اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

انتخابات وزارت سحر و جادو

بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

برنامه زمان‌بندی بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

  • ثبت نام از کاندیداهای وزارت سحر و جادو: 14 تا 18 تیر
  • اعلام اسامی نامزدهای نهایی انتخابات: 19 تیر
  • فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی: 20 تا 24 تیر
  • رأی‌گیری نهایی: 25 و 26 تیر

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ: منظومه چهارگانه اشعار
ارسال شده در: دیروز ساعت 10:04
تاریخ عضویت: 1403/01/31
تولد نقش: 1403/02/08
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:35
از: مرز بین نور و تاریکی
پست‌ها: 123
آفلاین
عشق هیولای عجیبی‌ست؛ با پروراندن شوق و میل غیر قابل کنترلی به قلبت زخم ها می‌زند و نمکی از ترس به روی آن می پاشد.
ترس از دست دادن. ترس نبودن. ترس نخواستن. هرچه این احساس در تو عمیق تر باشد زخم ها و سوزش وسیع تری نصیبت می‌شوند.
هر قدمت را در این راه با ترس و لرز برمی‌داری، مبادا که او برنجد؛ هر پیام را چند بار ویرایش میکنی مبادا که بد به نظر برسد. هر پیامش را به چشم میکشی حتی اگر تنها یک استیکر باشد.
عشق جنونی زیباست. تنشی غیر قابل کنترل در بند بند وجود است که گاه آرزو میکنی کاش نبود اما بی درنگ زبانت را گاز میگیری.

جگرت خون می‌شود اما او نمی‌بیند. برای او زندگی میکنی اما او نمی‌داند.
عاشق معمولا پایان تلخی نصیبش می‌شود اما چندان برایش مهم نیست. زیرا به تلخی مسیر عادت کرده است...

باورم کن
عشق یک طرفه از شکست عشقی بد تر است. عشق یک طرفه مسیری بی پایان و دردناک دارد. در بیابان سوزانی قدم می‌گذاری که هر قدم پایت را می‌سوزاند ولی مقصدی نمیبینی. میسوزی ولی نمیرسی؛ میسازی ولی کسی وارد خانه ی تو نمی‌شود. تحملش کار هرکسی نیست. میترسی از خودت خرج کنی چون معلوم نیست بازگشتی دارد یا نه. ترس، ترس ترس.
اما شکست خوردن در این راه شیرین است. خاطراتی را از دختری حمل میکنی که زیبایی و مهربانی اش بی انتها بود. به بختت آفرین میگویی که چندی توانستی با او هم کلام شوی.
احساست را به خاطر می‌آوری و به خود میبالی.
باورم کن؛ عشق یک طرفه از شکست عشقی بد تر است

عاشقان صبر ایوب دارند

زاخاریاس، بدون اسمیت
معروف به زاخار فرعی
زیبا ترین لبخند ها بزرگ ترین درد ها رو تحمل میکنن .
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: منظومه چهارگانه اشعار
ارسال شده در: یکشنبه 7 مرداد 1403 11:25
تاریخ عضویت: 1402/10/11
تولد نقش: 1402/10/13
آخرین ورود: دوشنبه 19 شهریور 1403 12:23
از: خلافکارا متنفرم!
پست‌ها: 268
آفلاین
همان‌طور که ابرهای سیاه اندوه دورم را گرفته بودند،
همان‌طور که آسمان آبی خودش را از ما پنهان می‌کرد،
نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم، قدرت کافی نداشتم!
اما یک روز صبح از خواب بیدار شدم،
آسمان آبی بود، خورشید درخشان و تو در کنارم.
ابرهای سیاه را از من دور کرده بودی،
اندوه را از من گرفته بودی و خوشحالم کرده بودی!
هیچ تشکری برای تو به اندازه‌ی کافی نبود،
اما حالا نوبت من است که به تو کمک کنم.
با یه کتاب می‌شه دور دنیا رو رفت و برگشت، فقط کافیه بازش کنی.
پاسخ به: منظومه چهارگانه اشعار
ارسال شده در: جمعه 5 مرداد 1403 20:23
تاریخ عضویت: 1403/01/06
تولد نقش: 1403/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 07:04
از: وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
پست‌ها: 107
آفلاین
آن لحظه که اولین بار دیدمت را یادت هست؟
درخشش چشمان دریایی ات را یادت هست؟
زندگی آن زمان چه زیبا بود!
لحظه های خوشی امان چه کوتاه بود!
ما بودیم و سرمستی جوانی؛
بدون حضور همان که می دانی.
اکنون آن پرده تو را می برد به جایی که نمی دانم؛
برنخواهی گشت؛ می دانم، می دانم!
کاش می توانستم نگذارم بروی؛
مگر قول ندادی بی من جایی نروی؟
چرا سر قولت نماندی؟
مگر نباید با من می ماندی؟
زمان با هم بودنمان در شیون آواراگان
پرسه زدنمان در میان درختان
هرگز تکرار نمی شوند؛
هرگز بر نمی گردند؛
آن چشمان دریایی، دگر مرا نمی نگرند؛
آن لبهای لعل گون، دیگر نمی خندند...
آیا آن زمان که من هم پرواز می کنم و دگر بار به سویت می آیم؛
منتظرم می مانی؟ می فهمی کجایم؟
نبودنت تنهایی را دگر بار به من هدیه می کند
و مطمئنم این هدیه را دوست نخواهم داشت.
اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر
پاسخ به: منظومه چهارگانه اشعار
ارسال شده در: پنجشنبه 21 تیر 1403 00:31
تاریخ عضویت: 1403/01/31
تولد نقش: 1403/02/08
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:35
از: مرز بین نور و تاریکی
پست‌ها: 123
آفلاین
از آخرین پیام پنج روز گذشته

(با لحن آرام و تا حدی دلنوشته خوانده شود)


از کجا شروع کنم؟

نقل ماجرایی را که یک عشق چقدر میتواند در آن بزرگ باشد

عشقی کهن تر از دنیای فانی،

شیرین تر از لذت لب ها

و عمیق تر از اقیانوس پشت پلک هایش

حقیقتی ساده در وصف قانون این دنیا

احساساتی بی ریا و اعترافی بی تزویر


از کجا شروع کنم؟

با اولین سلامش

معنایی وسیع به دنیای پوچم داد

به جهان قسم که گرم تر از حرارت عشقش وجود نخواهد داشت

نه در زمان، و نه در مکانی دیگر

با اولین قدمش در این دنیا

هدیه ای ویژه از به زمین عطا کرد

هدیه ای مفتخر از جنس افتخار

برای این تولد مبارک

با اولین قدمش در زندگی‌ام،

شروع به پر کردن قلبی خالی‌ از خاص ترینِ چیزها کرد

خاص مثل موهایی به تاریکی کهکشان بی پایان،

دست هایی روشن تر از شیشه،

لبخندی معصوم و نگاهی سرکش،

با ظاهری چو طلعت خورشید و باطنی از جنس نور مهتاب

به راستی کِی می توان با یاد او تنها بود؟

به نظر تو ی خاننده، آیا میتوان طول عشق را با ساعت اندازه گرفت؟

شاید؛ ولی قطعا برای آن به به ساعتی نیاز دارم که در دست خداست

احتمالا تا پایان تمام مسیر زندگی ستارگان طول خواهد کشید...

و شاید هم تا ابد

افسوس که اینک او تنها در دلم با من زنده است

چه خوش بود زمانی که بعد از مرگش،

فکر او را از دلم بیرون کردم و او برای اثبات عاشقی‌اش

از پنجره سرم وارد شد

حال و اکنون من با هم صحبتی او میگذرد

من در کلام با او صحبت میکنم و او با یادآوری خاطرات پاسخ میدهد

من در کذشته جا ما مانده‌ام

قبل از او در تمام جمع ها تنها بودم

بعد از او در تمام دنیا

چه چیز غمناک تر از خوابیست که از زندگی شیرین تر است؟

چه چیز شور تر از اشک هایم، زمانیست که از خواب تو بیدار میشوم؟

شاید دیگران تو را در خاک در رها کرده باشند

شاید با پاک کن روانشناسان یاد تو را از دل پاک کرده باشند

ولی من نقش تو را دل کندم و بر دیوار زندگی کوبیدم

از چشمان تو نگاه کردم و با دستانت جهان را در آغوش کشیدم

تو نرفتی، من رفتم. من تو شدم و خود قبلیم را در زمان رها کردم

باشد که آسوده بخوابی نادیه عزیز



با تشکر، زاخاریاس اسمیت
ملقب به زاخار اصلی


nadie رو به اسپانیایی سرچ کنید.
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در 1403/4/21 0:36:04
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در 1403/4/21 0:43:40
زیبا ترین لبخند ها بزرگ ترین درد ها رو تحمل میکنن .
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: برای تو می‌سرایم ای دفتر دیوان اشعار
ارسال شده در: جمعه 15 تیر 1403 00:18
تاریخ عضویت: 1403/01/31
تولد نقش: 1403/02/08
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:35
از: مرز بین نور و تاریکی
پست‌ها: 123
آفلاین
میدونم قرار بود اسپم نکنم ولی آخریشه بو خودا

دیدمش
گفتم منم
نشناخت او

نیما یوشیج
زیبا ترین لبخند ها بزرگ ترین درد ها رو تحمل میکنن .
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: برای تو می‌سرایم ای دفتر دیوان اشعار
ارسال شده در: جمعه 15 تیر 1403 00:10
تاریخ عضویت: 1403/01/31
تولد نقش: 1403/02/08
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:35
از: مرز بین نور و تاریکی
پست‌ها: 123
آفلاین
در درگهی که از دربش به تا قبرش
بزرگ ترین برد های من
بردگی برده ای بالا تر از قبلیست
به دنبال برق چشمانم نگرد.

زیرا در روزی که مرگ را نیاز آزادی خود دید
بر زیر آسمان غروب، در حال تماشای زردی آفتاب رز نما
زندگی اش را به زندگان بخشید

بخش اول: در سرایی که از ابتدا تا انتهای آن بزرگ ترین پیشرفت من خدمت به خادمیست که از خادم قبلی مقامی رفیع تر دارد، به دنبال شوق در چشمانم نگرد.
(تمرکز روی واج آرایی ب & ر هست به اضافه ی مصوت -ّ)

بخش دوم: چون نگاه زنده‌ی چشمانم، در زمانی که مرگ را تنها راه آزادی خود دید؛ در برابر غوب نور زرد خورشید که مانند گل رز، به رنگ سرخ در آمده بود به جمع مردگان پیوست.
(تمرکز روی واج آرایی ر، ز ، ی هست)
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در 1403/4/15 0:21:26
زیبا ترین لبخند ها بزرگ ترین درد ها رو تحمل میکنن .
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: دفتر شعر هافلپاف
ارسال شده در: جمعه 20 بهمن 1402 00:33
تاریخ عضویت: 1402/04/15
تولد نقش: 1402/10/15
آخرین ورود: امروز ساعت 04:27
از: دنیا وارونه
پست‌ها: 242
آفلاین
“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …
پاسخ به: دفتر شعر هافلپاف
ارسال شده در: شنبه 7 بهمن 1402 01:50
تاریخ عضویت: 1402/10/24
تولد نقش: 1402/10/25
آخرین ورود: یکشنبه 16 دی 1403 01:21
از: همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
پست‌ها: 153
آفلاین
دفتر شعرم را، باری دگر باز می کنم
شعر نوشتن را، با درد آغاز می کنم
شعر من، از خون جگر جان من است
پس دل کوکم را، بحر زدن ساز می کنم

دل غمگین است، محزون و رنجیده است
حال که فضا مسموم، بساط برچیده است
گویی برو عشق را، از عمق تو پی کن
گویم تو شو عاشق، دل همه چیز دیده است

ما ای مرلین گفتیم، کمر به نیک بستیم
گفتیم، هستیم، بر آن عهدی که بستیم
دنیا، جهانی داشت پر بود ز نامردی
همه ز بر رفتند، ما بودیم و ما هستیم

حال، تو خواه آن کن، هر آنچه که خواهی
ما نه گوییم این چه؟! نه بر کشیم آهی
ضرر رسد به توست، سودی که مارا نیست
پس تو برو لطفا، راهی نیست که تباهی
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در 1402/11/7 1:55:21
.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: دفتر شعر هافلپاف
ارسال شده در: دوشنبه 18 دی 1402 11:07
تاریخ عضویت: 1402/04/15
تولد نقش: 1402/10/15
آخرین ورود: امروز ساعت 04:27
از: دنیا وارونه
پست‌ها: 242
آفلاین
صدتا بچه

دسته به دسته

در گروه های خود

یکجا نشستن

هر بچه ای هست

با هوش و دانا

قلب مهربانی

در سینه آنها

بچه ها را

گذاشتن با هم

در گروه های خود

مرلینا شکرا

هم نابغه و سخت کوش

هم خفن هستن

زردند و زیبا

هافلیا هستن
پاسخ به: کارگاه هنر ریونکلاو
ارسال شده در: جمعه 29 بهمن 1400 19:26
تاریخ عضویت: 1400/11/25
تولد نقش: 1400/11/28
آخرین ورود: یکشنبه 22 تیر 1404 11:42
از: بچگی دلم می خواست...
پست‌ها: 94
آفلاین
از روز و روزگاری
یکی شده بود فراری
نداشت اون کار و باری
این بود که یک روز سرچ هاش
سر در آورد از یه سایت
اون وقت بود که شد خوش حال
چون که تو هاگوارتز بود جاش
اما می کرد هنوزم
یه چیز اونو ناراحت
اونم این بود که هر وقت
می کرد اون فعالیت
تو سایت جادوگران
پرنده پر نمی زد
که بیاد بده ادامه
رول هاشو بی بهونه
فعالیت کنه اون
بکنه نقد پستاشون

شاعر : سوزانا هسلدن

♤♤
ببخشید دیگه اگه داغونه ،
ولی حق نوشتم دیگه
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در 1400/11/30 13:56:57
خواستن توانستن است.
Do You Think You Are A Wizard?