هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲:۳۸ شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
#34

گریفیندور

ساکورا آکاجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۰:۲۵
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 166
آفلاین
دوربین هر ثانیه میچرخه و میچرخه و سرگیجه بدی به همراه خودش میراه البته فقط برای یک ربع اول، وقتی بالاخره روی صورت ساحره جوان ثابت میشه صدای فردی که نمیشناسیم و دوربین رو گرفته شنیده میشه.

-خیلی خب...گرفتمت. بیا این فیلم لعنتی رو بگیریم.
صدا تقریبا کمی بمه و با نفس نفس زدن همراهه، اما وقتی تصویر بالاخره صاف میشه صدای فیلمبرداز از تعجب میگیره.
-و..وایسا تمام مدت داشته فیلم میگرفته؟

ساحره با دست توی سر خودش میکوبه و نگاهی خسته و افسرده به شخصی که دوربین رو نگه داشته میندازه.

-آه، چه دردسری. از اونجایی که حوصله ادیت زدن ندارم بیا ادامشو بریم، یه کارم بلد نیستی درست انجام بدی.

همراه با صدای غر غر پسر توی یه چشم به هم زدن لباسای ژولیده و موهای فر و در هم ریخته دختر مرتب و لکه گوجه ای رنگ روی لباسش ناپدید میشه.

"خب شما هایی که الان زل زدین انتظار محتوی دارید، اینجا انواع و اقسام شیوه های خودکشی رو میتونید یاد بگیرید اگه جوتیوب زحمت پاک کردنش رو نکشه"



تصویر دوباره چرخید و این بار مشخص بود دوربین رها شده و روی زمین افتاده چون همون طوری بالاخره ثابت موند،هرچند کج. تصویر حالا موحنایی رنگ رو نشون میداد که با کمی دقت می شد فهمید تا چند ثانیه پیش دوربین رو نگه داشته بود و مشغول الان کتک زدن دختر بود. با اینحال جاخالی های دختر باعث می شد ضربات سریعش بیشتر به هوا یا تستسترال های بدبخت به طراف بخوره.

-آخه متن گفتم اینو باید بگی؟ من هزار تا دراز نشست رفتم و توی این جنگل عجیب و مسخره بی در و پیکر دنبالت کردم و گرفتمت!
-جنگل ممنوعه...

با جمله بعدی دختر که لحن تمسخر آمیز ادا شد، مشت های پسر محکم تر شدن و دختر از شیطنت خندید. دوربین همچنان به ظبطش ادامه داد تا وقتی پسر خسته روی چمن ها میوفته و دختر در حالی که لبخند کوچیکی روی لبش نقش بسته میاد و دوربین رو برمیداره.

"خب من ساکورا آکاجی هستم و اگه بخوام بهتون یه پیشنهادم بکنم اینه که تا میتونید دوستاتونو حرص بدین مخصوصا اگه موهاشون رنگ هویجه. خودکشی یادتون نره ولی اگه مثل من بدشانسید و نمیمیرید لایک و فالوکنید!"

لحن سرخوش دختر باعث صدای فریاد خشمگین پسر میشه و خنده ریز دختر آخرین تصاویر دیده شده است هرچند چند ثانیه بعد بعد تصویر یه اندوه خوار که تحدید میکنه اگه لایک نکید شادیاتون رو ازتون میگیره آخره آخره فیلم قرار گرفته و کلمات پایان.


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww


پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵:۱۴ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
#33

هافلپاف، محفل ققنوس

هیبرنیوس مالکولم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۸:۴۷ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۹:۵۸:۳۱
از سیرک عجایب
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
شـاغـل
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 24
آفلاین
ادب و عام (پارت دوم)


پارت اول
مهم: برای کسانی پارت اول رو نخوندن ولی می‌خوان این پارت رو بخونن، دیالوگ های ادب با فونت بولد و دیالوگ های عام با فونت کج از همدیگه جدا شده.

سلام! سلام به همگی! عام هستم در خدمت شما. و بنده نیز ادب هستم! بله... دیگه فکر نکنم نیازی به معرفی باشه، هست؟ دفعه قبلی تمام و کمال معرفی کردیم خودمونو. می‌توانیم اینبار برویم سراغ اصل مطلب! راست میگی ادب جان. خب ببینین دوستان، ما یه لیست از سوالاتی که همیشه خواننده ها ازمون می‌پرسن رو آماده کردیم و آوردیم اینجا تا هرچی شک و شبهه توی ذهنتون هست رو بشوریم ببریم. تهش شما می‌تونین نظر بدین که ادب به درد بخورتره یا من که عام باشم؟ البته همین الآنم هممون نتیجه رو می‌دونیم... معلومه که عام به درد بخور تره! شما زندگی روزمره‌تون رو به من مدیونین. ببینیم و تعریف کنیم جنابِ عام!

اهم، بله بریم سراغ سوال اول.
1) عام و ادب چه شکلی‌ان؟ اول خودم جواب میدم چون اسم خودم اول اومده! من یه انسان مخوف و با ابهت و خیلی خوشگل و جذاب و خفن و کلا همه چیز تموم! در رابطه با ادب هم باز می‌خوام خودم جواب بدم چون اون بهتون دروغ میگه! من دروغ می‌گویم یا تو با این تعریفات ابلهانه‌ات؟ ساکت شو. داشتم می‌گفتم، ادب ما شبیه رئیس جمهور های ماگلیه. باور نمی‌کنین؟ من یه عکس براتون آوردم که باورتون بشه!

تصویر کوچک شده

این عکس را کجا از من گرفتی ملعون؟ دیگه دیگه، بماند. حیف که در مقابل خواننده ها زشت است، وگرنه آن روی سگم را برایت فعال می‌کردم. می‌بینین دوستان؟ ادب پشت صحنه منو کتک می‌زنه! دست بزن داره! قلدری می‌کنه و ازم پول می‌گیره! مشکل ما را فقط قاضی و دادگاه می‌تواند حل کند. ما که قاضی نداریم ادب جون. بیخیالش حالا، بریم سراغ سوال بعد.

2) چیشد که تصمیم گرفتن باهم همکاری کنین؟ پول! راستش من یه روزی مثل همیشه داشتم از تو سطل زباله ها دنبال غذا می‌گشتم که یهو ادب پیدام کرد. و می‌دونین چیشد؟ همون لحظه فهمیدم ادب هم با همه ابهتش مثل من اومده آشغالا رو بگرده! هیچی دیگه از همون موقع تصمیم گرفتیم بزنیم تو کار جوتیوبری و پولدار بشیم. واسه همینه که به لایک و جابسکرایب هاتون نیازمندیم. ادب تو حرفی نداری؟ خیر، سکوت را ترجیح می‌دهم. خب آفرین. کجا بودم؟ آهان اره، به نظرم شما هم بزنین تو کار جوتیوبری. اصلا این کت شلواری که تن ادب کردیم می‌دونین چقدر خرج برداشته؟ همش از این جوتیوبری میاد.

حالا قبل از اینکه برین سراغ یکی دیگه از سوالاتتون، یه سوالی هست که می‌دونم الان توی ذهنتون شکل گرفته! ادب و عام با اینهمه ابهت و برو بیایی که دارن، چرا فقیر شده بودن؟ روزگار بدی شده، از ما سو استفاده میکنن ولی بهمون پول نمی‌دن! همه کاراشونو با استفاده از ما دوتا راه می‌ندازنا، اما یه پورسانت برامون قائل نمیشن پست فطرتا. همین نویسنده ها رو می‌بینین؟ اگه ما نبودیم که اونا هم نبودن! اما وقتی ازشون پول می‌خوایم، میگن فقط به آدمیزادا پول میدن. تازه قانون هم از اونا حمایت می‌کنه. خلاصه اگه یه وقتی خواستین از ما حمایت کنین، #نه_به_اومانیسم اینو بنویسین زیر پیاماتون و وایرالش کنین. دمتون گرم! حالا انقدر هم پیاز داغش زیاد نیست... چی میگی ادب؟ حتی از اینم بیشتره، من پیازشو کم کردم که یهو اغراق نشه.

3) شما دوتا بچه دارین؟ به قد و قیافه‌ی ما می خورد که ازدواج کرده باشیم؟ چه برسد به بچه داشتن! بله راست میگه ادبمون. البته درسته بچه نداریم، اما یه بابابزرگ داریم به اسم راوی! این آقای راوی خیلی در حق ما لطف می‌کنه همیشه. تنها کسیه که یکم احترام برا منو ادب قائله. حالا شما بهمون بگین، دوست داشتین بچه دار می‌شدیم؟ اگه اره، دلتون میخواست اسم بچه هامون چی باشه؟

4) تاحالا عاشق شدین؟ عام! یحتمل اینها ما را با آدمیزاد جماعت اشتباه گرفته‌اند. فکر کنم همینطور باشه... تازه وقت برنامه هم رو به اتمامه. بقیه سوالات هم که چرت تر، به نظرم ببندیم بریم سر خونه زندگیمون دیگه؟ باشد ببندیم! خدانگهدار همگی. آره، منم به نوبه‌ی خودم خدافظی می‌کنم. لایک و جابسکرایب کنید که هفته بعدی با یه افسانه‌ی دیگه و حتی جنجالی تر از سری قبلی تشریف میاریم خدمتتون!




پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴:۳۷ شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
#32

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۲۴:۳۸
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 572
آفلاین
Joutube Shorts


Joutube #Ads


در وسط‌ترین خیابان‌های لندن ابری، یک آقاهه‌ای که خیلی یارو است، دوان‌دوان می‌دود. پشت سرش یک کشور مرگخوار و محفل‌ققنوسی و وزارتخانه‌ای و هاگوارتزی و هاگرید دارند لای جادوهایشان دعوا می‌کنند: این‌یکی به کمر آن‌یکی اکسپلیارموس می‌زند ولی آن‌یکی حواسش نیست و وقتی بر می‌گردد به اینی که بهش اکسپلیارموس زده، آواداکداورا بزند، اشتباهی دستش می‌خورد و به آوادکداورا این‌یکی می‌زند.

آقا یارو می‌رسد به ته خیابان. خانه‌های گریمولد یکی یکی از هم باز می شوند و از تویشان یک عالمه جادوگر می‌ریزد بیرون که دارند دماغ همدیگر را باقالی می‌کنند: هدویگ‌رانان، دابی بر فراز یک جوخه از مالفوی‌ها پر می‌وازد و از-توی-جیب-جوراب-درآوران همه‌شان را می‌ترکاند.

عرق سرد توی دیواره‌های ریه‌‌ی آقا یاروهه رخنه کرده. آقا یاروهه می‌چرخد و می‌دود عقب سر خیابان ولی سر خیابان یک باجه‌ی تلفن است که از تویش وزارتخانه بیرون می‌آید: دولورس آمبریج کمربندش از جنس رمزتاز را محکم می‌کند و دمنتور-دور-سر-چرخان می‌دود دنبال هر چی هری پاتر می‌بیند.

آقا یارو دور و برش را نگاه می‌کند و تصمیم می‌گیرد بپرد توی یک خانه‌‌هه‌ای که درش باز مانده. آقا یارو در را پشت سرش می‌بندد و نفس‌نفسان بهش تکیه می‌دهد. بیرون، جنگ می‌نوازد. تو، تاریکی آقاهه را بغل می‌کند.

اینجاست که یک تیکه کاموای براق روی مبل خانه نگاه آقاهه را گاز می‌گیرد. آقاهه گردنش را می‌آورد بالا تا ببیند چی است، ولی پشت مبل سمتش است و نمی‌بیند و مجبور است یواش‌یواش و ترس‌ترسان، یک پا را بکشد جلوی پای دیگر به سمتش.

آلبوس دامبلدور سرش را بر می‌گرداند.
-۳۰۰ امتیاز به گریفیندور!

آقا یاروهه فقط جیغ می‌کشد.

Is the wizarding weight of the world too burdensome for your troubled brain? Do your inner ears ring at night with the echoes of distant wands at war in murderous midnight alleys? Have the deatheaters eaten your death, leaving you involuntarily immortal? Do you long for the toothsome state of not-being-there? Do vacations under the ice sky of muggle Alaska haunt your fever dreams

Do you crave an ellipsis from the drag of it all

Then you are watching the right ad

The Admired Association of Almadel Builders and Alembic Planners
is proud to its throat to present

The Elixir of A Hundred and Three Too-Tiny Little Imps
Entirely and Truly Unnatural

Now With the Revised 2025 Formula

TWENTY PERCENT Horned Imps caught fresh from the genuine garbage piles of Red Hell’s Third Ring

TWENTY PERCENT Boneboilic Acid

FIVE PERCENT 99-percent-diluted aqua vitae (concocted by mister John Dee VWW* and sipped by her majesty Elizabeth I, who upon tasting it, famously splurted the whole thing out and went on to inquire, did a dog die in this

Daily apply one thumb's drop to your soul
Watch as the devils direct your body whole
Keeping up the charade of conforming life
They're puppeteers of your mortal coil

Mean the while, dissociate
Eat eternity off your holiday plate


Now Available

Order from under your bed

آلبوس دامبلدور یک بطری اکسیر صد-و-سه جِنَک کوچولولو از ریشش در می‌آورد به آقا یاروهه می‌دهد. آقا یاروهه این‌قدر خوشحال می‌شود که یادش می‌افتد تمام این مدت یک یارو مثل همه یاروهای دیگر نبوده و در حقیقت رابرت داونی جونیور است.

* very wise wizard


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ ۲۱:۳۵:۰۷
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ ۲۱:۳۶:۵۲
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ ۲۳:۲۰:۴۰
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ ۲۳:۳۱:۲۷


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰:۴۱ جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
#31

هافلپاف

فلیسیتی ایستچرچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۵:۴۲
از همه‌تون ممنونم!
گروه:
هافلپاف
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 31
آفلاین
"چنل فلی"

فلیسیتی دوربین را روی چمن‌های سبز قرار می‌دهد و سپس عقب می‌رود.
- سلام به همگی! اینم از قسمت دوم چنل فلی. توی قسمت قبلی ما وسایل یه کمپینگ جادویی رو بهتون معرفی کردیم. حالا من اومدم به دره گودریک و یه جای مناسب برای کمپ‌زدن انتخاب کردم. اینجا عین بهشته!

فلیسیتی دوربین را می‌چرخاند و فضای سبز و پردرخت اطرافش را نشان می‌دهد. بعد دوباره دوربین را به طرف خودش می‌گیرد.
- حالا من می‌خوام چادرمو برپا کنم. همون‌طور که توی قسمت قبلی هم گفتیم، چادرهای مخصوص کمپینگ جادویی خودشون سرپا و خودشون جمع می‌شن. فقط کافیه اونارو روی زمین بذارین و ورد مخصوصش رو به زبون بیارین.

فلیسیتی از توی چمدانش یک چیز قرمز‌‌رنگ، مثل یک کیف درمی‌آورد و روی زمین، کمی دورتر از دوربین می‌گذارد.
- ریجارو پوتریس!

کیف بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و لحظه‌ای بعد یک چادر بزرگ روی زمین است. فلیسیتی به دوربین نگاه می‌کند.
- دیدین؟ حالا می‌خوام برم داخل چادر رو بهتون نشون بدم که چقدر بزرگ‌تر از بیرونشه!

فلیسیتی دوربین را با یک دست و چمدانش را با دست دیگر نگه می‌دارد و به داخل چادر می‌رود. سپس دوربین را برمی‌گرداند و چادر را به بیننده‌ها نشان می‌دهد.
- ببینین! حالا من می‌خوام وسایلمو توی چادر بچینم و خودمو برای یه مدت طولانی زندگی کردن توی جنگل آماده کنم!

او چمدان و دوربین را روی زمین می‌گذارد و از توی کیفش پارچه‌ای خاکستری درمی‌آورد.
- خب این یه تشک بادی جادوییه. فقط کافیه اونو روی زمین و دقیقا همون‌جایی که می‌خواین باشه بذارین و یه ورد مخصوص رو به زبون بیارین. این‌طوری!

فلیسیتی پارچه را روی زمین، در گوشه‌ی چادر پهن می‌کند و می‌گوید:
- جیناروس!

پارچه به سرعت شروع به باد شدن می‌کند و بلافاصله یک تشک کامل روی زمین است. فلیسیتی آن را با دست نشان می‌دهد و به دوربین نگاه می‌کند. سپس از توی چمدانش یک پارچه‌ی خاکستری کوچک‌تر درمی‌آورد.
- حالا این یه بالشت بادی جادوییه. طرز کارش درست شبیه همون تشکه، حتی وردشم فرق نمی‌کنه!

بالشت را روی تشک می‌گذارد و دوباره همان ورد را به زبان می‌آورد. بالشت کاملا باد می‌شود. فلیسیتی به دوربین نگاه می‌کند.
- خب، متاسفانه به پایان این قسمت رسیدیم. توی قسمت بعدی می‌خوام شما رو با غذاهای مناسب کمپینگ معرفی کنم. مرلین‌حافظ همگی‌تون!


هیچ‌وقت سعی نکن خودتو تغییر بدی، چون مطمئن باش همه همون‌جوری که هستی دوستت دارن.


پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵:۱۲ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
#30

سیگنس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۲ جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۰:۵۶:۳۱ جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 143
آفلاین
افسانه انسژا (با صدای ادب و عام)


توجه: این پست به شکل مکالمه‌ی دو نفر نوشته شده، من برای تفکیک گوینده ها، از قلم بولد و کج استفاده کردم. مواظب باشین که گیجتون نکنه.

----------

سلام به همگی! حالتون چطوره؟ من عامم! و اینم دوستم ادبه. مطمئنم که ما رو می‌شناسین اما اگه برا اینکه خدایی نکرده با یه قلم دیگه اشتباه نیوفتیم، به معرفی از خودمون میگم براتون.

از وقتی که تاریخ و هنرِ ادبیات متولد شد، دو نوعِ نوشتاری خاص هم کنارش ساخته شدن. یکیشون منم که چون عامیانه حرف می‌زنم و می‌نویسم، بهم میگن عام! یکیشم که دوستمه، ما صداش می‌کنیم ادب چون ادبی حرف می‌زنه و می‌نویسه... خیلی هم مسخره و قدیمی شده! حالا دیگه من ترندم. همه منو دوست دارن و از من استفاده می‌کنن.

همه از شما استفاده می‌کنند چراکه نحوه‌ی استفاده از من را بلد نیستند! همه که مانند شما دمِ دستی و ساده نیستند.
باشه جنابِ سخت و مصنوع! شما خوبی! حالا خوب شد که رشته کلاممو پروندی؟
شما همیشه چرند و پرند می‌پرانید بنابراین ایرادی نیست اگر رشته کلامتان بپرد.
این تیکه پرونی ها رو کی بهت یاد داده؟! بیخیال اصلا. بریم سراغ اصل مطلب؛ افسانه‌ی انسژا! بچه ها متاسفانه این افسانه تعریف کردن ها، راست کارِ ادبه، پس من فقط بعضی جاهای خاص همراهیش می‌کنم. البته می‌دونم که دوست داشتین همشو از زبان من بشنوین ها.
باز هم چرند و پرند! برویم سراغِ داستانمان...
شروع کن ادب جان، ببینیم این انسژا یعنی چی دقیقا!

یک، دو، سه... صدایم را همگی می‌شنوید؟
بله ادب جان شروع کن دیگه.
باشد پس؛ روزی روزگاری، در دنیایی که تاریخ و ادب معنا نداشتند و قاره ها هنوز تغییر شکل نداده بودند، در دنیای اژدها و دایناسور ها، پری بسیار زیبایی زندگی می‌کرد.
ببخشیدا، میگم اگه تاریخ و هنر نبود، پس از کجا الان اینارو شنیدی؟ ساکت باش! چشم.

ادامه می‌دهیم؛ پری داستان ما تینی نام داشت! او تمام روز را به نگهبانی از زمین و موجوداتش صرف می‌کرد، و در طول شب خودش را با ساخت موجودی عجیب، سرگرم می‌کرد. تینی روز ها با پشتکار تلاش می‌کرد! اهمیتی به شکست های پی در پی و خسته کننده‌اش نمی‌داد... هربار که مخلوقش از بین می‌رفت یا شبیه به موجودِ مورد نظرِ تینی نمی‌شد، او از ابتدا شروع می‌کرد. بار ها و بار ها خراب کرد و از ابتدا ساخت! تا اینکه به نقص کارش پی‌ برد.


ایراد کارش چی بود اونوقت؟ روح! مخلوقی که تینی خلق می‌کرد، همانند مخلوقات خدا نبود! فقط از مشتی خاک و آتش ساخته می‌شدند و هیچ روح و عقلی نداشتند. بیچاره تینی... چیکار می‌کنه پس؟ روح می‌سازه؟ تینی نگهبان زمین بود، او می‌توانست در چشم بر هم زدنی دور زمین بچرخد یا خورشید را با حرکت انگشتانش از مدار خود جدا کند، اما نمی‌توانست روحی را خلق کند!

تینی به خوبی از محدودیت قدرتش آگاه بود، و به همین دلیل از مخلوقات خدا کمک گرفت! او تکه‌ای از روح اژدها و تکه‌ای از روح خودش را به هم مخلوط کرد و در جسمی که از خاک ساخته بود، وارد کرد. او قد آن موجود را همانند برخی دایناسور ها، بلند کرد و چهره‌ی جسم را چنان زیبا کشید که هیچ مخلوقی توانِ برابری با آن را نداشته باشد.
اسمش چی بود؟ واسه مخلوقش اسم گذاشت دیگه؟
بله، آن موجود نام داشت! اما هیچکس از نام آن موجود آگاه نیست. نکنه همون فرانکشتاین باشه؟ مگر فرانکشتاین قد دو متری داشت احمق؟ خب حالا... شاید داره و ما نمی‌دونیم. راستی ادب، تهِ داستان چی میشه؟

تینی شروع به آموزشِ مخلوقش می‌کند. به او یاد می‌دهد که چگونه در زمان سفر کند، چگونه خورشید، زمین و آسمان ها را تحت فرمان خود بگیرد و چگونه زندگی کند!
بهش یاد نداد چجوری عشق بورزه؟ متاسفانه تینی چیزی از عشق نمی‌دانست. تنها بشر است که حاضر به حمل کوله بار عشق شده! موجودات دیگر هرچند که بالا مرتبه و زیبا باشند، از عشق چیزی نمی‌دانند. حالا به من بگو عام، آیا فکر می‌کنی موجودی که قادر به عشق ورزیدن نیست، می‌تواند عشق را به مخلوقش بیاموزد؟ نه! یکجا به درد خوردی... نه، نمی‌تواند.

خب، بعدش چی؟ بعدش چیشد؟
نابود شد! موجودی که تینی با هزار تلاش و زحمت ساخته بود، به دست خودش نابود شد. روزی از روز ها، قدرت آن مخلوق تا حدی زیاد شد که به خالقش حمله کرد... تینی مجبور به مبارزه با او، و به قتل رساندنش شد. میگم خدا این وسط هیچکاری نکرد؟ صبر داشته باش! خالقِ برتر برای تنبیه تینی، قد بلند و چهره‌ای زیبایش را گرفت. از آن روز به بعد تینی به کوتوله‌ای زشت و بد چهره تبدیل شد! و تا ابد، در سایه ها به زندگی خودش ادامه داد.

داستان بدی نبود اما از پایانش خوشم نیومد. خودت فرمودی داستانی کوتاه بیاورم! این نیز داستان کوتاه. خیلیم دستت درد نکنه ادب جان. قلم رنجه فرمودی! خواهش می‌نماییم.

خب دوستان این بود قسمت اول ما، فهمیدین انسژا از کجا اومده؟ انسان و اژدها! بله نمی‌دونم چرا این اسمو گذاشتن رو افسانه. چون اصلا انسانی درکار نبود... اینها همه کار قافیه است. بله راست میگه ادبمون! امیدوارم لذت برده باشید، لایک و
سابسکرایب یادتون نره! تا دیدار بعدی خدافظ شما.
خدا نگهدارتان باشد!


ویرایش شده توسط سیگنس بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۱ ۷:۰۸:۰۷


پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱:۲۹ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
#29

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۲۴:۳۸
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 572
آفلاین
Joutube Shorts


A drop of light arced up the scythe raised in the hands of timely Death standing at the cobwebbed doorframe and sporting a grin sharp enough to cut life-lines. Out this grin he rattled the words

Feed your bed to a million hollow futures
Become mistress to sleeplessness
Pick a choleric apple from the Time Tree
and let the taste of influence deafen your guts

Dance on the pin of the Thousand Angels
Catch the toil of your lungs in a bottle
Send it to the breathless
or smash it in the teeth of mutts

All the same, to me

I am the Eternal Wound in the heart of the universe, leaking Reality
I am the last face glanced in lightless mirrors
I am the Graveyard of Sound
I am the King of Cuts

I am


پُرهورکراکس‌ترین لرد تاریکی دنیا، بعد از اینکه مطمئن شد پیشبندش را آنقدر محکم گره زده که مامان پسری‌که‌زنده‌ماند هم نمی‌تاند بازش کند، قاشق و چنگال مخصوص مرگ‌خوری‌اش را درآورد و چیلینج‌چولونج‌کنان به هم مالاند تا تیز شوند.
-Yummy!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۰ ۱۹:۴۷:۲۱
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۰ ۲۰:۱۳:۲۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۱:۰۷:۲۹ یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳
#28

ترزا مک‌کینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۱:۲۱ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 193
آفلاین
این دفعه می‌خوام به یه پست ری‌اکشن بدم!
شاید با خودتون بگین که "آخجون قرار نیست یه سری حرف مثل دفعه‌های پیش بگه!" ولی باید بگم که اشتباهین!

چرا؟ چون این پست اینجور حرفا اصلا ازش می‌باره!
خب راستش خیلی وقته که می‌خواستم درباره‌ی این پست حرف بزنم ولی خب نمی‌شد و دیگه الان شد! شاید یکم دیر باشه ولی به هر حال می‌خوام بگم و حرفای الانم با حرفای اون موقعم فرق کرده!

اون موقع خیلی سفت و سخت می‌گفتم که آسیب زدنو انتخاب می‌کنم و من قرار نیست آدما رو قوی‌تر کنم و فقط مسئول خودمم و نمی‌خوام کسی از سمت من آسیب ببینه و این حرفا...

ولی خب از موقع تا الان اتفاقای زیادی افتاده. اتفاقایی که نظرمو تو این زمینه عوض کرده!

الان میگم که آسیب دیدن و آسیب زدن اصلا اونقدری انتخابی نیست. چون اصلا ارتباط یه طرفه نیست! ارتباط میدون جنگه. من و تو وقتی روبه‌روی هم وایسادیم، من یه تفنگ دارم که به سمت تو گرفتم و تو یه تفنگ داری که به سمت من گرفتی. حالا ما وقتی رو‌به‌روی هم قرار می‌گیریم من ۲ تا انتخاب دارم:
یک این که من به تو شلیک می‌کنم.
دو این که من بهت شلیک نمی‌کنم.
شاید فکر کنی که من بهت اعتماد کردم که شلیک نکردم، اما موضوع اصلی‌تر اینه که من به این پذیرش رسیدم که اگه من اسلحه رو آوردم پایین ولی تو به من شلیک کردی، کشیدن این دردی که تو بهم دادی توی دل من ارزش داشته باشه!

در نهایت ما تو ارتباطامون قراره هم آسیب ببینیم و هم آسیب بزنیم و از هر کدوم اینا دردایی از جنس متفاوتو تجربه کنیم و این چیزی نیست که هیچوقت بشه جلوشو گرفت. چون در نهایت ارتباط هیچ وقت یه طرفه نیست!


ویرایش شده توسط ترزا مک‌کینز در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۷ ۱:۱۶:۳۵

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.





پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴:۴۷ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳
#27

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۲۴:۳۸
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 572
آفلاین
Joutube Shorts


The Lord of Dement beckons

From his throne beyond the bones of Reality he reaches out a hand-tendril carved from darkness so decayed the clustered brilliance of galaxies loathe it. It is a hand shrouded in the nightmares of stars and molded from atoms’ fever dreams. it is a shambling shape left uncontained in dread dimensions. Apropos of temperature, it is the disregard of Entropy: around it the folds of physics become icicles fracturing. The sound of their spines in breakage echoes up the nerves of the universe

The Lord of Dement beckons

He has raised a finger coated in caverns: the black same he held up that far moment beyond the curtain of Time when he pointed out to the sprawl of young space before him and whispered in tongueless breath to his myriad young: Away and out, defects of mine. Spread and hate, my limbs. See you how these worlds wink and shine in every point around us, copied out to infinity and refracted in dimensions numberless? Make of them farmsteads for me. Make of them barren boneyards for me. Feast me with life, nourish me with the marrow of it. My teeth itch: bring me Joy to tear its flesh, bring me Hope to drink its blood, bring me Delight to grind its tendons and bring me Love to stuff between the gaps in my fangs and smell it rot. Hoard these in the hollows in your hearts and bring them to me as every once in a third Dream I wake from Death. Bring me souls, you Damned Eternals, you Intestines of Hatred, my children, you darling Dementors

And now the third dream has been dreamed

And now he has awakened

And now he hungers

And now, the Lord of Dement beckons


رییس کل دمنتورهای آزکابان آنقدر محکم سیبیلش را چرخاند که اگر یک کم محکم‌تر چرخانده بود، می‌تانست توی سد بگذاردش و از چرخاندنش برق تولید کند.
- چی؟ مرخصی؟ دمنتور هم دمنتورای قدیم... یارو عرضه نداره یه سگو تو زندون نگه داره، اومده اینجا پررو پررو طلب مرخصی می‌کنه چون باباش گشنه‌س. اکسپکتو پاترونوم، یارو!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۳:۲۹:۰۴ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳
#26

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
امروز ۶:۱۸:۲۸
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
پیام: 1391 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گِل‌تیوب 3


ویدیو با یک جوک آغاز می‌شود:

تًق تًق

کیه در می‌زنه؟

مرگ

مر چه گی‌ای؟! هااااققق...... (صدای خفه شدن و مُردن)


----

موسیقی پخش می‌شود:
موقع خودافظی... به سینه‌ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد... دست مرلین سپردمت


---
صحنه‌ی جذاب حضور گِلِرت گریندلوالد پشت میز سنگی بزرگ و وسیعش چشمانمان را می‌نوازد. گِلرت امروز یکدست سفید پوشیده است. برعکس شیری، سفید چقدر به گِلرت می‌آید. شیری هم از بیرون از کادر به داخل کادر به سمت گِلرت می آید. امروز به طرز عجیبی سرحال است. با قِر و قمیش خود را در بغل گلرت می‌اندازد و قربان صدقه‌اش می‌رود.
از پنجره‌ی بزرگ پشت سرشان، کاخ باکینگهام را می‌بینیم که به هفت رنگ مختلف تزئین شده است.


گِلرت دستی به سر شیری می‌کشد و با لبخند رو به دوربین می‌گوید:

«درود! به یک گِل‌تیوب دارک دیگه خوش اومدید! امروز یه مهمون ویژه داریم! بله درست حدس زدید. مهمون داریم.»

شیری برای اولین بار در سری برنامه‌های گِل‌تیوب به حرف می‌آید و می‌پرسد: «عمو... عمو... مهمون امروزمون کیه؟»

گِلرت در چشمان شیری زل می‌زند و می‌گوید: «مررررررررگ!»

شیری از بغل گلرت به روی میز می‌افتد. غلتی می‌زند و به سمت و سویی فرار می‌کند.

افکت فیلم‌های ترسناک سیاه‌وسفید روی تصویر می‌افتد.

«موهاهاهاهاهاها! من آمدم!!»

گِلرت یکدست سفید سفیدپوش سفیدپوست از جا برمی‌خیزد و با آغوش باز به استقبال مرگ یکدست سیاه‌پوش سیاه‌پوست سیاه‌روان می‌رود.

«خوش اومدی عزیییززززمممم!!»

مرگ و گلرت طوری همدیگر را در آغوش می‌کشند که انگار صدها سال است با هم رفیق حمام و باغ بوده‌اند.

مرگ داسش را به کناری تکیه می‌دهد و روی مبل تک‌نفره‌ای که تازه به صحنه اضافه شده می‌نشیند.

گلرت هم به پشت میزش برمی‌گردد تا خوش و بش را آغاز کند.

«چقدر خوشحالم که اومدی به برنامه‌مون مرگ عزیز. آماده‌ای سوالاتمون رو شروع کنیم؟»

مرگ دستی به موهای چربش می‌کشد و می‌گوید: «شروع کن وقت ندارم باید برم.»

گِلرت با بدجنسی جواب می‌دهد: «اتفاقاً ما ترتیبی دادیم که وقت داشته باشی و کلاً تا چند دقیقه‌ی آینده همه‌ی کارهات همینجا باشه.»

یک عده قربانی و جاسوس و سفید مفید که لرد ولدمورت قصد کشتنشان را داشته به وسط صحنه پرتاب می‌شوند و روی زمین به خود می‌لولند.

«بله مرگ عزیزم. لیست کارهای امروز تو همه‌شون اینجا هستن. پس با خیال راحت بشین و از این نشستن لذت ببر.»

مرگ: «پس شروع کن.»

گلرت سوال اول را می‌پرسد: «مرگ عزیز. می‌تونی برای بینندگان ما توضیح بدی که آقای مرگ هستی یا خانوم مرگ؟ اصلاً بیا بحث رو جنسیتیش کنیم و ببینیم بالاخره اونی که پرایدسوارها به کامش فرو می‌شن بالاخره مرده یا زن.»

مرگ با ترشرویی جواب می‌دهد: «داداش به جنسیت ما چیکار داری؟ اصلاً الان این چه ربطی داره؟»

گلرت لبخند ملیحش را حفظ می‌کند و می‌گوید: «خُب بالاخره برای بینندگان ما سوال پیش اومده. واگرنه من که می‌دونم. »

«بینندگان عزیزت اونقدری از من می‌ترسن که به این چیزا فکر... هی صبر کن ببینم. تو از کجا می‌دونی؟!»

«بگذریم.... سوال بعدی. شاید بشه گرفتن جون خیلی‌ها مثل بچه‌های کوچیک، مادرای باردار و پدرهای باربر رو پذیرفت، ولی وجداناً تو چطوری دلت میاد سفیدهای گوگولی رو به این راحتی با خودت ببری؟ عاخه حیف نیست نعمت مرلین رو اینطوری حیف می‌کنی؟»

«باید یه کم واضح‌تر حرف بزنی گلرت. منظورت کدوم سفیدهاست؟»

«منظورم واضحه. مثلاً همین چند تایی که امروز قراره مرگشون رو ببینیم. اصلاً تو بعد از مرگوندن اینها چطور شب داداشت می‌بره؟ (خواب برادر مرگه)

مرگ کمی معذب می‌شود و می‌گوید: «وایستا ببینم. مگه قراره مردن اینها تو ویدیوی تو ضبط بشه؟!»

گلرت از جایش بلند می‌شود و خبیثانه می‌خندد و می‌گوید. «بله عزیزم. فکر کردی عاشق چشم و ابروت شدیم که دعوتت کردیم اینجا؟! دوست داریم بینندگانمون یک بار برای همیشه نحوه مردن آدم‌ها و رابطه‌ی دارکشون با تو رو به چشم ببینن. شاید دیگه ازت نترسن.»

مرگ از جایش می‌پرد و می‌گوید: «نه! اینجا نه!»

گلرت می‌گوید: «دیگه خیلی دیر شده.... آواداکداورا!»

چوبدستی گلرت رو به کوچک‌بچه‌ی سفیدی گرفته شده که به جرم جاسوسی برای محفل توسط مرگخوارها شکار و به برنامه فرستاده شده بود.

مرگ و بچه به سمت هم کشیده می‌شوند و در عرض چند ثانیه، مرگ از هم می‌شکافد و بچه درونش فرو می‌رود. جسد بچه آنجا افتاده ولی روحش در مرگ فرو رفته.

گِلرت به مرگ اشاره می‌کند: «اِ یه ذره شست پاش مونده اونم فرو بده بره.»

قبل از اینکه مرگ بتواند مانع گلرت بشود، گلرت چوبدستی‌اش را به سمت دومین قربانی سفید می‌گیرد که به جرم تلاش برای زدن مخ بلاتریکس لسترنج (اسپویل آلرت: ایشون مادر بچه‌ی ولدمورت هستن) به دست شخص شخیص ناموس‌پرست ولدمورت شکار شد و به اصرار گلرت در برنامه شرکت داده شد. «آواداکداورا»
قربانی سفید لباس راک‌استارها را به تن دارد که پر از خارهای ریز و فلزی است.

چهره‌ی مرگ دیدنیست....

مرگ بعد از فرودادن نفر دوم فریاد می‌زند: «نه گلرت! اون غول‌تشنگ رو نکش! من طاقتش رو ندارم!»

نفر سوم در واقع دورگه‌ای پرورش‌یافته در اعماق طبقات زیرین وزارتخانه سحر و جادو است که سیریوس بلک آن را سه‌پا نامیده است. از آنجایی که برای دوستان سیاهمان خط و نشان کشیده بود، فرض بر این شد که از محفلی‌هاست و می‌توان امشب آن را به کام مرگ کشاند.

گلرت موهاهاهاکنان آخرین آواداکداورا را با ترکیب سه طلسم غول‌کش نثار تستسترول تسترال‌زاده‌ی غول‌تشنگ می‌کند تا جابجا همانجا جان دهد و روح بزرگش با مرگ درهم‌آمیزد.

مرگ با دیدن سه‌پا خودش هم سه‌پا می‌شود و به سرعت از استودیو فرار می‌کند. روح تستسترول به دنبالش می‌دود و از کادر خارج می‌شود.

گلرت با خنده به سمت دوربین برمی‌گردد و می‌گوید: «خُب همون بهتر که این صحنه‌ی آخر رو نداشته باشیم. بهرحال دوست نداریم تحت قوانین هارد و سفت پی جی 13 ویدیوی سوممون ریپورت و کانالمون بلاک بشه. »

گلرت با دوربین بای بای می‌کند.
موسیقی پایانی پخش می‌شود و برنامه به پایان می‌رسد.

عجب رسمیه.... رسم زمونه....

قصه‌ی درد و ... مرگ حیرونه...



ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۵ ۳:۳۶:۵۹

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
تصویر کوچک شده
قابلیت‌های ویژه:
بازی با ذهن انسان‌ها و جذابیت ذاتی

دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمان‌برگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بی‌انتها (به لطف ابرچوبدستی)


پاسخ به: جوتیوب
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶:۱۹ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳
#25

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۲۴:۳۸
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 572
آفلاین
Joutube Shorts


Faster, child, faster

Do fortunefuls of cold fire not paint your dreams, electrify the marrow in you, chant you to haste? Have you not the Dead Cold Spark in your waste of veins? Do your cobwebs for lungs not dampen your breath with the sweet stench of decay, spur you to a speed beyond the stand of sight? You, death-caressed creature so pure, with your eyes jades black and your blood the cold sweat of the lonely Space between galaxies – sleepless and in terror atremble for it has nothing but an eternal stretch of darkness for a blanket against monsters

A thousand years it was and maybe more, far past in generational recollection where lipless Mnemosyne raises her dam to hold back the fog-flood of Creation and its Severe Secrets, a thousand years back it was and maybe more, when your first father in rebellion burned the right hand of his master Death and of the ash of his bones carved himself a shape, wherein to wrap his own cold soul. And was cursed for his audacity by the Grim Cripple so that his line shall forever boast their stolen flesh only to eyes scarred by the scythe of Death. But to that your old, old father only answered a hyena laughter and soared fast away

Are you in Death’s-fume-fueled essence less than he? Then faster, child, faster

To ride is your destiny


شیرین‌دورا ویزلی آنقدر گردن تسترالش را محکم‌تر گرفت که چهارتا از ناخن‌هاش خیلی خطرناک خم شدند و تهدید کردند که می‌شکستند و یک‌ذره از آکریل‌های روشان هم کنده شد و لای امواج باد فرار کرد. محکم پشت سرش، تام‌طهماسب لسترنج و لوناخاتون گانت متوجه شدند ملاقه صداشان به ته دیگ حنجره‌هاشان خورده و دیگر جیغی نیست که بتانند استخراج کنند، و ساکت شدند.

شیرین‌‌دورا ویزلی که دید پرده‌های گوشش بیش از حد سبک‌اند، تصمیم گرفت نوبت به خودش رسیده که توی دوربین جادویی موبایل جادویی‌شان جیغ بزند:
- غلط کردیم! اشتباه کردیم! دیگه هیچوقت سوار تسترال و فلک نمیشیم!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۴ ۱۸:۰۶:۱۴
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۴ ۱۸:۰۷:۰۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.