ورونیکا در حالیکه جلوی ردایش، پر از خون شده بود به طرف همقطارانش چرخید.
- خب اینم از این! عضو بعدی چیه؟
- قاصدک؟
- چی؟
- گفتم قاصدک!
آرسینوس نفسش را با صدا از سینه بیرون داد.
- ول کنید بابا اینو! مغز نداره این بیچاره!
- تکون نخور سوروس! بذار سرتو پانسمان کنم! حالا نه اینکه وقتی داشت خیلی به کارش میومد؟
مورگانا وقتی با برگ های گل رز سر سوروس اسنیپ را پانسمان می کرد این را گفت.
ورنیکا بی توجه به آنها مشغول راه رفتن در اتاق شد.
- ریش؟ نه اینو درست کردیم؟ چشم؟ اینم که درسته. شکم؟ کامل شده. ممم چی میشه بهش داد؟ دم؟؟ فکر خوبیه ولی اول باید درونشو کامل کنیم! درون؟ مورگانا من گفتم درون؟
مورگانا اول متوجه ورونیکا نشد.اما وقتی اره او را در سه سانتی متری خودش دید، به مدد گل های رز و آپشن های عالم بالایی او را کمی به عقب تر راند و گفت:
- تا منظورت از درون چی باشه؟ درون مغز؟ درون بدن؟ درون ریه؟ درون قلب حتی؟ هوم منظورت کدومشه؟
صدای ویولت مانع پاسخگویی ورونیکا شد.
- قلب ! آره قلب بهش قلب می دیم! مگه میشه پروف بدون قلب؟ بدون عشق؟ بدون بغل؟ بدون قاصدک؟
- میدیم؟ تو دقیقا چرا خودتو قاطی کردی؟
- من الان یه بخشی از پروفم. من پروفم. من عشق میدم. من قاصدک میدم! من قلب میدم!
مورگانا به ویولت چشم غره رفت!
- یکی به من بگه این بی مغز چطوری حرف میزنه؟ هرچند پر بیراه هم نمیگه! ما قلب لازم داریم.
- خب میشه بگی قلب کی عزیزم؟
خارهای رز اطراف مورگانا را پر کرد.
- به من نگو عزیزم مرلین.
برای لحظاتی تمام اتاق در سکوت فرو رفته بود. تا پیش از فریاد اگستوس!
- ارباب!
همه وحشت زده مشغول مرتب کردن خودشان شدند ولی وقتی ولدمورت وارد اتاق نشد صدای اعتراضشان بلند شد.
- خب چرا چاخان میکنی راکی!
- ای بابا! منظورم اینه که قلب ارباب!
ملت مرگخوار:
لینی که سعی میکرد خونی نشود از بالای سرراک وود بال بال زد.
- خب کی جرات داره به ارباب بگه؟
- من که نیستم!
- من نیستم!
- رو منم حساب نکنید!
صدای ویزویزی از لای گل ها شنیده شد. چیزی با این مضمون که " عمرا اگه من برم" دراکو پیشنهاد کرد.
- سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم!
ظرف چند دقیقه همه مرگخوارها دور هم جمع شدند. دراکو گفت:
- دو تا دوتا بازی میکنیم. برنده حذف میشه بازنده ها بازی میکنن. آخرین بازنده باید بره به ارباب بگه.
بازی قطعا طول می کشید چون باید تک تک بازی میکردند و هیچکس حاضر نبود از نظارت بر بازی دیگران فرار کند.
چند ساعت بعدمورگانا به اگستوس اخم کرد.
- منو می بری؟ من می دونم با تو!
ورونیکا گفت.
- چهارنفر موندن! مورگانا با مرلین. ریگولوس با دراکو!
وقتی پشت میز دوم نشست نیشش باز شد.
- سلام مورگی! می دونی می بازی؟
مورگانا خندید.
- به تو عمرا!
سرعت بازی آن ها خیلی بالا بود. سخت می شد متوجه بازیشان شد
"قیچی"
"سنگ"
"سنگ"
"کاغذ"
"قیچی"
"کاغذ"
مورگانا خندان از پشت میز برخاست!
- خوش بگذره مرلینک!
نگاهش میگفت که خیلی هم دلش نمی خواهد به مرلین خوش بگذرد.