هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
خسته نباشید استاد.
حمله شروع شده!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
بفرمایید پرفسور! ایشون استرلیزه، تقدیم شما!


ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۴ ۲۳:۳۹:۵۸

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۳۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 320
آفلاین
سلام استاد!

ایشون، وِری وِری آن تایم، تقدیم شما!



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۸

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
جلسه دوم کلاس پیشگویی

زنگ کلاس‌ها به صدا دراومد و دانش آموزان که بعد از دیدن و شنیدن پیشگویی‌های وحشتناک و بعضاً شرم‌آور جلسه قبل، حاضر بودند دو زنگ پشت سر هم ریاضیات جادویی بروند ولی پیشگویی نروند، لعن و نفرین گویان یکی بعد از دیگری وارد کلاس می‌شدند و دور ترین صندلی خالی به تابلوی استاد را انتخاب می‌کردند.
کادوگان سوار بر اسبش وارد تابلوی جلوی کلاس شد، افسار اسب کوتوله را کشید و قبل از کوبیده شدن صورتش در قاب تصویر، متوقف شد! ژستی گرفت و نگاه متوقعانه‌ای به دانش آموزان انداخت. دانش آموزان بلاخره بعد از چند تا حرکت چشم و ابرو ژست مختلف، منظور او را فهمیدند و برای ترمز قهرمانانه‌اش، برایش دست زدند. کادوگان جوگیر شد و یک دور قهرمانی از درون تابلوهای دور اتاق زد!
دانش‌آموزان که تازه متوجه شده بودند به خاطر تابلو‌های آویزون در اطراف اتاق، هیچ‌جا از زیر نگاه کادوگان در امان نیستند، یقه‌های رداشون رو بالا کشیدن و لبه‌ کلاهشون رو پایین کشیدن و سرشون رو تا گردن توی کتاب‌هاشون خم کردن.
کادوگان بلاخره به تابلوی اصلی برگشت. دست کرد توی خورجین اسب کوتوله و یه دست فنجون نعلبکی رو بیرون کشید.
- خب هم‌رزمان! جلسه قبل پیشگویی از توی گوی رو با هم مرور کردیم، این جلسه پیشگویی از طریق تفاله چایی و قهوه رو داریم! دست کنید توی جامیزتون و فنجون نعلبکی ‌هایی که براتون گذاشتم رو در بیارید!

دانش آموزان طبق گفته کادوگان، دست توی جامیز کردن و فنجون نعلبکی‌هایی که روشون عکس شش در چهار کادوگان چاپ شده بود رو بیرون کشیدند. کادوگان بی مقدمه نعره کشید:
-دااابی! اون قوری رو بیار وسط!

ناگهان جن خونگی بو داده با دو تا قوری غول‌آسا که به طرز خطرناکی در دست‌های کوچیکش تلو تلو می‌خوردن و قطرات داغ چای و قهوه ازشون روی زمین و کفش و ردای ملت می‌پاچید، وسط کلاس ظاهر شد و شروع کرد به رفتن سر نیمکت تک تک دانش‌آموزان و پر کردن فنجون‌هاشون.

تکلیف این جلسه:

به تاپیک دفترچه خاطرات هاگوارتز رفته، چای یا قهوه را انتخاب کرده، یک پست راجب اتفاقات اون روز بنویسید.
تذکر: حتماً حداقل یک پیشگویی رو توی پستتون بگنجونید.
در جوار هم شمشیر بزنید!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۳۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 320
آفلاین
ویرایش: من که قبل از سه اسفند درخواست تمدید داده بودم!
اصن مهلتش سه اسفند بوده این کلاس؟
خو اون شب هر کار کردم نشد که تموم شه پستم!
همیشه با درخواست تمدید کوییدیچ موافقت میشد!
ولی کلاسای هاگ که شرکت کننده هاشم اینقده کمن تمدید نمیشه؟
اَی خدا حالا من چه کا کنم با این پست طولانی که کلی نوشتمش و کلی پاش فسفر سوزوندم؟




سلام استاد! خوبین؟
چیزه میگم من درخواست تمدید دادم چون بهم گفته بودن تا سه اسفند بیشتر نمیشه توی کلاس شما شرکت کرد و خب الان که شرکت میکنم نمیدونم چی میشه!
راستی تمرین یک و دو رو با هم ترکیب کردم!



بعد از ظهر همون روز، همون شنبه ی اول مهر- همون موجودی که اکثرا بهش میگیم خر- هاگوارتز بعد از تموم شدن تموم کلاس های اون روز، آخیش گویان خودش رو جلوی غروب خورشید وِلو کرده بود و با لیسیدن یک عدد بستنی قیفی که ته قیفش هم سوراخ بود و همه جا رو به گند میکشید از غروبِ پشت دریاچه لذت میبرد!

همه ی جادو اموزان بدبخت بیچاره ی مادر مرده هم، از فرط خستگی توی همون محوطه ی هاگوارتز وِلو شده بودن!
عصر، عصر وِلو شدن بود!
بعد از عبور از تعطیلات حس و حال هاگوارتز نبود! اصلا نبود! به هیچ وجه من الوجود ممکن نبود!
حتی عده ای از جادو اموزان کاملا در حس و حال تابستون و تفریحات تابستونیشون بودن!

از جمله، جوزفین مونتگومریه هاگوارتز ما، که انگار نه انگار که اول مهره و همه خسته ان و خیلی هم خسته ان، لب شیرونی یکی از برج های ستاره شناسی نیشسته بود و پاهاش و توی هوا تاب میداد و بدون کوچکترین هراسی و توجه به ارتفاع، با پیچ گوشتی زمختی به جون رادیوی ماگلی ای افتاده بود که به تازگی پیدا کرده بود!

-درست شو!
-خِششششش....(افکت رادیو ی نامیزون)
-دِ میگمت درست شو!
ِخشش...خشش...

رادیوی مذکور هیچ شباهتی به رادیو نداشت! شاید مونتگومری چون تاحالا رادیو ندیده بود احساس میکرد ایشون که توی دستش بود رادیوست ولی نبود!

مونت گومری همینجور که سختکوشانه درحال تعمیر شۓ توی دستش بود آواز خیلی خزی رو زیر لب زمزمه میکرد!
-دونه دونه، دونه دونه، یه حسی که الان بینمونه...

زینگ زینگ

-علو...
-علو...
-خو علووو...
-علو مونت!
-عه ریمونده! ریموند!
-میگما مونت صدات خیلی باحال بود کل تالار ریون با صدای تو خودشون و تکون دادن، خودا ازت نگذره کمرم گرفت تو قر دادن...
-علو... رِی چی میگی؟ صدای کی باحال بود؟ علو... ری؟

مونتگومری که طبق همیشه هرکی باهاش تماس میگرفت شارژش تموم میشد حیرون شده بود و از طرفی حالا با توجه بیشتری به رادیوی داخل دستش نگاه میکرد!
شاید...
-آی خاک به سرم این رادیو نیست، فرستنده رادیوست!

مونت حالا به این نتیجه رسیده بود که شاید ابروش کاملا از دست رفته باشه ولی...
ولی برق شرارت بر اشک خجالت توی چشم هاش غلبه میکرد!

مونت گومری صدای خودش رو کلفت و زمخت کرد و با صدای رسا رو به گیرنده رادیو شروع به صحبت کردن کرد.
-با تشکر از جوزفین مونتگومری بابت اجرای زیباشون سراغ استعداد برتر بعدی مسابقه ی عصر جدید رادیویی میریم! این شوما و این برترین استعداد حال حاضر دنیا در زمینه ی پیشگویی!

چند ده متری پایین تر، تالار خصوصی ریونکلاو

اعضای شاد و شنگول ریون که کلی با اهنگ پخش شده از رادیو قر داده بودن حالا با خستگی مضاعف اولین روز تحصیلی و چند دقیقه ای رقص وحشیانه گوشه و کنار تالار ولو شده بودن و با چشمانی بسته به رادیوی قدیمی روی شومینه گوش میدادن!
-پیشگویی های من در مورد گروهی از نخبگان ریونکلاوه! مسلما همه ی شنوندگان عزیز با چهره های برتر المپیاد های علمی هاگوارتز آشنایی دارن!
بله درسته همون شیش نفر معروف!
اول از همه سراغ سر دسته ی این گروه میریم!
سو لی! ناظر سابق تالار ریون حالا راه بزرگی رو در پیش گرفته که به آینده ای درخشان ختم میشه! امسال سولی موفق به کسب رتبه ی برتر کنکور سراسری جادوگران خواهد شد!

سولی که گوشه ی تالار زیر کلاه نقابدارش چهره ی ذوق مرگ شده اش رو پنهون میکرد از هوش رفته بود!

-نفر بعدی اما... هیچ اینده ی درخشانی نخواهد داشت! وزیر این روزهای وزارتخانه به زودی بر اثر حل شدن در ماده شوینده ای جدید از میان ما خواهد رفت!

گابریل که به سختی به لکه ی گوشه ی گوشیش وَر میرفت با نگاهی اسفناک رادیوی تالار و مورد عنایت قرار داد و سریعا به کار خودش با گوشی کثیف شده اش ور رفت!

-نفر سوم! د.ر، ملقب به ناظر ریون، به زودی در اختلاس ناظرین هاگوارتز شرکت خواهد کرد و از میان ما به جمع بهتر از ما خواهد رفت!

وضعیت دروئلا روزیه در این لحظه توی تالار بسیار بغرنج بود! در حدی که کتاب بزرگی رو جلوی صورتش باز کرد و خودش رو از نگاه خیره بقیه دور کرد!

-نفر چهارم! جوزفین مونتگومری! دختر مو قرمز و بلای این روز های تالار ابی به زودی به عنوان دختر برتر هاگوارتز انتخاب خواهد شد!

جوزفین که خودش هم از حرف خودش تعجب کرده بود با لرز کوچیکی که برای لحظه ای کوتاه به بدنش افتاده بود ادامه داد!
-نفر پنجم، پنه لوپه کلیر واتر، به زودی شرکت نوشابه ای جدید تاسیس خواهد کرد، نوشابه ای با طعم کرفس که رو دست کوکا بلند خواهد شد!
و در اخرررر... گوزن ریون! متاسفانه باید به عرضتون برسونم در سال تحصیلی جاری شما شاخهاتون رو از دست خواهید داد! از اونجایی که نصف مغز شوما تو شاختونه این ترم مشروط میشین، بله درسته، شما به درجه ی والای مشروطی خواهید رسید!


ایشون نقاشیمون!
بله اصلنم عکس نیست و اصلا هم از توی نت سرچ نشده و خود خود خودمم کشیدمش! (یادی از تقلب های مدرسه ای میکند)



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
سلام ریموند، همرزم! ما خوبیم، تو چطوری فرزند؟

متاسفانه اختیار تمدید دست من نیست، از مدیران پرسیدم و موافقت نشد، شرمنده‌ی گل روی شما همرزم.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۳۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 320
آفلاین
سلام پروفسور! خوبین؟

پروفسور امکانش هست که کلاس شما تمدید شه؟
یه مدت کوتاه چی؟ خعلی کوتاه!



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۹:۱۲
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 280
آفلاین
تکلیف قسمت اول.

پروفسور سر کادوگان بعد از گفتن تکلیفش به ملت آزاد باش کامل داد و خودش برای چند دقیقه ای به wc مراجعه کرد. همین باعث شد که ملت نفس راحتی بکشن و آبروی از دست رفتشونو مقداری برگردونن.
آستریکس به همراه ریموند و هیزل سر یه میز نشسته بودند ؛ که هیزل دست بکار شد و گفت:
_ خب پیشگو بهتر از من که نیست... حالا شمام میبینید که گوی منو یکی از بهترین جادوگر ها نشون میده.

هیزل که دستی روی گوی کشید و توی گوی بلافاصله دودی پخش شد و شروع به نشون دادن آینده کرد.
هیزل درحالی که با لباس خواب گلگلی اش روی تخت تو خواب نازی فرو رفته بود عده ای سوسک مصری جنتلمن به همراه لیدی و پیرنسس هایشان روی گونه و شکم وی قرار های عاشقانه گذاشته بودند و درحال لاو ترکوندن بودند... حتما دلیلشم استفاده مداوم هیزل از عطر ادکلن های معروف و برند بوده ؛ هیزل که بدجور محو لاو ترکوندن سوسکا شده بود گوی بقیه ماجرا رو به علت دارا بودن محتوای +18 قطع کرد و ادامه نداد. { گوی هاهم فهمیده هستن. }
بعد هیزل که نمیدونست آبروش رفته یا چی با دستاش چشماشو گرفت و ثانیه شماری میکرد تا بره تالارشون و چند صد باری حموم و کل تالارو قرنطینه کنه. حالا نوبت ریموند بود ؛ ریموند که بخاطر شاخ های شاخی که داشت یه نیم متری با فاصله نشسته بود ولی موردی نبود و میتونست گوی رو ببینه.
گوی شروع کرد به نشون دادن ؛ ریموند روی تخت مخصوص گوزنی اش خوابیده بود و از طرفی درحال مک زدن انگشت شستش بود که ناگهان یه نفر بطوری که صورتش رو پوشونده باشه نزدیکش شد. دستشو اروم داخل جیب رداش کرد و ابر سوهانی بیرون کشید. ریموند بیچاره از همه جا بی خبر درحال غلط زدن روی تختش بود که شخص مجهول با خنده ای شیطانی شروع کرد به سوهان کشیدن شاخ های ریموند.
البته گوی بعلت اینکه اگه بیشتر از این نشون میداد امکان سکته نیمه ناقص ریموند وجود داشت ، فیلمو قطع کرد و ادامه نداد. آستریکس نگاهی به ریموند که روی گوی خشکش زده بود کرد و به ارومی دستشو روی شونه اش گذاشت و او را صدا زد.
_ ریموند! خوبی؟!
_ آ...آ...آستری...کس... من...این... نفله... عنتر برقی ..کوفتی... لعنتی... بوووووق...بووووووقی...{ بعلت محتوای غیر اخلاقی این پارتو اسکیپ می کنیم. }

ریموند که همچنان فش میداد کلاسو ترک کرد و حالا نوبت آستریکس بود که به سراغ پیش گویی بره...
_ خب ، پیشگویی می کنیم ؛ به نیت نرفتن آبرویمان ؛ قربتن الی الله.

گوی شروع به نشون دادن کرد ؛ نصف شبی باز هم خوابگاه پسرونه گریفیندور؛ همه ملت تو خواب عمیقی بودن البته بجز یکی ، آستریکس! که خون آشام بود و توی این ساعتا اکثرا بیدار بود. طبق معمول چشماش باز میشه و از تخت پایین میاد... نگاهی به دور بر میندازه تا از خواب بودن بقیه مطمعن بشه. بعد از اینکه میبینه همه خوابن آروم و یواشکی به بیرون از خوابگاه میره. حرکات آستریکس خیلی مشکوک بود و معلوم نبود قصد انجام چه کاریو داره ولی خیلی مواظب بود که کسی نبینتش. حالا اون به تالار رسیده و روی مبل روبروی شومینه نشسته بود. برای بار هزارم منطقه رو چک کرد , دستش رو داخل جیب رداش کرد و چیز مرموزی رو بیرون اورد ؛ نی رو داخلش کرد و شروع به مکیدن کرد ؛ تو تاریکی معلوم نبود اون چیز چی هست ؛ یک اکثیر برای تقلب تو امتحان؟! ، یک معجون برای انجام دادن یکاری؟! و... هرچیزی میتونست باشه.
آستریکس بعد از اینکه اون نوشیدنی مرموز رو تموم می کنه داخل شومینه میندازتش و بعد زودی پامیشه و به خوابگاهش برمی گرده ولی بی خبر از اینکه یکی از دخترا که به wc برای اتمام حجت ، رفته بود دیدتش... حالا اون دختر نزدیک شومینه میشه و از دیدن چیزی که درحال سوختن بود بدجور شوکه میشه.
_ اوه مای گاد!

وی به پاکت شیرقهوه میهن خیره میماند.

پیشگویی آستریکس تموم میشه و این به این معنیه که اون باید شبارو بیشتر مواظب باشه. تقریبا نیم ساعتی گزشته بود و خبری از پروفسور کادوگان نبود و چند نفری از بچه ها نیز از شدت نگرانی دنبالش رفته بودن.

از طرفی صدای بچه ها هم به گوش میرسید که درمورد پیشگویی هاشون حرف میزدند. به عنوان مثال فنریر که پیشگویی شده بود یک پیتزای سبزیجات با سس کلم بروکلی میخوره یا مثلا وین هاپکینز که پیشگویی شده بجای خواب تو زیر زمین مجبور میشه روی برج ستاره شناسی و معلق روی هوا بخوابه.

تکلیف قسمت دوم.

مه و غبار داخل گوی میچرخد و به با آستریکس که خیره بهش بود آیندشو نشون میده.

سال اخر تحصیلی ، زمستون

آستریکس که تو محوطه قلعه درحال قدم زدن بود و شیشه خون اش را سر می کشید و درحال چیدن برنامه های اخر هفته کریسمس { زارت! معلوم نی ننش کریسمس میگرفته... ددش کریسمس میگرفته که اینم بخواد بگیره } بود که یهو از نا کجا اباد یه جغد منگلی نامه ای کوبوند تو صورتش و رفت.
آستریکس که اخماش تو هم بود پاکت نامه رو باز می کنه و اولین چیزی که توجهشو جلب می کنه مهر و اسم وزارت خونه بالا و پایین برگه بود. شروع به خوندن می کنه...

نقل قول:
با سلام. جناب آستریکس جادو آموز مدرسه علوم فنوم و...هاگوارتز. مفتخریم به حضورتون اعلام کینم که به دلیل بالا رفتن قیمت دلار {هر دلار هشت پنج قالیون} متاسفانه دیگر نمی توانیم تغذیه خون شمارو تامین کنیم و دیگر خبری از شیشه خون های گرم و تازه و اصل امین اباد نیست. ولی خوشبختانه برای اینکه بتونید جلوی اشتهای شمارا را گرفته و ملت رو جرواجر نکنین ما تصمیم گرفتیم که شیشه خون های دست دوم و تولید داخلی رو به بوفه مدرسه بفرستیم شاید یکم سرد باشن ولی مثل قبلیا گرم هستن . همین دیگه. به امید ندیدار. با تشکر. وزارت سحر و جادو واحد گور به گور شده.


آستریکس بعد خوندن نامه نفهمید چطوری اونو تو دستاش مچاله کرد و توی یه چشم بهم زدن نیستو نابودش کرد... اون بدجور عصبی و ناراحت بود. از طرفی به این فکر میکرد که چطوری اون خون های دست چندم و قندیده رو قراره بخوره و باهاشون زندگی کنه.

پیشگویی تموم و گوی تو خالی شد. آستریکس که بدجور عرق کرده و به فکر فرو رفته بود ناگهان به خودش اومد و با خودش فکر کرد که باید از همین الان هرچی خون تازه و گرم هست رو انبار کنه و حتی چند نفریم اگ مجبور شد بدزده و برای مواقع ضروری نگهشون داره.
اینم نقاشیمون آینده بدبختمون


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۱۵ ۱۲:۲۳:۵۲
دلیل ویرایش: بیب بیب

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱:۳۶ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
آغاز جلسه چهارم ترم 23 هاگوارتز


تدریس کلاس پیشگویی در طی فصل زمستان بر عهده اساتید گروه گریفیندور میباشد.

پست تدریس پایین این اطلاعیه س! اشتباه نکنید یه وقت!




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۸

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
ترم جدیدی از کلاس‌های درس در هاگوارتز آغاز شده بود و دانش آموزان، هفت صبح شنبه، «متنفرم از ته دل من از اول مهر» گویان از خوابگاه های خود بیرون آمدند تا با دیدن برنامه کلاسی آن روز صبح، آه و ناله‌شان چند برابر شود:
- دو جلسه پشت سر هم پیشگویی؟
- اونم با کادوگان؟ کادوگان از کی تا حالا پیشگو شده؟

دانش آموزان همانطور نق زنان و شکایت کنان از پله‌های مارپیچی بالا آمدند و به اتاق پیشگویی رسیدند. بوی خفقان آور عودهای مختلف و شمع‌های زینتی که در همه جا به چشم می‌خوردند اتاق را پر کرده بود. حداقل آن همه شمع یک مقدار نور به اتاق می‌تابانید، چرا که همه‌ی پنجره‌ها و سوراخ سمبه‌های اتاق با پارچه‌های ضخیم زشتی مزین به نقش و نگار جنگنده‌های باستانی پوشانده شده بود. استاد کادوگان، دستار بنفش خال خالی ای را به مثال مرتاضان هندی دور سر خود پیچانده بود و برای اولین بار زره جنگی اش را با ردای بلند پر نقش و نگاری عوض کرده بود. در واقع اگر به طرز تابلویی تابلو نبود، امکان نداشت کسی او را بشناسد.
- خوش آمدید همرزمان! یعنی هم قسمتان! باشد که دست سرنوشت ما را یاری کند دور هم پرده از اسرار هاگوارتز برداریم!

توجه دانش آموزان اندکی بیشتر به صحبت های کادوگان جلب شد. آیا کادوگان تصمیم داشت چیزی را برملا کند؟ اما شوالیه که که آشکارا از جلب توجه لذت می‌برد، با ادا و اطوار غلیظ شده گوی پیشگویی را از میز رو برویش برداشت و از این تابلو به آن تابلو، دور اتاق گشت و برای دانش آموزان پیشگویی کرد:
- به به به، ببین کی رو اینجا داریم! فنریر گری بک! طالعت سیاهه ، از قلب قیرگونی شده‌ات سیاه تر، تا همین آخر امسال سه بار توسط گرگ های درنده جویده میشی و مرگخوارها با ریپارو تیکه تیکه هات رو به هم میچسبونن...

فنریر گری بک که به رفتار کادوگان عادت داشت شانه‌ای بالا انداخت و به جویدن ناخونش ادامه داد.
- تو! فرزند جوان! تو طالعت مثل همین خرچنگ ددمنش سیاهه، منتها مال تو تهش یه ذره نوره! به زودی به روشنایی میپیوندی، بهت تبریک میگم!
- نمیخوام خوب!

اما کادوگان توجهی به پالی چپمن که حسابی لجش درآمدهماند نکرد. کاملاً برعکس، قیافه اش مانند استادی که شاگرد نور چشمی اش را ببیند، به لبخندی مزین شد:
- به به به، آرتور، دانش آموز دلبندم! طالعت روشنه هم رزم! امسال به لطف مرلین بچه هشتمت هم به دنیا میاد...

کادوگان حتی به قیافه‌ی «تو رو مرلین آبرومون رو نبر کادوگان!» آرتور هم توجه نکرد و گوی به دست به چرخیدن دور کلاس ادامه داد و برای تک تک دانش آموزان، پیشگویی‌هایی عجیب و غریب بلغور کرد.

تکلیف:
قسمت اول
دست به کار شوید! گوی پیشگویی را در دست بگیرید و به دلخواه برای پنج نفر از اهالی جادوگران در دو سه خط پیشگویی کنید! (پنج نمره)

قسمت دوم
برای سال تحصیلی جدید خودتان در حداقل دو پاراگراف و با رسم شکل پیشگویی کنید!
(نوشتار بیست نمره، نقاشی پنج نمره)

بخت و اقبال یارتان همرزمان!



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.