پایان تور سوم سالازار اسلیترین در کوچه دیاگون
توجه: موضوع این تاپیک بسته نشده است و شما همچنان میتوانید پس از اتمام تور، داستان را ادامه داده و به پایان برسانید. خلاصه گسترده: کوچه دیاگون در حال سپری کردن روزی عادی و شلوغ بود که ناگهان انفجاری مهیب سکوت را شکست. مغازه الیواندر در یک لحظه نابود شد و دود و آتش سراسر کوچه را فرا گرفت. اندکی بعد، هواپیماهای ماگلها موشکهایی به سوی مغازهها شلیک کردند و تانکها و سربازان مسلح وارد کوچه شدند. جادوگران بهسرعت دستگیر شدند و جاروی پرنده آنها نیز در همانجا شکسته شد. ژنرال ماگلها رسماً نابودی کامل جادوگران را اعلام کرد. در این میان، تنها گروه کوچکی از جادوگران موفق به فرار شدند و اکنون بهصورت مخفیانه اوضاع را زیر نظر دارند.
ریگولوس بلک، گابریل دلاکور، ترزا مککینز و سیگنس بلک تصمیم گرفتند تیمی تشکیل دهند تا در برابر ماگلها مقابله کنند. پیش از تدوین نقشه اصلی مبارزه، به این نتیجه رسیدند که یافتن تام ریدل میتواند کمک شایانی به آنها کند. تام، که خود ماگل است، با توجه به شناختش از دنیای ماگلها، میتواند در طراحی استراتژی جنگی بسیار مؤثر باشد. بنابراین، این چهار نفر به سمت محلی که احتمال میدهند تام ریدل در آن مخفی شده است، حرکت میکنند.
در طرفی دیگر، تام ریدل از ماگل بودن خود استفاده میکند و با فریب دادن ماگلها، لباس نظامی آنها را به دست میآورد تا بتواند بهصورت آزادانهتر در دیاگون رفتوآمد کند و به نجات جادوگران کمک کند. اما نقشهاش همان ابتدا با شکست مواجه میشود؛ چراکه ماگلها از او میخواهند برای اثبات وفاداریاش دختربچهای جادوگر را بکشد. با وجود اینکه تام ریدل معمولاً دلش برای موجودات زنده میسوزد و شخصیتی دلسوز دارد، احساس میکند اگر این کار را انجام ندهد، خودش نیز کشته خواهد شد. بنابراین، تصمیم میگیرد جان یک جادوگر را فدای نجات تعداد بیشتری از جادوگران کند و این قتل را انجام میدهد. این صحنه را گابریل مشاهده میکند و سوءتفاهمی میان گروه چهار نفره و تام به وجود میآید.
کمی بعدتر، تام دیگر نمیتواند این اقدام خود را تحمل کند و دچار آشفتگی ذهنی میشود. او با سه سرباز ماگل درگیر میشود و این صحنه را نیز اعضای گروه میبینند و برای کمک به او میشتابند. با اینکه هنوز به او اعتماد کامل ندارند، اما تا حدی دلیل او برای قتل دختربچه را میپذیرند.
حال این گروه پنجنفره در مسیر خود به بانک گرینگوتز به دوریا بلک برخورد میکنند که پناهگاهی برای خود آماده کرده است. دوریا به آنها میگوید از ماگلها شنیده که جادوگران دستگیرشده را به محلی به نام "کلینیک" منتقل میکنند. ترزا توضیح میدهد که این کلینیک محلی برای انجام آزمایشهای خطرناک روی موجودات زنده است و جادوگران اسیر احتمالاً در آنجا تحت آزمایشهای وحشتناک قرار خواهند گرفت.
این شش نفر که متوجه میشوند باید هر چه سریعتر اقدام کنند، تصمیم میگیرند کمک بیشتری جذب کنند. سیگنس به آنها میگوید که همان روز سالازار اسلیترین را در دیاگون دیده است. بنابراین، دوریا، سیگنس، ترزا و گابریل به دو مکانی که احتمال میدهند سالازار در آن حضور داشته باشد، میروند. در همین حال، تام و ریگولوس در محل باقی میمانند تا ماگلها را سرگرم کنند و انتقال جادوگران به کلینیک را به تأخیر بیندازند.
در این میان، دوریا به گروه توضیح میدهد که از جادوی سیاه باستانی خطرناکی به نام "طلسم خون" آگاهی دارد که میتواند سالازار را احضار کند. با این حال، این طلسم خطر بالایی دارد؛ چراکه اجرای آن باعث خروج مقدار زیادی خون از بدن او میشود و ممکن است به قیمت جانش تمام شود.
سرانجام، این چهار نفر توسط گروهی از سربازان ماگل دستگیر میشوند و دوریا که چاره دیگری ندارد، طلسم خون را اجرا میکند. ماگلها که تصور میکنند دوریا دیگر ارزشی ندارد، او را زخمی رها میکنند. اما تام که از این موضوع مطلع میشود، با استفاده از موقعیتش بهعنوان ماگل، آنها را قانع میکند که دوریا رهبر جادوگران است و ارزش بسیار بالایی دارد. این امر باعث میشود ماگلها دوباره برای یافتن دوریا بازگردند.
طلسم خون بهجای سالازار، الستور را از جهنم احضار میکند. الستور که در جادوی سیاه قدرت زیادی دارد، وضعیت دوریا را بهبود میبخشد و با استفاده از طلسمهای خشن تلاش میکند توجه سالازار را جلب کند و او را احضار نماید. الستور که از نیتهای سرد و خودخواهانه سالازار آگاه است، به او مشکوک میشود. سرانجام، سالازار احضار میشود و دوئلی کوتاه میان او و الستور رخ میدهد. در نهایت، سالازار موفق میشود الستور را قانع کند که خیانتی به جادوگران نکرده است.
با کاهش تنشهای داخلی، سالازار، الستور و دوریا باید با ارتشی از سربازان ماگل مقابله کنند تا جادوگران اسیر را نجات دهند. دوریا با وجود وضعیت جسمی ضعیفش، سپری جادویی برای محافظت از آنها ایجاد میکند و سالازار و الستور با قدرت جادوی سیاه، ۱۲۰ سرباز ماگل را از بین میبرند. در لحظات پایانی، سرهنگ ماگلها سعی میکند با شلیک گلوله، دوریا را از بین ببرد؛ چراکه فکر میکند او رهبر جادوگران است. اما تام ریدل با فداکاری خود، جلوی گلوله را میگیرد و کشته میشود. نتیجه این فداکاری و نبردهای سخت، نجات جادوگران اسیر از جمله گابریل، ترزا و سیگنس است که حالا به جمع دوریا، سالازار، الستور و ریگولوس پیوستهاند.
بعد از مرگ تام ریدل، روحیهی جادوگران حاضر در دیاگون برای مبارزه با ماگلها تقویت شد. آنها تصمیم گرفتند تا با تمام توان برای نجات جادوگران اسیر در کلینیک تلاش کنند تا خون تام بیهدف ریخته نشده باشد. بهترین نقشهای که به ذهنشان رسید این بود که از هویت ماگلی ترزا استفاده کنند. او میتوانست بهعنوان طعمه عمل کند تا محل دقیق کلینیک را با جادوی ردیابی پیدا کنند. ترزا با شجاعتی که همیشه نشان داده بود، خودش را به ارتش ماگلها تسلیم کرد و همانطور که برنامهریزی شده بود، انتقال او به کلینیک آغاز شد. جادوگران موفق شدند او را ردیابی کنند و به محل واقعی کلینیک دست یابند.
از طرفی دیگر مشخص میشود که فردی از میان جادوگران در حال کمک به ماگلها در این جنگ است، خیانتی که اعتماد جادوگران را بهشدت متزلزل کرده است. هنگامی که گروه ۶ نفره جادوگران به کلینیک میرسند، تصمیم میگیرند برای جستجوی سریعتر و پیدا کردن ترزا و دیگر جادوگران اسیر، به دو گروه تقسیم شوند. در یکی از این گروهها، الستور، سالازار و گابریل همراه هستند. در این میان، سالازار بالاخره بخشی از نقشهاش را فاش میکند و تلاش میکند تا با از بین بردن الستور، مسیر قدرتطلبی خود را هموارتر کند. بااینحال، تلاشش برای کشتن الستور ناکام میماند و تنها موفق میشود او را بهشدت زخمی کند. اما در این میان، طلسمی سیاه از جانب سالازار بهطور غیرمنتظره به گابریل برخورد میکند و باعث مرگ او میشود.
گروه دیگر، شامل سیگنس، دوریا و ریگولوس، وارد کلینیک شده و شروع به بررسی اوضاع میکنند. اما بهسرعت متوجه میشوند که تعداد زیاد سربازان ماگل و تجهیزاتشان، مبارزه را بهشدت دشوار کرده است. آنها تصمیم میگیرند برای ادامه راه به گروه دیگر ملحق شوند. با جستجو در کلینیک، ناگهان به صحنهای غمانگیز برمیخورند: الستور زخمی و خونآلود در گوشهای افتاده و جسد بیجان گابریل بر زمین نقش بسته است. الستور که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، داستان خیانت سالازار را برای آنها بازگو میکند. این حقیقت، همراه با مرگ گابریل، گروه را در شوک عمیقی فرو میبرد.
در همین حال، گروهی از سربازان ماگل که متوجه حضور جادوگران شدهاند، آنها را محاصره میکنند. الستور، که خشم و اندوه وجودش را پر کرده، با طلسمهای خشن و بیرحمانهاش، تعداد زیادی از ماگلها را از بین میبرد. او دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و تنها هدفش نابودی هرچه بیشتر دشمنان است.
در سوی دیگر، ترزا که توسط یکی از دوستان قدیمیاش، جاناتان، در زندان کلینیک پیدا شده، موفق به فرار میشود. جاناتان، با تلاشی فراوان، به او کمک میکند تا از کلینیک خارج شود و به جمع دیگر جادوگران بپیوندد. اما این شادی دیری نمیپاید؛ چراکه ترزا با دیدن جسد گابریل، بهتزده میشود. این صحنه، شادی فرار او را کوتاه کرده و او را در غم و اندوهی عمیق فرو میبرد.
ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۴۰۳/۹/۱۳ ۱۶:۲۸:۲۵