قلبش داشت از جاش درمیومد ، نمیدونست چیکار کنه . دیگه اون دختره گرنجر کنارش نبود که کمکش کنه یا به جاش انجام بده اینکار رو . صورتش از عرق خیس شده بود . بالاخره حرکت کرد و وارد میدان شد ، فریاد و غریو تماشاگران با دیدن پاتر بلند شد . پاتر با شنیدن این همه صدا یه ترس مرموز و خفیفی احساس کرد اما بعد با دیدن هرمیون ، لونا ، نویل و رون که کنار هم نشسته بودند و برایش دست تکان میدادند و او را تشویق میکردند ، احساس دلگرمی کرد(یه کم اون ورتر جینی رو دید که داشت براش دست تکون میداد ، هری داشت از خوشحالی بال درمی اورد) . با گذشتن دم تیغدار شاخدم مجارستانی از بغل گوشش به خودش اومد و سریع پناه گرفت . با خودش فکر کرد با این هیولا چیکار کنم الآن؟؟؟ که یهو یاد حرف پروفسور مودی درمورد توانایی منحصر به فردش افتاد . آذرخش رو با ورد اکسیو فراخواند . در مدتی که منتظر آذرخش بود از دست شاخدم فرار میکرد . سرش رو بالا گرفت تا ببینه آذرخش اومده یا نه؟ که دید آذرخش از پشت سر شاخدم داره میاد طرفش که شاخدم با تکان دادن دمش باعث شد جاروش به طف تمشاگران پرتاب شود . آذرخش تو سر دراکو مالفوی خورده بود و مالفوی هم به خاط اون ضربه سهمگین بیهوش شده بود . کراب و گویل دراکو رو بلند کزدند که به درمانگاه ببرند . پانسی که کنار دراکو نشسته بود ، جاروی هری رو به طرف زمین ولی جایی که بسیار دورتر از هری بود پرتاب کرد . هری با دیدن خوردن جاروش تو صورت مالفوی خندید و خوشحال شد ولی با پرتاب شدن جاروش به دورترین نقطه بسیار ناراحت شد . سعی کرد با زیگزاگس رفتن و جاخالی دادن خودشو به جاروش برسونه . نزدیکای جاروش بود که شاخدم مجارستانی روش آتش ریخت ، هری خودشو به پشت تخته سنگی پرتاب کرد ولی موهاش و بیشتر رداش سوخته بود و قیافش مضحک شده بود . تخته سنگ از آتش شاخدم خیلی داغ شده بود . هری داغی سنگی رو احساس کرد و سریعا بلند شود و کمی مکث کرد و به سمت جاروش رفت . جاروش بالای تخته سنگی افتاده بود و هری سعی کرد تا از تخته سنگ بالا برود ولی همین که کمی بالا می رفت ، لیز میخورد . بالاخره به این نتیجه رسید که دست از تلاش بردارد . نصف حواسش به شاخدم بود و نصف حواسش به جاروش که چه جوری برش داره ، تا اینکه یادش افتاد با خوش چوبدستی داره و دوباره با افسون جمع آوری جاروشو به دست آورد و سوارش شد . اول حسابی اوج گرفت و طی یه حرکت احمقانه به سمت شاخدم شیرجه زد . دومتر با شاخدم بیشتر فاصله نداشت که شاخدم متوجهش شد و هری دوباره اوج گرفت . هری دو سه بار دیگه اینکارو انجام داد . شاخدم که از این کاره هری بسیار عصبانی شده بود . شاخدم هم بال هاشو به کار انداخت و به سوی هری رفت . هری که متوجه حرکت شاخدم شده بود ، به سمت ابرا پرواز کرد وسعی کرد حسابی اوج بگیره و شاخدم هم به دنبالش بود . هری که حسابی اوج گرفته بود وقتی دید شاخدم حسابی نزدیکشه سعی کرد شاخدم رو از اونجا دور کنه . پس به سمت دریاچه رفت . به بالای دریلچه که رسیدند هری به سمت دریچه سیرجه رفت و شاخدم هم به دنبالش . به فاصله یک متری تا سطح دریاچه که رسید ، به سمت چپ پیچید و دوباره اوج گرفت . شاخدم که به سرعت به دنبال هری بود از حرکت ناگهانی هری جا خورد ، خواست که خودشو بالا بکشه ولی به خاط وزن زیادش توی دریاچه افتاد و هری از این اتفاث بسیار خوش حال شد و به سوی تخم طلایی رفت تا به این نبرد پایان بده .
این پست چرا هیچی اینتر نداره؟ 
وقتی جملاتو اینطوری پشت سر هم مینویسی و پاراگرافبندی انجام نمیدی و همه چیزو دنبال هم مینویسی، خوندن برای خواننده سخت میشه. سعی کن جملات مربوط به همو تو یه پاراگراف قرار بدی و با زدن دو بار اینتر، جملات بعدیو به پاراگراف بعد انتقال بدی.
علائم نگارشی به کلمات قبل از خودشون میچسبن و با یه اسپیس (space) از کلمه بعدیشون جدا میشن.
اشکال بزرگی که نمایشنامهت داشت این بود که بعضی جملات به زبان عامیانه نوشته شدن و بعضی دیگهشون به زبان کتابی. کل نمایشنامه باید به یک شیوه نوشته بشه. (جز دیالوگ که همواره گفتاری و عامیانهس)
و اینکه اشکالات تایپی و نگارشی زیادی هم داشتی که با یه دور خوندن به سادگی رفع میشدن. پس همیشه بعد از نوشتن نمایشنامه یه دور از روش بخون.
سوژههای متنوعی توی نمایشنامهت داشتی که بعضیاش مثل برخورد جاروی هری با دراکو بهتر بود با حس و حال بیشتری بیان بشن تا جذابیت بیشتری به پست بدن. اما چون سریع بیان شدن و سریع هم به پایان رسیدن، نتونست تاثیر لازم رو بذاره. با ارفاق زیادی...
تایید شد.
گروبهندی و معرفی شخصیت.