لرد روی صندلی ایستاده بود و فریاد میکشید:
- اینها چیست فرستادی داخل؟ برای چه سوسک میفرستی؟ مگر نمیدانی ما از سوسک چندشمان میشود؟
لرد همانطور روی زمین را نگاه میکرد که نکند یکی از سوسک ها از صندلی بالا بیاید. در همان زمان یکی از سوسک ها عقب رفت. کش و قوسی به بدنش داد و. بال هایش را با تمام شکوهی که یک سوسک میتوانست بال هایش را باز کند باز کرد.
- حالا وقت پروازه.
سوسک پری از روی زمین بلند شد و به سمت لرد به پرواز درآمد. لرد فریادی کشید و از پشت پرت شد روی زمین. پایه صندلی شکست و لرد دیگر جایی را نداشت که بالای آن برود چون بقیه را با طلسمش منفجر کرده بود. پس از چند لحظه گابریل از پشت در صدای برخورد طلسم با در و دیوار و زمین و هوا را شنید. فکر کرد لرد دارد سوسک ها را سرگرم میکند!
- دارین چیکار میکنین ارباب؟
- داریم سعی میکنیم این موجودات چندش آور را از صحنه روزگار محو کنیم.
- اینی که گفتین یعنی چی ارباب؟
- یعنی تلاش میکنیم آنها را با آوادایی از بین ببریم.
گابریل نگران شد.
- یعنی دارین سوسکای منو میکشین؟!
- بله همین قصد را داریم.
-
نه ارباب این کارو نکنین الان بهشون میگم بیان بیرون.
بعد خم شد و از زیر در سوسک ها را صدا کرد:
- بچه ها بیاین اینجا. بیایم بریم با هم غذا بخوریم و حرف بزنیم.
سوسک ها دست از سر کچل لرد برداشتند و از زیر در بیرون آمدند.
- خب بزار ببینم همتون هستین. لری و تامی و سوزی و سوفی و بیلی و مکسی و تری و اندی و الی و... صبر کنین ببینم دنی کجاست؟
سوسک ها اطرافشان را نگاه کردند. وقتی دیدند دنی واقعا نیست همه به طرف اتاق اشاره کردند. گابریل سه ضربه به در اتاق زد.
- ارباب ببخشید دوباره مزاحمتون میشم، دنی اونجا پیش شماست؟
- دنی؟ دنی دیگر کیست؟ ما اینجا تنها گیر افتاده ایم!
گبی با کمی تردید و ترس از داد و هوار دوباره لرد گفت:
- دنی همون سوسکمه که یه توپ گرد داره. توپش همیشه همراهشه. اونجا پیش شما نیست ارباب؟
لرد وقتی فهمید یکی از سوسک ها هنوز در اتاق است مانند فنر از جا پرید و به اطراف نگاه کرد. اصلا فکر نکنید که لرد میترسید، او فقط کمی چندشش میشد. لرد با دقت به زمین نگاه کرد ولی سوسکی را ندید.
- بله ارباب همونطور که داشتم میگفتم دنی کارش تو استتار و قایم شدن حرف نداره. بازی مورد علاقش قایم موشکه. میشه پیداش کنین بهش بگین بیاد بریم؟ همه اینجا منتظرشن!
لرد حالا دیگر حسابی چندشش شده بود. تنها توی اتاق گیر کرده بود. آن هم با سوسکی به نام دنی که نمیتوانست آن را ببیند.