تمشکی که ازش متنفریم...
چه خوب شد که نقد خواستی. چون نکته های خوب زیادی درباره پستت بود که می خواستم بگم.
بررسی
پست شماره 513 باشگاه دوئل، تمشک کلیر واتر:
هر سوژه دوئلی، در مورد قسمت ها یا شخصیت های خاصی جای کار داره. جای فکر کردن داره. علاوه بر ایده کلی داستان، باید این قسمت ها رو هم کشف و درباره شون فکر کنیم.
بعضی سوژه ها داستان مشخصی ندارن. اونجا باید تمرکزمون روی اصل داستان باشه. مثلا وقتی که سوژه "جارو" باشه! ولی بعضی سوژه ها مثل سوژه شما تا حدی داستانشون مشخص شده. این جاست که باید دنبال مواردی بگردیم که می شه روشون فکر کرد. می شه باهاشون غافلگیر کرد.
در این سوژه یکی از مهم ترین انتخاب های شما هم سلولیتون بود. این قسمت بود که می تونست تعیین کننده باشه که پست جدی باشه یا طنز...غافلگیر کننده باشه یا خسته کننده.
یه هم سلولی خوب و سوژه ساز کمک حال شما می شد...دست شما رو می گرفت و همراه خودش جلو می برد. ولی یه هم سلولی بی سوژه، برعکس بود. شما باید دستش رو می گرفتین و دنبال خودتون می کشیدین. علاوه بر این که کمکی نمی کرد، ممکن بود دست و پاگیر هم بشه.
قسمت دوم روش فرار بود که می تونست به هر شکلی باشه. از زمین...هوا...در...دیوار...یا به هر روشی. اینم قسمتی بود که باید درباره فکر کنیم.
قسمت سوم پایان پست بود که بعدا دربارش می گم.
نقل قول:
تاریکی همیشه می تواند دردآور باشد؛ اما زمانی که یک محفلی باشید، دردناک تر هم هست!
این جمله منو در همون شروع پست متوقف کرد. ایده خوبی داشت. این که بگیم تاریکی بده، ولی برای یه محفلی بدتره. چیزی که باعث توقف می شد کلمه "دردآور" بود. به نظر من می تونست با کلمه کلی تری جایگزین بشه. چیزی مثل ناراحت کننده...آزاردهنده...ترسناک(که این یکی اینجا مناسب نبود. چون نمی خواستیم بگیم برای یه محفلی ترسناک تر هم هست).
کلمه محفلی هم برای یک شروع سنگین، کمی خودمونیه! بهتر بود رسمی تر نوشته بشه. مثلا عضوی از محفل ققنوس...یا یک جادوگر سفید...
نقل قول:
پنه لوپه نیز یک محفلی بود، و تحمل این تاریکی حتی از جیغ نزدن و فضولی نکردن هم برایش سخت تر شده بود.
این قسمت خوب بود. در همون شروع اینو به خواننده منتقل کردیم که با یه پست جدی سروکار نداره.
نقل قول:
تنها چیزی که داشت یک هم سلولی بود؛ یا با نامی مناسب تر، یک انگل جامعه جادوگری! یک لکه ننگ! یک تن لش نفرین شده! یک لوله رو به فاضلاب شهری! یک تسترال چندش و بوگندو! یک تاپاله...
نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشد. پروف عزیزش از آنها خواسته بود تحت هیچ شرایطی فحش ندهند پس او هم به حرفش گوش داد. اصلا هم مهم نبود که تمام آنچه که پیش از آن گفته بود نیز فحش محسوب می شد، اصلا!
با فکر به آن هم سلولی صورتش با حرص جمع شد و نگاهی به او انداخت. مثل تمام این دو هفته گوشه ای افتاده و خرناس می کشید.
رسیدیم به بخش مهم سوژه. انتخاب هم سلولی.
این جا دو راه داریم. یکی این که از یه شخصیت آشنا استفاده کنیم. مزیت این کار اینه که دیگه لازم نیست خیلی دربارش توضیح بدیم.
یا یه شخصیت ناشناس...که مزیتش اینه که می تونیم هر جوری دلمون می خواد شکل بدیمش، ایرادش هم اینه که باید وقت کافی برای توضیح دربارش بذاریم.
اینجا بیشتر از این که درباره شخصیت توضیح داده بشه، احساسات پنه لوپه نوشته شده. که اتفاقا خوب هم نوشته شده. ولی شخصیت رو به خوبی معرفی نمی کنه. که چرا این شخص لایق این همه خشم و نفرینه.
نقل قول:
اگر این خبر حقیقت داشت و نگهبان در مورد کشته شدنش درست گفته بود، باید همین امشب کار تمام می شد؛ وگرنه مجبور بود با یک مرگ غم انگیز تمام آرزوها و جوانیش را در سینی نقره تقدیم مرگخواران کند.
این قسمت هم سوژه قابل استفاده ای داشت. این که خبر چطوری به پنه لوپه برسه. ولی در پست تکی لازم نیست از هر سوژه ای نهایت استفاده رو بکنیم. گاهی باید انتخاب کنیم که کدوم مورد جای کار بیشتری داره و جالب تر یا واجب تره. برای همین این که سرسری از این قسمت رد شدین مشکلی نداشت.
جمله آخر قشنگ بود.
نقل قول:
برق شیطنت چشم های زندانی مثل پروژکتور به فضای زندان نور بخشید.
- نه! نمی شه! تمام کاری که من برات می تونستم انجام بدم کشیدن نقشه فرار بود! چون دلم برات سوخت! حالام بذار بخوابم!
پشت این دیالوگ یه سوژه بامزه پنهان شده. نقشه ای که این فرد بی مصرف به درد نخور برای پنه لوپه کشیده. خواننده احساس می کنه نقشه هم مثل خودش بی مصرفه. همین هم این قسمت رو بامزه می کنه. در حالت عادی بهتر بود این قسمت نقشه کشیدن رو هم توضیح می دادین، ولی این جا حالت عادی نبود...چون آخر پست قراره به همین نتیجه برسیم.
نقل قول:
و قاشق و چنگالش را به پنی داد.
پروف...پنی...
در قسمت های غیر دیالوگ بهتره از اسامی مخفف استفاده نکنین. این کار یه جالت جبهه گیرانه به پست می ده که خوب نیست. نویسنده لابلای داستان می تونه گرایش و جبهه شو مشخص کنه، ولی نباید مستقیم باشه. مثلا مرگخوارا هم تو قسمت توضیحات نباید بنویسن:" ارباب چوب دستی اش را برداشت.".
نقل قول:
برای لحظاتی پنی از شدت ذوق درحالت تشنج بود؛ اما بعد به سرعت به طرف حصیر گوشه سلول کوچکشان دوید و آن را کنار زد. گودالی به عمق ۵ سانتیمتر زیر آن پنهان شده بود.
با هر بار کوبیدن قاشق به کف سلول خراشی سطحی به عمق شاید ۱ در ده هزارم سانتیمتر روی زمین ایجاد می شد
این قسمت خیلی خوب بود...یه نکته کوچیک دیگه هم اینه که موقع نوشتن عدد ها رو بصورت حروفی بنویسین. البته قواعد خاص و استثنا داره که زیاد مهم نیست. بهتره کلا حروفی بنویسین.
نقل قول:
به سرعت محاسبه کرد و متوجه شد اگر با همین سرعت پیش برود تا صبح می تواند حدودا ۵ سانتیمتر دیگر هم حفر کند و با این فکر لبخند حجیم تری زد و به کارش ادامه داد؛
خوش بینی بامزه پنه لوپه خنده دار و دوست داشتنی بود.
نقل قول:
اگر مایکل اسکوفیلد توانسته بود، او هم می توانست؛ چرا که او یک ریونی بود. هر چند سختکوش بودن ویژگی هافلی ها بود و نه ریونی ها اما در آن لحظات ملکوتی این چیز ها هم مهم نبودند؛ حتی اینکه کسی که زمین زندان را با قاشق کنده بود مایکل اسکوفیلد نبود و دالتون ها بودند هم مهم نبود. مهم نفس کارش بود. اصلا خواننده باید عاقل می بود.
بردن اسامی شخصیت های خاص و فیلم و سریال یه ریسکه. در حالت عادی این ریسک اهمیتی نداره. کسی که شخصیت رو بشناسه متوجه می شه. ولی در پست های خاصی مثل پست دوئل توصیه می کنم تا جایی که ممکنه این کار رو انجام ندین. چون اشخاصی که باید پست ما رو بفهمن(داورا) محدود و مشخص هستن. اگه نفهمن حداقل این قسمت پست براشون مبهم می شه.
نقل قول:
چیزی تا افول روشنایی و خوشبختی و دهن کجی به مرگخواران شکست خورده ای که رودست خورده بودند نمانده بود...
این قسمت، اون جبهه گیری مستقیم که می گفتم انجام ندین، نیست. این خوبه. غیر مستقیمه...چون احساسات پنه لوپه قاطیش شده. این جا داریم از زاویه دید پنه لوپه به قضیه نگاه می کنیم. برای همین خواننده رو پس نمی زنه. حتی فکر و خیال های اغراق آمیز بعدی پنه لوپه هم خوب بودن.
معنی افول ناپدید شدنه. منظور شما برعکسش بود. طلوع...ظهور.
نقل قول:
سرفه ای کرد و سپس نگاهی به جگرگوشه اش که همان گودال بود انداخت
"جگرگوشه" این جا خیلی خوب بود.
پنه لوپه شما خیلی خوب بود. شخصیتش واقعی و قابل درک و دوست داشتنی بود. پرتلاش و امیدوار بود، ولی ضعف های خاص خودش رو داشت که همین جالب ترش می کرد. به موقع اشتباه می کرد...به بن بست می خورد...نقشه هاش نقش بر آب می شد. اینا خیلی جالب تر از پنه لوپه ای هستن که دقیق و بی نقص فکر می کنه، عمل می کنه، و موفق می شه.
دو بار به عینک اشاره کردی. اشاره های خوبی هم کردی. اگه برای این سوژه اس که هیچی...ولی اگه کلا قراره گاهی به عینک پنه لوپه اشاره بشه به نظر من آواتارت بهتره عینک داشته باشه. ضروری نیست...ولی به شخصیت کمک می کنه. عکس فعلیت هم به نظر من به شخصیتت میاد.
نقل قول:
کمی لای چشم هایش را باز کرد و درست در همان لحظه، آرزو کرد کاش چشمش به جای این تصویر، به دیوارهای رسوب دار و کثیف و نجس فاضلاب می خورد. اما نمی خورد! تنها تصویر روبرو، لرد در چند سانتی متری اش بود در حالیکه صورتش پر از غذایی سبز رنگ بود.
در تمام مدتی که پستت رو می خوندم با خودم می گفتم کاش آخرش موفق نشه...
چون به نظر من انتخاب درست این بود.
منم اگه این سوژه رو می نوشتم امکان نداشت آخرش موفق به فرار بشم.
درست در لحظه هایی که ناامیدانه داشتم فکر می کردم که "نه...انگار واقعا فرار کرد"، پنه لوپه گیر افتاد.
این بهترین انتخاب و تصمیمی بود که در طول این پست گرفتی. بهترین قسمت پستت پایانش بود. مخصوصا دو دیالوگ بدون توضیحی که پست باهاشون تموم شده:
نقل قول:
- غَ... غَ... غَ... غَ... غَ... غَ... غَ... غلط کردم!
- پنه لوپه... ما از تو حتی بیشتر از بیشترهای قبل متنفریم!
این ادامه همون پنه لوپه واقعی و باور پذیریه که داشتیم. بیخودی قهرمان بازی در نیاوردی...این کارت عالی بود. درست بود. هیچی هم از شخصیت پنه لوپه کم نمی کنه. برعکس، بهش اضافه می کنه. شخصیت رو درست و جالب جلوه می ده.
دیالوگ لرد که از داخل سایت گرفته شده هم خیلی خوب بود. این که در جریان اتفاق های داخل سایت باشیم و در مواقع مناسب ازشون توی نوشته هامون استفاده کنیم کار خیلی خوبیه. مثل همون سوژه خانه سالمندان که همه بهش علاقمند شدن. دلیلش همینه که یه سوژه واقعی و سایتی واردش شده. این باعث می شه نویسنده ها بیشتر درکش کنن. براشون جالب باشه.
حالا بر می گردیم به اول!
موقع نوشتن پست دوئل ذهنتونو خیلی آزاد بذارین. در مورد هر سوژه ای فکر کنین که چقدر می شه از مرز ها عبور کرد؟ چطوری می شه غافلگیر کرد.
وقتی یه کاری رو زیاد انجام بدی، ذهنت ناخودآگاه برای اون کار سریع تر و باز تر عمل می کنه. آماده تر می شه. ما(داورا) چون زیاد سوژه می دیم، موقع سوژه دادن ده ها راه برای نوشتن پست اون سوژه به ذهنمون می رسه. کلی هیجان زده می شیم. بعد وقتی پست دوئل رو می خونیم می بینیم که طرف ساده ترین و پیش پا افتاده ترین راه و داستان رو انتخاب کرده(شما رو نمی گم...در حالت کلی اینجوری می شه. چون خودشونو محدود می کنن).
یه سوژه داده بودیم که یه نفر یه معجون اشتباهی می خوره و یه بلایی سرش میاد.
یکی از دوئل کننده ها می گفت سوژه بسته اس. محدوده.
ولی فکرشو بکن...یه معجون می خوری که هر معجونی می تونه باشه. هر اتفاقی می تونه برات بیفته. خودت باشی و تغییر خاصی کنی. ظاهری یا اخلاقی. یا تبدیل به چیزی بشی...اون چیز می تونه آدم باشه، حیوون باشه، جونوری باشه که خودت خلقش کردی، یا اصلا یه شیء باشه. باد باشه...بارون باشه...ابر باشه.
سوژه به این نامحدودی! نویسنده ها هستن که خودشونو محدود می کنن.
باید به این فکر کرد که کدوم سوژه ساز تر و غافلگیر کننده تره.
اگه این محدودیت ها رو کمی کنار بذاریم، نتیجه خیلی بهتر در میاد.
اینجا در مورد هم سلولی شما همچین حق انتخابی وجود داشت. اونم می تونست هر چیزی باشه. البته انتخاب شما هم با توجه به نتیجه ای که بهش رسیدی خوب بود.
ایده کلی داستان شما نسبتا ساده بود. غافلگیر نمی کرد. دلیل دستگیری...راه فرار...خبر اعدام روز بعد...همه اینا می تونستن کمی خاص باشن و این اشکال رو بر طرف کنن.
هم سلولیت زیاد معرفی نشده بود. می تونستی از یه شخصیت شناخته شده که همین ویژگی ها رو داره استفاده کنی. مثلا پیتر پتی گرو می تونست مناسب باشه.
شخصیت پنه لوپه عالی بود. طنز پستت که این جا کاملا وابسته به شخصیت پنه لوپه بود هم خوب در اومده بود. تمرکز پست روی همین دو قسمت بود.
شخصیت لرد با وجود این که حضوری بیشتر از یک دیالوگ کوتاه نداشت، خیلی خوب بود.
آخر پست عالی بود.
دور شو تمشک!