سیاه باشه. این جمله ایه که خیلی سخت می شه توضیحش داد. ولی خوشبختانه مجبور نیستم برای شما توضیح بدم! چون رول شما سیاه بود. باید مشخص باشه نویسنده به جبهه سیاه تمایل داره. معنیش این نیست که سوژه ها رو به نفع سیاها پیش ببره. سیاه بودن رول از احترامی که نویسنده بطور غیر مستقیم به لرد و بقیه مرگخوارا می ذاره، از طنزی که درباره اعضای محفل و مرگخوارا بکار می بره و از شکل احساسات رول مشخص می شه.اگه بعدا رول طنزی بنویسین در این مورد هم توضیح می دم.
خوب بود.
موفق باشید.