به نام او
درود
این بودن یا آن بودن، مسئله چون است؟ظهر بود، آفتاب بود و تابستان. تمامی مغازه های خیابان متنهی به خانه ی ریدل ها بسته بودند. فقط یک مغازه باز بود :
عرضه ی عمده ی دارک مارک توسط حاج لرد ولدمورت و شرکا و در زیر نوشته، تصویر یک ساعد قرار داشت که بر روی آن یک قمقمه خالکوبی شده بود: از سر قمقمه ماری بیرون زده و برای خودش فش فش می کرد. لرد ولدمورت در داخل مغازه، رو به کولر لمیده بود.
گریندل والد وارد خیابان شد. لنگ لنگان می دوید و آخ و واخ می کرد. یکی از دندان های جلویش کنده شده بود و لباس پاره پوره ای به تن داشت. داشت برای خودش آواز می خواند که ناگهان فریاد زد :
- دوباره دلم واسه کله ی تاست تنگه ... دوباره این دل دیوونه...
میخاره! میخاره! آخرین کسی که وارد این خیابان شده بود، ابرکسس مالفوی بود. لرد ولدمورت که دید او می خواهد با این زرنگ بازی ها به جایی برسد سریع اورا آوادایی کرد و حال پشیمان شده بود : جواب بی حوصلگی هایش را چه کسی می دهد؟
- بابا میخاره! آقا میخاره!

لرد ولدمورت با شنیدن صدای جنبده ای در خیابان سریع از جا برخاست و چوبدستی ش را بیرون کشید.
دستی به سر کچل ش که شر شر از گرما عرق می کرد کشید. دستش عرقی شد. به همین خاطر سوژه دچار تاخیر چند دقیقه ای شد؛چون لرد به دستشویی رفته و با مایع دستشویی خاررنگ دستانش را شست ( مناسب برای پوست ها و پست های پسا پست لطیف، خرید با ارسال عدد شصت بذار برو رشت {

} ).
لرد با دستانی به لطاطفت گلبرگ های پاییزی ریخته شده در اصطبلی از زامبی ها از مغازه بیرون آمد. تصمیم ش را گرفته بود. هر چند پشیمان می شد ولی خیلی وقت بود کسی را اینطوری آوادایی نکرده بود. همینطوری یهوویی. بی دلیل. بی هوا ...
- آواداکدا ... چــــراا؟!

- آقا ببخشید! ماست دارین؟ میخاره ...

لرد که به خاطر رعایت نکردن مسائل بهداشتی توسط گریندل والد خلع سلاح شده بود، دوباره به دستشویی رفت و دستانش و مسائل بهداشتی اش را با مایع مسائل بهداشتی شویی پررنگِ سیاه رنگِ خارِ مغیلان شست ( مناسب برای پوست ها و پست های پسا پوست کلفت، خرید با ارسال کلمه ی « این »، بزن بریم قزوین {

} )
گریندل والد وارد به دنبال لرد ولدمورت وارد مغازه شده بود و داشت به تصاویر روی دیوار نگاه می کرد.
- چه خالکوبی خفنی! دیگه نمیخاره. این کچله چقدر هنرمنده!تتو ... ته تو ... تا تو ... من به این تتو و پتو و اینا خیلی علاقمندم.

ولدمورت با دستانی که بوی تن ِ الیزابت تیلور در کازابلانکای هاگزمید، در شب های سرد مه آلودِ غمگین، در کنار درختچه های صورتی ِ ساده ابلق، - آه ! بوی تورا می داد ابلهانه ترین بهانه های تمام نشدنی ِ برای نوشیدنی های کره ای-.
- چی می خوای؟ ما حوصله ی پیرمرد ها رو نداریم، بهداشتو رعایت نمیکنن ...

- اومدم خال بزنم!

- ... ما هم رو بهداشت خیلی حساسیم ... چی؟!!

- خالکوبی موخام! تتوی تاتی نباتی... یه دونه مار بزن رو ساعد م، یه اژدها در حال پرواز رو کمرم، یه رفیق بی کلک مادر رو بازوم، جاهای خالی رو هم بی زحمت با نقشه ی زندان نورمنگارد پر کن.

در پناه او
بدرود
گلرت عزیز
دو تا نکته وجود داره.
درخواست مرگخوار شدن با یه فرم ثابت انجام می گیره. همه با همون فرم درخواست می دن، نه با رول. بعد از پر کردن فرم، خودم رول های قبلیتونو می خونم.
کسایی که بدون فرم تایید شدن کسایی بودن که قبلا مرگخوار بودن و الان دوباره برگشتن.
نکته بعدی درباره رول شماست.
مرگخوارا تابع لردن...بی چون و چرا. فرقی نمی کنه کی باشه. قبلا هم جادوگرای بزرگی داشتیم که مرگخوار بودن. این تعادل باید رعایت بشه. وقتی یکی مرگخوار شد باید جزئی از این ارتش باشه. برای همین استفاده از اصطلاح هایی مثل "کله طاس" وتمسخر مستقیم لرد در نوشته ها مجاز نیست.
ایفای نقش درست، ایجاب می کنه که این مسائل رعایت بشن. سیاه ها هم می تونن در مورد سوژه های لرد بنویسن...می تونن مسخره اش کنن. می تونن باهاش مخالفت کنن، ولی نه مستقیم.
الانم مرگخوارایی داریم که این سوژه ها رو اجرا می کنن...روفوس...رودولف...
یعنی معنیش اطاعت مطلق و بدون انعطاف نیست. معنیش بیشتر حفظ ظاهر قضیه اس!
توی کتاب هم احتمالا خیلی از مرگخوارا قلبا از لرد خوششون نمیومد. ولی همه مجبور بودن ظاهر قضیه رو حفظ کنن.
یکی از معیار های تایید شدن، سیاه نوشتنه. سیاه نوشتن یعنی همین. یعنی علاقه مونو به عضویت درارتش سیاه و اطلاعت از لرد سیاه نشون بدیم.
تصمیم با خودتونه. اگه می خوایین اول این تغییرات رو انجام بدین و بعد برای درخواست عضویت، فرم رو پر کنین.
تایید نشد.
موفق باشید.ویرایش :گلرت صحبت می کنه و این یک ویرایش بعد از ویرایش ناظره و حکمن منع قانونی داره ولی ...

من جای پدربزرگتم! چطور دلت میاد اینقدر عاقلانه و محترمانه با من برخورد کنی؟ هفتاد سال قبل تو انقلاب کردم و مثل تو شکست خوردم. من برای سیاه بودن خون دادم، جون دادم! تو چی؟! چقدر بدن و صورتت سیفیده!
این که تو چه دنیا و زمانی داریم زندگی میکنیم که هر دو تا بعد از شکست خوردن داریم اینجا حرف میزنیم رو من نمیدونم ولی مسلماً دنیای کتاب نیست.
ما بیشتر هجومی از ملانکولیای صورتی رو در ذهنی لهجه دار رو شاهدیم. تو دنیای کتاب مسلما خیلی از اتفاقا ک اینجا افتاده نمیفتاد و فک و فامیل دامبلدور و ویزلی هایی که بعد از نابودی لرد ولدمورت به دنیا اومدن، بهش نمی پیوستن ... ولی خب، به من مربوط نیست این مسائل. والا.
باب یه آواز خوندم : « دوباره دلم واسه کله ی تاس ت تنگه! » برا این دل ِ من ک برای کله ی تاست تنگ شده این همه نکته نوشتی؟!
بعد فرم چیو نشون میده، چیو می خواستی از فرم بفهمی مگه؟ تقصیر من چیه؟! من اومدم خالکوبی بزنم. راستش خالکوبی مار روی ساعد خیلی هم مهم نبود بیشتر اژدها و نقشه ی زندان رو می خواستم.
نرون مرد ولی روم نمرده است. الان گلرت گریندل والد ِ پیرمرد و فرتوت ( کمرم درد میکنه، زانوم درد میکنه، گوشم درد میکنه، لوزالمعده و بطن چپ و لولاهای حلقانی م درد میکنن ) که به قول شما
در کتاب، بعد از لرد ولدمورت دومین جادوگر سیاه شناخته شده س، باید کجا بره؟ باید تو خیابون بخوابه شبا؟ باید یه شب نودالیت بخوره یه شب فلافل؟ پس سیب زمینی چی میشه؟ تخم مرغ چی میشه؟ جواب این شکمو چی باید داد؟
سیاه نوشتن یعنی اطاعت از لرد سیاه نشون دادن؟ هر کی نگه اربابوو؟! همه اربابیا؟! {

}
برگرد به آرمان های سیاهی آقای ولدمورت! من به شما علاقمندم! سر نورانی ای پیدا کردی!