wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: چهارشنبه 10 بهمن 1403 19:41
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:31
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 600
آفلاین
Joutube Shorts


A drop of light arced up the scythe raised in the hands of timely Death standing at the cobwebbed doorframe and sporting a grin sharp enough to cut life-lines. Out this grin he rattled the words

Feed your bed to a million hollow futures
Become mistress to sleeplessness
Pick a choleric apple from the Time Tree
and let the taste of influence deafen your guts

Dance on the pin of the Thousand Angels
Catch the toil of your lungs in a bottle
Send it to the breathless
or smash it in the teeth of mutts

All the same, to me

I am the Eternal Wound in the heart of the universe, leaking Reality
I am the last face glanced in lightless mirrors
I am the Graveyard of Sound
I am the King of Cuts

I am


پُرهورکراکس‌ترین لرد تاریکی دنیا، بعد از اینکه مطمئن شد پیشبندش را آنقدر محکم گره زده که مامان پسری‌که‌زنده‌ماند هم نمی‌تاند بازش کند، قاشق و چنگال مخصوص مرگ‌خوری‌اش را درآورد و چیلینج‌چولونج‌کنان به هم مالاند تا تیز شوند.
-Yummy!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/11/10 19:47:21
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/11/10 20:13:29

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL
پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: یکشنبه 7 بهمن 1403 01:07
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 11:30
پست‌ها: 193
آفلاین
این دفعه می‌خوام به یه پست ری‌اکشن بدم!
شاید با خودتون بگین که "آخجون قرار نیست یه سری حرف مثل دفعه‌های پیش بگه!" ولی باید بگم که اشتباهین!

چرا؟ چون این پست اینجور حرفا اصلا ازش می‌باره!
خب راستش خیلی وقته که می‌خواستم درباره‌ی این پست حرف بزنم ولی خب نمی‌شد و دیگه الان شد! شاید یکم دیر باشه ولی به هر حال می‌خوام بگم و حرفای الانم با حرفای اون موقعم فرق کرده!

اون موقع خیلی سفت و سخت می‌گفتم که آسیب زدنو انتخاب می‌کنم و من قرار نیست آدما رو قوی‌تر کنم و فقط مسئول خودمم و نمی‌خوام کسی از سمت من آسیب ببینه و این حرفا...

ولی خب از موقع تا الان اتفاقای زیادی افتاده. اتفاقایی که نظرمو تو این زمینه عوض کرده!

الان میگم که آسیب دیدن و آسیب زدن اصلا اونقدری انتخابی نیست. چون اصلا ارتباط یه طرفه نیست! ارتباط میدون جنگه. من و تو وقتی روبه‌روی هم وایسادیم، من یه تفنگ دارم که به سمت تو گرفتم و تو یه تفنگ داری که به سمت من گرفتی. حالا ما وقتی رو‌به‌روی هم قرار می‌گیریم من ۲ تا انتخاب دارم:
یک این که من به تو شلیک می‌کنم.
دو این که من بهت شلیک نمی‌کنم.
شاید فکر کنی که من بهت اعتماد کردم که شلیک نکردم، اما موضوع اصلی‌تر اینه که من به این پذیرش رسیدم که اگه من اسلحه رو آوردم پایین ولی تو به من شلیک کردی، کشیدن این دردی که تو بهم دادی توی دل من ارزش داشته باشه!

در نهایت ما تو ارتباطامون قراره هم آسیب ببینیم و هم آسیب بزنیم و از هر کدوم اینا دردایی از جنس متفاوتو تجربه کنیم و این چیزی نیست که هیچوقت بشه جلوشو گرفت. چون در نهایت ارتباط هیچ وقت یه طرفه نیست!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط ترزا مک‌کینز در 1403/11/7 1:16:35
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: جمعه 5 بهمن 1403 23:44
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:31
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 600
آفلاین
Joutube Shorts


The Lord of Dement beckons

From his throne beyond the bones of Reality he reaches out a hand-tendril carved from darkness so decayed the clustered brilliance of galaxies loathe it. It is a hand shrouded in the nightmares of stars and molded from atoms’ fever dreams. it is a shambling shape left uncontained in dread dimensions. Apropos of temperature, it is the disregard of Entropy: around it the folds of physics become icicles fracturing. The sound of their spines in breakage echoes up the nerves of the universe

The Lord of Dement beckons

He has raised a finger coated in caverns: the black same he held up that far moment beyond the curtain of Time when he pointed out to the sprawl of young space before him and whispered in tongueless breath to his myriad young: Away and out, defects of mine. Spread and hate, my limbs. See you how these worlds wink and shine in every point around us, copied out to infinity and refracted in dimensions numberless? Make of them farmsteads for me. Make of them barren boneyards for me. Feast me with life, nourish me with the marrow of it. My teeth itch: bring me Joy to tear its flesh, bring me Hope to drink its blood, bring me Delight to grind its tendons and bring me Love to stuff between the gaps in my fangs and smell it rot. Hoard these in the hollows in your hearts and bring them to me as every once in a third Dream I wake from Death. Bring me souls, you Damned Eternals, you Intestines of Hatred, my children, you darling Dementors

And now the third dream has been dreamed

And now he has awakened

And now he hungers

And now, the Lord of Dement beckons


رییس کل دمنتورهای آزکابان آنقدر محکم سیبیلش را چرخاند که اگر یک کم محکم‌تر چرخانده بود، می‌تانست توی سد بگذاردش و از چرخاندنش برق تولید کند.
- چی؟ مرخصی؟ دمنتور هم دمنتورای قدیم... یارو عرضه نداره یه سگو تو زندون نگه داره، اومده اینجا پررو پررو طلب مرخصی می‌کنه چون باباش گشنه‌س. اکسپکتو پاترونوم، یارو!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL
پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: جمعه 5 بهمن 1403 03:29
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: امروز ساعت 15:19
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1514
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
گِل‌تیوب 3


ویدیو با یک جوک آغاز می‌شود:

تًق تًق

کیه در می‌زنه؟

مرگ

مر چه گی‌ای؟! هااااققق...... (صدای خفه شدن و مُردن)


----

موسیقی پخش می‌شود:
موقع خودافظی... به سینه‌ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد... دست مرلین سپردمت


---
صحنه‌ی جذاب حضور گِلِرت گریندلوالد پشت میز سنگی بزرگ و وسیعش چشمانمان را می‌نوازد. گِلرت امروز یکدست سفید پوشیده است. برعکس شیری، سفید چقدر به گِلرت می‌آید. شیری هم از بیرون از کادر به داخل کادر به سمت گِلرت می آید. امروز به طرز عجیبی سرحال است. با قِر و قمیش خود را در بغل گلرت می‌اندازد و قربان صدقه‌اش می‌رود.
از پنجره‌ی بزرگ پشت سرشان، کاخ باکینگهام را می‌بینیم که به هفت رنگ مختلف تزئین شده است.


گِلرت دستی به سر شیری می‌کشد و با لبخند رو به دوربین می‌گوید:

«درود! به یک گِل‌تیوب دارک دیگه خوش اومدید! امروز یه مهمون ویژه داریم! بله درست حدس زدید. مهمون داریم.»

شیری برای اولین بار در سری برنامه‌های گِل‌تیوب به حرف می‌آید و می‌پرسد: «عمو... عمو... مهمون امروزمون کیه؟»

گِلرت در چشمان شیری زل می‌زند و می‌گوید: «مررررررررگ!»

شیری از بغل گلرت به روی میز می‌افتد. غلتی می‌زند و به سمت و سویی فرار می‌کند.

افکت فیلم‌های ترسناک سیاه‌وسفید روی تصویر می‌افتد.

«موهاهاهاهاهاها! من آمدم!!»

گِلرت یکدست سفید سفیدپوش سفیدپوست از جا برمی‌خیزد و با آغوش باز به استقبال مرگ یکدست سیاه‌پوش سیاه‌پوست سیاه‌روان می‌رود.

«خوش اومدی عزیییززززمممم!!»

مرگ و گلرت طوری همدیگر را در آغوش می‌کشند که انگار صدها سال است با هم رفیق حمام و باغ بوده‌اند.

مرگ داسش را به کناری تکیه می‌دهد و روی مبل تک‌نفره‌ای که تازه به صحنه اضافه شده می‌نشیند.

گلرت هم به پشت میزش برمی‌گردد تا خوش و بش را آغاز کند.

«چقدر خوشحالم که اومدی به برنامه‌مون مرگ عزیز. آماده‌ای سوالاتمون رو شروع کنیم؟»

مرگ دستی به موهای چربش می‌کشد و می‌گوید: «شروع کن وقت ندارم باید برم.»

گِلرت با بدجنسی جواب می‌دهد: «اتفاقاً ما ترتیبی دادیم که وقت داشته باشی و کلاً تا چند دقیقه‌ی آینده همه‌ی کارهات همینجا باشه.»

یک عده قربانی و جاسوس و سفید مفید که لرد ولدمورت قصد کشتنشان را داشته به وسط صحنه پرتاب می‌شوند و روی زمین به خود می‌لولند.

«بله مرگ عزیزم. لیست کارهای امروز تو همه‌شون اینجا هستن. پس با خیال راحت بشین و از این نشستن لذت ببر.»

مرگ: «پس شروع کن.»

گلرت سوال اول را می‌پرسد: «مرگ عزیز. می‌تونی برای بینندگان ما توضیح بدی که آقای مرگ هستی یا خانوم مرگ؟ اصلاً بیا بحث رو جنسیتیش کنیم و ببینیم بالاخره اونی که پرایدسوارها به کامش فرو می‌شن بالاخره مرده یا زن.»

مرگ با ترشرویی جواب می‌دهد: «داداش به جنسیت ما چیکار داری؟ اصلاً الان این چه ربطی داره؟»

گلرت لبخند ملیحش را حفظ می‌کند و می‌گوید: «خُب بالاخره برای بینندگان ما سوال پیش اومده. واگرنه من که می‌دونم. »

«بینندگان عزیزت اونقدری از من می‌ترسن که به این چیزا فکر... هی صبر کن ببینم. تو از کجا می‌دونی؟!»

«بگذریم.... سوال بعدی. شاید بشه گرفتن جون خیلی‌ها مثل بچه‌های کوچیک، مادرای باردار و پدرهای باربر رو پذیرفت، ولی وجداناً تو چطوری دلت میاد سفیدهای گوگولی رو به این راحتی با خودت ببری؟ عاخه حیف نیست نعمت مرلین رو اینطوری حیف می‌کنی؟»

«باید یه کم واضح‌تر حرف بزنی گلرت. منظورت کدوم سفیدهاست؟»

«منظورم واضحه. مثلاً همین چند تایی که امروز قراره مرگشون رو ببینیم. اصلاً تو بعد از مرگوندن اینها چطور شب داداشت می‌بره؟ (خواب برادر مرگه)

مرگ کمی معذب می‌شود و می‌گوید: «وایستا ببینم. مگه قراره مردن اینها تو ویدیوی تو ضبط بشه؟!»

گلرت از جایش بلند می‌شود و خبیثانه می‌خندد و می‌گوید. «بله عزیزم. فکر کردی عاشق چشم و ابروت شدیم که دعوتت کردیم اینجا؟! دوست داریم بینندگانمون یک بار برای همیشه نحوه مردن آدم‌ها و رابطه‌ی دارکشون با تو رو به چشم ببینن. شاید دیگه ازت نترسن.»

مرگ از جایش می‌پرد و می‌گوید: «نه! اینجا نه!»

گلرت می‌گوید: «دیگه خیلی دیر شده.... آواداکداورا!»

چوبدستی گلرت رو به کوچک‌بچه‌ی سفیدی گرفته شده که به جرم جاسوسی برای محفل توسط مرگخوارها شکار و به برنامه فرستاده شده بود.

مرگ و بچه به سمت هم کشیده می‌شوند و در عرض چند ثانیه، مرگ از هم می‌شکافد و بچه درونش فرو می‌رود. جسد بچه آنجا افتاده ولی روحش در مرگ فرو رفته.

گِلرت به مرگ اشاره می‌کند: «اِ یه ذره شست پاش مونده اونم فرو بده بره.»

قبل از اینکه مرگ بتواند مانع گلرت بشود، گلرت چوبدستی‌اش را به سمت دومین قربانی سفید می‌گیرد که به جرم تلاش برای زدن مخ بلاتریکس لسترنج (اسپویل آلرت: ایشون مادر بچه‌ی ولدمورت هستن) به دست شخص شخیص ناموس‌پرست ولدمورت شکار شد و به اصرار گلرت در برنامه شرکت داده شد. «آواداکداورا»
قربانی سفید لباس راک‌استارها را به تن دارد که پر از خارهای ریز و فلزی است.

چهره‌ی مرگ دیدنیست....

مرگ بعد از فرودادن نفر دوم فریاد می‌زند: «نه گلرت! اون غول‌تشنگ رو نکش! من طاقتش رو ندارم!»

نفر سوم در واقع دورگه‌ای پرورش‌یافته در اعماق طبقات زیرین وزارتخانه سحر و جادو است که سیریوس بلک آن را سه‌پا نامیده است. از آنجایی که برای دوستان سیاهمان خط و نشان کشیده بود، فرض بر این شد که از محفلی‌هاست و می‌توان امشب آن را به کام مرگ کشاند.

گلرت موهاهاهاکنان آخرین آواداکداورا را با ترکیب سه طلسم غول‌کش نثار تستسترول تسترال‌زاده‌ی غول‌تشنگ می‌کند تا جابجا همانجا جان دهد و روح بزرگش با مرگ درهم‌آمیزد.

مرگ با دیدن سه‌پا خودش هم سه‌پا می‌شود و به سرعت از استودیو فرار می‌کند. روح تستسترول به دنبالش می‌دود و از کادر خارج می‌شود.

گلرت با خنده به سمت دوربین برمی‌گردد و می‌گوید: «خُب همون بهتر که این صحنه‌ی آخر رو نداشته باشیم. بهرحال دوست نداریم تحت قوانین هارد و سفت پی جی 13 ویدیوی سوممون ریپورت و کانالمون بلاک بشه. »

گلرت با دوربین بای بای می‌کند.
موسیقی پایانی پخش می‌شود و برنامه به پایان می‌رسد.

عجب رسمیه.... رسم زمونه....

قصه‌ی درد و ... مرگ حیرونه...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در 1403/11/5 3:36:59
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: چهارشنبه 3 بهمن 1403 21:26
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:31
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 600
آفلاین
Joutube Shorts


Faster, child, faster

Do fortunefuls of cold fire not paint your dreams, electrify the marrow in you, chant you to haste? Have you not the Dead Cold Spark in your waste of veins? Do your cobwebs for lungs not dampen your breath with the sweet stench of decay, spur you to a speed beyond the stand of sight? You, death-caressed creature so pure, with your eyes jades black and your blood the cold sweat of the lonely Space between galaxies – sleepless and in terror atremble for it has nothing but an eternal stretch of darkness for a blanket against monsters

A thousand years it was and maybe more, far past in generational recollection where lipless Mnemosyne raises her dam to hold back the fog-flood of Creation and its Severe Secrets, a thousand years back it was and maybe more, when your first father in rebellion burned the right hand of his master Death and of the ash of his bones carved himself a shape, wherein to wrap his own cold soul. And was cursed for his audacity by the Grim Cripple so that his line shall forever boast their stolen flesh only to eyes scarred by the scythe of Death. But to that your old, old father only answered a hyena laughter and soared fast away

Are you in Death’s-fume-fueled essence less than he? Then faster, child, faster

To ride is your destiny


شیرین‌دورا ویزلی آنقدر گردن تسترالش را محکم‌تر گرفت که چهارتا از ناخن‌هاش خیلی خطرناک خم شدند و تهدید کردند که می‌شکستند و یک‌ذره از آکریل‌های روشان هم کنده شد و لای امواج باد فرار کرد. محکم پشت سرش، تام‌طهماسب لسترنج و لوناخاتون گانت متوجه شدند ملاقه صداشان به ته دیگ حنجره‌هاشان خورده و دیگر جیغی نیست که بتانند استخراج کنند، و ساکت شدند.

شیرین‌‌دورا ویزلی که دید پرده‌های گوشش بیش از حد سبک‌اند، تصمیم گرفت نوبت به خودش رسیده که توی دوربین جادویی موبایل جادویی‌شان جیغ بزند:
- غلط کردیم! اشتباه کردیم! دیگه هیچوقت سوار تسترال و فلک نمیشیم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/11/4 18:06:14
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/11/4 18:07:03

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL
پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: سه‌شنبه 2 بهمن 1403 22:34
تاریخ عضویت: 1403/09/30
تولد نقش: 1403/10/07
آخرین ورود: امروز ساعت 06:41
از: قلعه ای در نزدیکی آشیانه افسانه
پست‌ها: 117
آفلاین
چنل لورا و مارا

- سلام! من لورا هستم و به اولین فیلم از چنل من و خواهرم، مارا!

لورا لبخند می زند و می‌گوید :
-خب... مارا باید درس می‌خوند برای همین نتونست بیاد اما در اصل چنل فرق ایجاد نمیکنه. اهم... خب من داشتم فکر می‌کردم که از چه چیزی براتون فیلم بگیرم که تصمیم گرفتم بیام یکجا رو بهتون نشون بدم.
دوربین را سمت دیواری می‌گیرد.
- فکر کنم همتون دیگه در مورد اتاق ضروریات اطلاع دارید.

آرام آرام دیوار حالت در به خود می‌گیرد و ورودی اتاق ضروریات برای بینندگان معلوم می شود.

- هممون می‌دونیم که اتاق ضروریات وسایلی رو داره که فردی که می‌خواد واردش بشه نیاز داره.
آرام وارد اتاق ضروریات می‌شود.
- خب، ما نمی‌دونیم همه ی افرادی که وارد اتاق ضروریات می‌شن کین، اما عموماً جادو آموزانی هستن که یچیزی می‌خوان.
دوربین را، که روی میز چرخداری بسته شده است، به سمت قاب های روی دیوار می‌گیرد.
- مادر بزرگ من، وقتي یک‌روز داشته برای درس تاریخ جادوگری می‌خونده اینجا رو پیدا میکنه که عکس مدیران قبلی هاگوارتز به دیوار ها آویزان بوده. البته الان هم هست اما بدون به روز رسانی. احتمالا بعد دامبلدور کسی نمیدونسته که اینجا اینجوریه. برای همین چند باری که اومدم خیلی هاشون خواب بودن یا داشتن برای هم خاطره می‌گفتن.
دوربین را جوری می‌گیرد که اکثر قاب ها معلوم باشند.
-مدیران هر روز میومدن و در مورد روزشون با قابشون حرف میزدن تا بتونه خاطرات اون مدیر رو داشته باشه و به مدیرای بعدی کمک کنه. اگر کسی براشون چیزی نگه اطلاعی پیدا نمی‌کنن.
سمت قاب عکس دامبلدور می‌رود.
-تو میدونی چطوری مردی؟ یا در واقع دامبلدور چطوری مرد؟
- نه. مگه مرده؟ البته... خیلی پیر بود. باید تا الان نرده باشه دیگه.
-دیدید؟ مدیرا بعد دامبلدور اینجا نیومدن.
به سمت صندلی سلطنتی زیبایی در آخر اتاق میرود.
- خب دیگه خسته تون نمی‌کنم، مرلین نگهدارتوووونننن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
فرق بین سفیدی و سیاهی فرق بین وقتیه که تو بین خودت و دیگران، ده نفر و صد نفر و غیره انتخاب می‌کنی. هرکدوم از این انتخاب ها یک لحظه و زندگی تو مجموعه ای از این لحظاته. هر انتخاب یک نتیجه داره و هر نتیجه یک انتخاب رو به همراه داره. پارادوکس عجیبیه ولی واقعیته. گاهی برای یک انتخاب سفید یک انتخاب سیاه لازم هست و گاهی برای یک انتخاب سیاه به یک انتخاب سفید احتیاج میشه.

نقل قول:
میو میو!


پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: سه‌شنبه 2 بهمن 1403 16:09
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 11:30
پست‌ها: 193
آفلاین
سلام به همگی!
می‌دونم که شاید عجیب باشه که میام و حرفای اینجوری می‌زنم. شاید فکر کنین که دارم خارج می‌زنم و تو جوتیوب که از این چیزا نمی‌گن ولی کی گفته؟ جوتیوب جاییه که هر کس می‌تونه چیزی که می‌خواد رو با بقیه به اشتراک بذاره و من دوست دارم تفکراتمو باهاتون به اشتراک بذارم!

از دست دادن چیز سختیه. مخصوصا از دست دادن کسایی که آدم دوستشون داره. وقتی یکی می‌ره، پشت سرش یه حفره‌ تو قلب آدم به جا میذاره. حفره‌ای که قبلا فکر می‌کردم با گذر زمان پر می‌شه، ولی به تازگی فهمیدم که اشتباه می‌کردم. اون حفره همیشه اونجا می‌مونه. آدم فقط مشغول زندگی می‌شه و یادش می‌ره که اون حفره اونجاس، حفره‌ای پر از حسرت...

می‌دونم که حسرت خوردن چیزیو تغییر نمی‌ده، با حسرت خوردن نمی‌شه به گذشته برگشت و تغییرش داد، حسرت خوردن فقط عمر آدمو می‌گیره و کاری می‌کنه که حسرتای بیشتری برای آدم درست بشه، ولی چیکار میشه کرد؟ هر وقت به قلبم نگاه می‌کنم و اون حفره رو می‌بینم، دوباره اشک تو چشمام جمع میشه و دلم براش تنگ میشه‌. حسرت می‌خورم که چرا بیشتر حواسم بهش نبود؟ چرا باهاش مهربون‌تر نبودم؟ چرا بیشتر حالشو نمی‌پرسیدم؟ چرا بیشتر نرفتم ببینمش؟ خب من... من می‌خواستم فرداش برم دیدنش... ولی انگار فردا دیر بود... و اون رفت... و من موندم و این حسرتا... حسرتایی که نمی‌تونن هیچی رو عوض کنن...

فقط اومدم بگم که الان دیگه حسرت خوردن فایده نداره. الان دیگه باید از فرصتامون استفاده کنیم تا موجب حسرت بیشتر نشه... هوای کسایی که دوسشون داریم رو بیشتر داشته باشیم! تا هستن قدرشونو بدونیم!
چون در نهایت...
همه یه یه روزی می‌رن...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: دوشنبه 1 بهمن 1403 16:59
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 15:21
از: هاگوارتز
پست‌ها: 893
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آنلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

کانال از دیدگاه باسیلیسک تقدیم می‌کند!



قسمت اول: چرا هیچکس نمی‌تواند مثل من باشد؟



[صحنه آغازین: تالار اسرار]

تصویر با نور سبز ضعیفی آغاز می‌شود که از مشعل‌های دیواری تالار اسرار ساطع می‌شود. شعله‌ها بر روی دیوارهای سنگی سایه‌هایی لرزان می‌اندازند و صدای هیس‌هیس خفیفی از دوردست شنیده می‌شود. سالازار اسلیترین، با ردایی سبز و نقره‌ای خیره‌کننده، بر روی تختی که از مارهای سنگی تراشیده شده نشسته است. چشمان سبز نافذش زیر نور مهتابی مشعل‌ها می‌درخشند.

پشت سر او، مجسمه‌ی عظیمی از باسیلیسک قرار دارد که جو سنگین و اسرارآمیز محیط را تقویت می‌کند.

[معرفی سالازار]

"جادوگران و جادوآموزان عزیز، به کانال من خوش آمدید؛ جایی که دانش، قدرت و بینش شما را از یک جادوگر عادی به چیزی فراتر از تصور تبدیل می‌کند. امروز می‌خواهیم درباره‌ی یک موضوع بسیار مهم صحبت کنیم: چرا هیچکس نمی‌تواند مثل من باشد؟"

او مکثی می‌کند و با لبخندی محو به جلو خم می‌شود.

"جواب ساده است. فقط کسانی که ذهنی ضعیف و اراده‌ای شکننده دارند، به این سؤال فکر می‌کنند. اگر به قدرت و برتری واقعی دست پیدا کنید، این سؤال دیگر برایتان بی‌معنا خواهد شد. پس بیایید این موضوع را باز کنیم."

[بخش اول: پایه‌های برتری]

دوربین روی صورت سالازار زوم می‌کند و او با صدایی آرام اما قاطع ادامه می‌دهد.

"برتری سه ستون دارد: شجاعت، هوش و پشتکار. اما چیزی که من را از دیگران متمایز می‌کند، فراتر از این‌هاست؛ بینش. توانایی دیدن چیزی که دیگران نمی‌توانند ببینند. چیزی که حتی بنیان‌گذاران دیگر هاگوارتز هرگز به آن نرسیدند."

او لبخندی می‌زند و نگاهش جدی‌تر می‌شود.

"هر یک از بنیان‌گذاران دیگر، خودشان را به یک ویژگی محدود کردند. گودریک شجاعت را انتخاب کرد، انگار که بی‌فکری و بی‌پروایی همان چیزی است که جهان به آن نیاز دارد. روونا تنها هوش و خرد را ستایش می‌کرد، گویی که قلب و اراده هیچ اهمیتی ندارد. و هلگا؟ او پشتکار را می‌ستود، اما پشتکار بدون هدف، مثل دویدن در دایره است. من؟ من انتخاب کردم که همه این ویژگی‌ها را در خود جمع کنم. من قدرت را انتخاب کردم؛ چرا که قدرت به تنهایی شجاعت، هوش و پشتکار را در خود جای می‌دهد. قدرت چیزی است که همه این سه ستون را یکپارچه می‌کند و به برتری واقعی می‌رساند."

تصویر به نمایشی از سالازار در حال ایستادن مقابل نقشه‌ای از دنیای جادوگری تغییر می‌کند. او با عصایش به نقاط مختلف اشاره می‌کند، در حالی که صدایش روی تصاویر پخش می‌شود.

"بینش یعنی تشخیص فرصت‌ها در میان هرج‌ومرج. این توانایی بود که من را قادر ساخت هاگوارتز را خلق کنم، تالار اسرار را بسازم و تأثیری بگذارم که نسل‌ها ادامه پیدا کند. دیگران به دنبال آرمان‌های محدود بودند؛ اما من به دنبال چیزی بزرگ‌تر بودم. قدرتی که هرگز محدود به یک ویژگی نباشد."

تصویر دوباره به صورت سالازار بازمی‌گردد. نگاه نافذ او گویی از میان دوربین عبور می‌کند.

"من هرگز به دانش‌آموزانی که تنها یک ویژگی را در خود تقویت کنند، اجازه نمی‌دهم پا به هاگوارتز بگذارند. اگر به دنبال شجاعت هستید، به تالار گودریک بروید. اگر هوش می‌خواهید، شاید روونا پذیرایتان باشد. و اگر فکر می‌کنید تنها پشتکار برای شما کافی است، هلگا شما را با آغوش باز خواهد پذیرفت. اما اگر همه این‌ها را می‌خواهید، اگر به دنبال برتری واقعی هستید، به تالار من بیایید. تنها کسانی که به دنبال قدرت هستند، شایستگی ورود به این قلعه را دارند."

او لحظه‌ای سکوت می‌کند، سپس با لبخندی تلخ ادامه می‌دهد:

"بقیه می‌توانند در میان عادی‌ها غرق شوند، اما من برای کسانی این مدرسه را ساختم که می‌خواهند از عادی بودن فراتر بروند. حالا از شما می‌پرسم: آیا شایسته هستید؟"

[بخش دوم: چرا نمی‌توانید مثل من باشید؟]

تصویر دوباره به سالازار بازمی‌گردد که حالا به آرامی بلند می‌شود و با حرکت دستش، فضایی از ابهت و اقتدار ایجاد می‌کند.

"چرا هیچکس نمی‌تواند مثل من باشد؟ جوابش ساده است. بیشتر شما جرئت ندارید از منطقه امن خود بیرون بیایید. شما تسلیم راحتی می‌شوید. اما قدرت واقعی نیازمند فداکاری است. آیا آماده‌اید که برای برتری، همه چیز را قربانی کنید؟"

سالازار برای لحظه‌ای مکث می‌کند و با لبخندی متفکرانه ادامه می‌دهد.

"البته، نمی‌گویم که شما می‌توانید مثل من شوید. این یک حقیقت تلخ است. اما اگر اراده کافی داشته باشید، می‌توانید بهتر از چیزی که اکنون هستید شوید. این شاید نقطه شروع خوبی برای شما باشد."

[بخش سوم: توصیه‌های کاربردی برای جادوگران جوان]

دوربین به میزی کنار سالازار تغییر می‌کند. روی میز یک کریستال سبز درخشان و عصایی به شکل مار قرار دارد. او عصا را برمی‌دارد و به آرامی توضیح می‌دهد.

" چیزی که من از شما می‌خواهم، شکستن باورهایتان است. حتی اگر چیزی به نظر درست می‌آید، آن را زیر سؤال ببرید. چرا؟ چون هیچ چیز در این دنیا مقدس نیست، جز قدرت. اگر باورهایتان شما را محدود می‌کنند، پس آن‌ها دشمن شما هستند. هر روز که بیدار می‌شوید، از خودتان بپرسید: چگونه می‌توانم قوی‌تر شوم؟ چگونه می‌توانم بهتر شوم؟ و اگر پاسخ را نمی‌دانید، جستجو کنید، تلاش کنید، و هرگز متوقف نشوید."

او عصای مارشکل را به آرامی روی میز می‌گذارد و به دوربین خیره می‌شود.

"قدرت چیزی نیست که یک‌باره به دست بیاید. قدرت چیزی است که باید هر روز برایش بجنگید. وقتی فکر می‌کنید به حد نهایت رسیده‌اید، بدانید که در اشتباهید. هیچ نهایتی وجود ندارد. اگر امروز شکست خوردید، به خودتان اجازه دهید که صبح فردا از نو شروع کنید. اگر فردا هم شکست خوردید، باز هم بیدار شوید و ادامه دهید. این چرخه هرگز نباید متوقف شود."

تصویر به صحنه‌ای از سالازار در حال قدم زدن در تالار اسرار تغییر می‌کند. او میان ستون‌های عظیم قدم می‌زند، و هر قدمش گویی پر از هدف و قدرت است.

"قدرت نباید چیزی باشد که شما می‌خواهید. قدرت باید بخشی از وجود شما باشد. باید چیزی باشد که بدون فکر کردن، به سمتش حرکت کنید. مثل نفس کشیدن، مثل تپش قلب. اگر لحظه‌ای متوقف شوید، بازنده‌اید. و بازنده‌ها در دنیای من جایی ندارند."

دوربین دوباره روی چهره سالازار زوم می‌کند. نگاهش نافذتر از همیشه است، و صدایش مانند وردی که در ذهن‌ها نفوذ می‌کند، ادامه می‌دهد:

"جهانی که در آن زندگی می‌کنید، متعلق به کسانی است که اراده‌ی قوی‌تری دارند. اگر می‌خواهید بخشی از این جهان باشید، پس اراده‌ی خود را تقویت کنید. باورهایتان را درهم بشکنید و آن‌ها را دوباره بسازید. و وقتی به این نقطه رسیدید، به من بیایید. شاید آن وقت شایستگی قدم گذاشتن در تالار من را داشته باشید."


[کلام پایانی]

سالازار حالا روبه‌روی دوربین ایستاده، قامت بلندش در نور سبز محیط، سایه‌ای هراس‌آور انداخته است. او با صدایی قاطعانه پایان سخنانش را اعلام می‌کند.

"به یاد داشته باشید، قدرت چیزی نیست که به شما هدیه شود؛ شما باید آن را از جهان بگیرید. دانش، بینش و قدرت در کنار هم، سلاحی می‌سازند که هیچ‌کس توان مقابله با آن را ندارد. اما تنها کسانی که اراده‌ای شکست‌ناپذیر دارند، شایستگی این سلاح را خواهند داشت."

او عصایش را بالا می‌آورد، و جرقه‌های سبز رنگی از نوک آن بیرون می‌جهند. تصویر تاریک می‌شود و نام کانال ظاهر می‌شود:

"از دیدگاه باسیلیسک"

[پایان: صفحه نهایی و خروجی]

انیمیشنی از یک باسیلیسک که در میان جنگلی تاریک می‌خزد، نمایش داده می‌شود. در انتها، نوشته‌ای ظاهر می‌شود:
"مشترک شوید و راه برتری را دنبال کنید."

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در 1403/11/1 17:03:28
ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در 1403/12/5 18:05:09
Read to Awaken. Eat to Endure. Train to Dominate
پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: دوشنبه 1 بهمن 1403 16:42
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 15:21
از: هاگوارتز
پست‌ها: 893
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آنلاین
* مسابقه زمستانی قلعه هاگوارتز همچنان در جریان است و تا 26 اسفند فرصت دارید که با هر تعداد پستی که می‌خواهید در مسابقه شرکت کنید. قطعا یک ولاگ با کیفیت می‌تواند طرفداران خودش را پیدا کند، اما برای بردن جایزه پرطرفدارترین ولاگر به نظر می‌رسد که نیاز به یک کانال فعال‌تر هم دارید تا برنامه‌هایتان بیشتر مورد توجه رای‌دهندگان قرار بگیرد.

* همچنین به دلیل استقبال نسبتا خوب از مسابقه با گذشت تنها چند هفته، جایزه‌های مسابقه دو برابر شدند:
+ پرطرفدارترین ولاگر: 50 گالیون
+ بهترین ولاگ: 50 گالیون


این جایزه‌ها ممکن است حتی بیشتر هم بشوند، اگر تا پایان مسابقه، کمیت و کیفیت فعالیت‌ها افزایش پیدا کند. پس فعالیت شما نه‌تنها می‌تواند کانال خودتان را معروف‌تر کند، بلکه به صورت عمومی به افزایش ارزش جوایز نقدی مسابقه کمک می‌کند.

برای توضیحات بیشتر در مورد مسابقه به این پست مراجعه کنید.

---
کانال‌های فعال در دی ماه:


* جوتیوب من و بابا راب (رابستن لسترنج) : پست اول

* چنل تِز (ترزا مک‌کینز) : پست اول

* چنل فلی (فلیسیتی ایستچرچ): پست اول

* گِل‌تیوب (گلرت گریندلوالد) : پست اول - پست دوم - پست سوم

* لردتیوب (لرد ولدمورت) : پست اول

* کتابخوانی با ریگولوس بلک (ریگولوس بلک) : پست اول

* سینیور ریدل (تام ریدل) : پست اول





در صورتی که قصد تغییر نام کانال خودتون رو دارید یا هر صحبت دیگه‌ای با سالازار اسلیترین دارید، می‌تونید به دستشویی میرتل گریان مراجعه کنید.


افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Read to Awaken. Eat to Endure. Train to Dominate
پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: دوشنبه 1 بهمن 1403 04:02
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: امروز ساعت 15:19
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1514
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
گِل‌تیوب 2


پیش از شروع ویدیو، تصویری از خواننده ماگلی معروفی را می‌بینیم که رو به دوربینمان ایستاده و "فدای اشک و خنده‌ی تو" را لب‌خوانی می‌کند، اما ترانه‌ای که پخش می‌شود، صدای خواننده‌ی دیگریست: «باید تو رو پیدا کنم... شاید هنوز هم دیر نیست... تو ساده دل کندی ولی....»
یکی از آن دو چیز دیگری است...
چند ثانیه‌ بیشتر از ترانه‌ی زیبا جهت تلطیف اذهان فالوورهای عزیز پخش می‌شود.

پس از آن، تصویر گلرت گریندلوالد دوست‌داشتنی و زیبا و جذاب و خوش‌تیپ این بار با پالتوی سبزتیره و کراواتی به همان رنگ نمایان می‌شود. پشت سر او همچنان جلوه‌ی زیبای کاخ ملکه‌ی ماگل‌ها در تلاش است خود را در حد و اندازه‌های ابهت گلرت گریندلوالد نمایان کند.

میز سنگی سر جایش است و گلرت تک و تنها پشت آن نشسته.

چه شد؟

چرا دمغ شدید؟

آهان چشمتان به دنبال دستیار نازنین گلرت است.

شیری با همان ترکیب شیری خود به ناگهان از زیر میز بیرون می‌آید و با همان ترس و وحشت دل‌انگیز و آشنا در کنار گلرت با احتیاط روی صندلی مرموزش می‌نشیند. «آخ...»

گلرت با نگاه جانی‌دِپ‌گونه‌ی خود لبخندی کج تحویل شیری می‌دهد و دوباره به دوربین رو می‌کند.

«به شما قول داده بودم که قراره شما رو به یه سفر معنوی ببرم. آمادگیش رو دارید؟»

او منتظر پاسخ ما نمی‌ماند. از جا بلند می‌شود. روی میز سنگی چهارزانو می‌نشیند و سفر معنوی‌اش را به این شکل آغاز می‌کند:


«خوشم می‌آید صبح زود می‌بینم همه از خواب ناز بیدار می‌شوند و آنقدر گیج و منگ هستند که نمی‌توانند حضور پر از جذابیت جادوگری را که تا خود صبح توی اتاقشان بوده به یاد بیاورند.

از آن گیلتی‌پلژرهای کلاسیک و دوست‌داشتنی. نصف شب بروی ولگردی و رندوم بالای سر یکی ظاهر شوی و ببینی آن وقت شب چه خوابی می‌بیند.»

تصویر داخلی کاخ سفید


«یک بار در زمان سفر کردم و در اتاق خواب اندرو جکسون، هفتمین رئیس‌جمهور آمریکا، وقت گذراندم. خوابی که آن شب دید یکی از به یادماندنی‌ترین خواب‌هایی بود که در مغز یک ماگل دیدم. در رویایی که به نظر می‌رسید تصویر وارونه‌ی لحظات بیداری او باشد. با صورت روی زمین دراز کشیده بود و قوی‌هیکل‌سیاهانی بادمجانشان را شلاق کرده بودند و بر پشت او می‌کوبیدند. آن زمان‌ها بادمجان‌ها به جای چماق قابل استفاده بودند. اندرو در خواب از کتک‌هایی که می‌خورد لذت می‌برد و من در بیداری از تماشای خواب او لبخند به لب می‌آوردم.»

تصویر استودیو


«اگر کسی بداند من چنین کاری می‌کنم، فکر می‌کند عجب آدم کریپی‌ای هستم. من که خودم کریپی نیستم، بلکه به سراغ آدم‌های کریپی می‌روم.»

تصویر اتاق دامبلدور


«مثلاً من شب‌های زیادی را در دوره‌های مختلف به هاگوارتز سر زدم و سعی کردم وقتی آلبوس خواب است به سراغش بروم و ببینم چه می‌کند. اما بیشتر وقت‌ها او بیدار بود و پسر... بیداری او از خوابش هم جذاب‌تر بود. جذاب‌ترین قسمت آنجایی بود که به یک زمان موازی سفر کردم که آلبوس دامبلدور مدیر مدرسه‌ی هاگوارتز بود و آلبوس سه‌وروس پاتر زیر سن قانونی در همان زمان در اسلیترین تحصیل می‌کرد. امیدوار بودم دامبلدور آن زمان موازی با دامبلدور خودمان تفاوت‌هایی داشته باشد، اما متأسفانه او را هم در حال برگزاری جلسه‌ی خصوصی در اتاقش با پسرکی کم سن و سال یافتم. اصلاً برایم عجیب بود چرا باید همه‌ی پسرهای سال‌اولی هاگوارتز رمز ورود به اتاق خصوصی دامبلدور را داشته باشند؟ برایش سخت بود آن را از شربت لیمو به چیز دیگری تغییر بدهد یا از عمد این رمزهای آسان را انتخاب می‌کرد؟ بهرحال چیزی که جدید بود، دیدن دو آلبوس در یک قاب و روی یک تخته بود. آنها روی یک تخته‌ی شطرنج خیلی بزرگ نشسته بودند و دامبلدور داشت کم کم به آلبوس حالی می‌کرد که این تخته‌ی شطرنج یک تخته‌ی شطرنج معمولی نیست و شیطان حیله‌گری در آن خوابیده و مردمان را از راه به در می‌کند. خلاصه در انتهای آن شب آلبوس و آلبوس با هم بلند بلند می‌خواندند: «آلاله غنچه کرده، کاش بودیو می‌دیدی، کبوتر بچه کرده، کاش بودیو می‌دیدی.»

من بودم و دیدم. چه غنچه‌ها و بچه‌های نازی هم.»

تصویر اتاق خواب آدولف


گفتم نازی، یاد آخرین سفرم به اتاق خواب یکی از رهبرانی افتادم که رسماً دنیا را به گاه فراموشی سپرده بود. خواب‌های او بی‌نهایت جذاب و پر از کشت و کشتار بود اما شب‌هایی را هم به یاد دارم که به خواب نازی که همیشه می‌رفت نمی‌رفت. به‌جایش ترجیح می‌داد شب تا صبح نازبالشی بغل بگیرد و با خود تخیل کند. آه از این تخیل بی‌کران این مرد نیم‌سیبیل جذاب. همیشه فکر می‌کردم چوبدستی جادویی را فقط بچه‌های مهره‌ی‌مارداری مثل هری پاتر دوست دارند، اما با تعجب دیدم مردی با این حجم از خشونت‌های زیرپوستی هم در تخیلات خود یک چوبدستی سحرآمیز به دست می‌گرفت و جادو می‌کرد. درست است که ماگل‌های بی‌جادو ارزش زیادی ندارند، اما مطمئنم آنهایی که جادو دوست دارند بهرحال شایسته‌ی ذره‌ای احترام هستند. کاری که او در تخیلاتش با چوبدستی می‌کرد قابل وصف نیست اما همینقدر به شما می‌گویم که اگر بتوانم در یک دنیای موازی ورژن جادوگر او را پیدا کنم، حتماً او را به تیم ارباب‌های تاریکی خودمان خواهم آورد.»

مجدداً تصویر استودیو


«بگذریم. خلاصه‌ی کلام اینکه همه فکر می‌کنند گلرت گریندلوالد وجود خارجی ندارد. اما گلرت گریندلوالد شب‌ها به سراغ طعمه‌هایش می‌رود و داستان‌های جدید برای تعریف کردن یاد می‌گیرد.»

گلرت این را می‌گوید و از روی میز سنگی بلند می‌شود. دستی به سر شیری می‌کشد و با جذاب‌ترین نگاه ممکن رو به دوربین می‌گوید: «امیدوارم از این سفر معنوی لذت برده باشید. حالا دیگر روح و جسمتان آماده‌ی مهمان ویژه‌ایست که در برنامه‌ی بعدی قرار است دعوت کنم. لایک و سابسکرایب و شیر فراموشتان نشود. سفید یا سیاه، همیشه دارک بمانید.!»

باز هم موسیقی شادمهر و تصویر سالار و سپس پایان ویدیوی دوم گِل‌تیوب.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟